ماجرای امیری از امیران شیخ دیپلمات
شبی از شبهای طولانی زمستان زباندراز در عالم رویا دید پهلوونها در یکی از سرگذرهای شهر بیکار شده، نشسته بودند و درباره اوضاع مملکت «گف» میزدند و اینکه باید به زندگی مردم برسند چون وضع قوت و روزی خیلی خرابه! در این گفوگفت «قلی» درحالیکه پاشنه گیوه را کشیده بود و نفسزنان خودش را به پهلوونها رسوند و گفت: حسابش را رسیدیم و او را آوردیم پایین. پهلوون، دستی بر سر و صورت خود کشید و گفت: کی؟ کجا؟ زبانت یک دقیقه در دهن بگیر، نفسی بکش، بعد خوب توضیح بده ببینم: چی شده؟ گفت: بهجون پهلوون، بچهها حالشون را گرفتند. امیری از امیران حکومت آمده بود مسجد جامع، درباره کارهای دولت میگفت که اول یکی فریاد زد آی نفسکش، دیگری هم که جوگیر شده بود و خواست کم نیاره نگاه این طرف و آن طرف کرد هیچی دم دستش نبود مهر را پرتاب کرد خلاصه بقیه بچهها هم همراهی کردند. در عالم خواب داد و فریاد زدم و گفتم آیا رسم جدید مهمون نوازی است یا از مستحبات بین دو نماز است که جدیداً مد شده...؟ در این هنگام پهلوون بزرگ سری تکان داد و یواشی گفت خوب نشد. چه کنیم؟ پهلوون کوچیکه گفت میگوییم: ما نبودیم. جواب داد: مثل روز روشن است که کی بوده بهتره بگیم امیر حکومت «خالی بسته» آمار و ارقام دروغکی داده مردم عصبانی شدند حقش را گذاشتند کف دستش. قلی که نفسش چاق شده بود گفت: رخصت! پهلوون نفرمایید! خندهمان میکنند و میگویند اگر با گفتن دروغ و «خالی بستن» باید سنگ و مهر به دولتیها زد در مقایسه با زمان پهلوونی و میانداری ما باید به سوی «اوسا محمود» و نوچههاش شیر کوه یزد پرتات میکردیم یا همون «هستهای» که دانشآموز دوره راهنمایی ساخته بود میآوردند «ارگ محمودیه» و همانجا میترکوندند یا توباغ خونههای هزار متری زیر «هاله نور» حبسش میکردند. همهمه شد هر دلاوری حرفی میزد و... ناگاه صدای سرکار خانم رئیس خانه را شنیدم که میگوید: فرزندم! پدرت را بیدار کن چرا اینقدر خروپف میکند بازهم داره هذیان میگوید، وقت رفتن مدرسه دیر شد ناگاه بیدار شدم و با خود گفتم: باید بروم سرکار دیگر فرصت خواب نیست. عزت زیاد، رخصت.
زبان دراز
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 25,نوامبر,2024