عاشقانه های وحشی بافقی
ز کتاب عشق وحشی
یزدفردا"مولانا شمسالدین یا کمالالدین محمد وحشیبافقی یکی از شاعران نامدار سده دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری و به روایاتی دیگر ۹۳۰ هجری قمری در شهر بافق چشم به جهان گشود. كمال الدین بافقی متخلص به وحشی از شعرای مشهور دوره صفویه است. دوران زندگی او با پادشاهی شاه تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود. او تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری نمود. وحشی در جوانی به یزد رفت و از دانشمندان و سخنگویان آن شهر كسب فیض كرد و پس از چند سال به كاشان عزیمت نمود و شغل مكتب داری را برگزید. وی پس از روزگاری اقامت در كاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد بازگشت و تا پایان عمر در این شهر زندگی كرد. وحشی بافقی در سال ۹۹۷ هجری قمریدر سن شصت و یك سالگی درگذشت . این شاعر بزرگ روزگار خود را با اندوه و سختی و تنگدستی و تنهائی گذراند و دراشعار زیبا و دلكش او سوز و گداز این سالهای تنهایی كاملا مشخص است .بعضی سال و محل فوت اورا ۹۹۱ هجری قمری در شهر یزد می دانند.
کلیات وحشی متجاوز از نه هزار بیت و شامل قصیده، ترکیب بند و ترجیع بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی است.
وی غزل سرای بزرگی بود و در غزلیات خود از عشقهای نافرجام ،زندگی سخت و مصائب و مشكلات خود یاد كرده است. علاوه بر این وحشی رباعیات ، ترجیع بند، تركیب بند و مثنویهای زیبایی از خود به یادگار گذاشته كه تبحر و تسلط او را بر شعر و ادبیات فارسی نشان میدهد. از شاهكارهای هنری وحشی بافقی می توان به مثنوی فرهاد و شیرین اشاره كرد كه ناتمام ماند و بعد ها وصال شیرازی از شعرای بزرگ قاجاریه آن را تكمیل كرد. آثار باقی مانده از وحشی بافقی عبارتست از: -دیوان اشعار -مثنوی خلد برین -مثنوی ناظر و منظور -مثنوی فرهاد و شیرین. مشهورترین اثر او ترکیب بند شرح پریشانی است که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانیم.
● شرح پریشانی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم
بستهی سلسلهی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست
نغمهی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمهی گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بندهای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه سد بادیهی درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
وحشی دو مثنوی به استقبال از خسرو و شیرین نظامی دارد یکی به نام ”ناظر و منظور“ و دیگری به نام فرهاد و شیرین. مثنوی نخستین به سال ۹۶۶ به پایان رسید و ۱۵۶۹ بیت است و اما مثنوی دوم که از شاهکارهای ادب دراماتیک پارسی است، هم از عهد شاعر شهرت بسیار یافت لیکن وحشی بیش از ۱۰۷۰ بیت از آن را نساخت و باقی آن را وصال شیرازی شاعر مشهور سده سیزدهم هجری (م ۱۲۶۲) سروده و با افزودن ۱۲۵۱ بیت آن را به پایان رسانیدهاست. شاعری دیگر به نام صابر بعد از وصال ۳۰۴ بیت بر این منظومه افزود. مثنوی معروف دیگری که وحشی به پیروی از نظامی سروده ”خلد برین“ است بر وزن مخزنالاسرار و مرتب بهشت روضه. مثنویهای کوتاهی از وحشی در مدح و هجو و نظایر آنها بازمانده که اهمیت منظومههای یادشده را ندارد.
تعدادی از عاشقانه های وحشی
به انتخاب دکتر علیرضا آیت اللهی
چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی | نه اگر برای لطفی ٬ به بهانه عتابی |
بگذار درس دانش که نهایتی ندارد | ز کتاب عشق وحشی بنویس یک دو بابی |
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم | در بندگیت مقرٌم و معترفم |
با « ق » و « ر » و « الف٬ب » و « ه » ز کرم | بفرست بدست « غین » و « لام » و « الفم » |
ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو | نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن |
زین می به جرعه دگر از خود برون رویم | زین بادهای درد که از ما فزون کشید |
عشق کو تا شحنه حسرت به زندانم کشد | انتقام عهد فارغ بالی از جانم کشد |
مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر | مرا شاید که جایی دیده باشی ٬ چشم بر من کن |
ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی | هیچ عیبی نیست ٬ ما را نیز گاهی یاد کن |
وحشی وداع جان کن کآمد به دیدن تو | سنگین دلی ٬ غریبی ٬ عاشق کشی ٬ بلائی |
تو نشسته در مقابل ٬ من و صد خیال باطل | که به عالم تخیل به که اتصال داری |
دل شد کبوتر بامی که صد رهش | سازند دور و باز نشیند به بام خویش |
بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون | دلی را صید کردن کوشش بسیار می خواهد |
این حسن پنج روز به یوسف وفا نکرد | زنهار اعتماد مکن بر وفای حسن |
دانی که گل زباغ چرا زود می رود ؟ | یعنی که اندکیست زمان بقای حسن |
عجب کیفیتی دارم بلند از حسن و میترسم | که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم |
خلاف عقل باشد می نخورده جامه آلوده | برد خود را کسی در شاهراه تهمت اندازد |
سبوی باده ای گویا به هر پیمانه ای خوردی | ندارد یک خم این مستی ٬ مگر خمخانه ای خوردی ؟! |
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 22,نوامبر,2024