دویدن های بی فرجام ِ هرگز نارسیدن ها
شمایید وهمین یک جام هستی ،یک نفس مستی
همین است آدمی را فرصت سبز پریدن ها
چه می جویید سرگردان در این صحرای بی حاصل؟
به سودای تکاثر در تــــــــــــــــکاپو ره بریدن ها
چو فردا بی قرین رخداد هستی رخ بر افروزد
چه سنگین است عمری باختن در نامه دیدن ها
نپروردی زخون دیده گلشن ها، نکشتی گل
چه داری چشم از این دشت ِستروَن ،لاله چیدن ها
چه دنیایی است دامنگیر ودریایی است بی گوهر!
گریزی نیست جز در کیشِ دامن بر کشیدن ها
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن ،چـــــــــشم دل واکن
که تا نادیده بینی بی هیاهوی شـــــــــــنیدن ها
حجاب اندر حجاب افتاد وخاطر تنگ شد یارب!
عطا کن دیدنی از جنس دیگر گونه دیدن ها
چنان از نور ونرگس تازه کن فصل دل مارا
که مست افتد بهار از بوی پیراهن دریدن ها
به وصل خویشتن مارابه عشقی آتشین یارب
قناعت، بخش و همت، بخش واز خود پر کشیدن ها
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 24,نوامبر,2024