از«سر و کول» هم بالا می رویم، گویی اگر ما کار فرهنگی نکنیم چرخ فرهنگ می لنگد اما این ها شعاری بیش نیست. این را می توان در بلیط فروشی به شیوه های کاملاً لجام گسیخته و کاملاً اقتصادی درک و دریافت کرد، این را می توان از در به در به دنبال اسپانسر گشتن ها و داد از ندارم ندارم ها زدنشان فهمید اما وقتی فردی را با تمام حجب و هوا روس سن می بینیم که به شیوه ی هنرپیشگان بالیوودی بغل باز کرده است و اشک طرفدارانش را بی رحمانه جاری می کند آن وقت باورمان می شود چقدر ظرفیت فرهنگی وجود داشت و ما نمی دانستیم! کم کم داریم شک می کنیم به برخی مصاحبه ها و خط و ربط آن گفتن و ناشنیدن ها به برخی برنامه ها، حالا از بمب و نارنجک خنده و برنامه های نعل اسب و مهره ی خزندگان که بگذریم مانده ایم این همه تلاش برای تزریق شادی و نشاط به جامعه را کجای دلمان بگذاریم؟
کم کم داریم شک می کنیم به آن مصاحبه های نُه توی«افسرده ایم، افسرده ایم» که چگونه شد که اینگونه شد؟ اصلاً دلمان می خواهد بدانیم چه ارتباطی وجود دارد بین برنامه های دهه های هفتاد نخ نما شده و کسل کننده با بحث هایی نظیر مبارزه با افسردگی و گسترش نشاط اجتماعی؟
کمترین توجه به حجم گسترده ی تبلیغات از بنر و بیلبورد گرفته تا پیامک و شبکه های ممنوعه ی اجتماعی؛ از پشتیبانی شرکت های مختلف گرفته تا تعریف و تمجید در سایت هایی حتی با چند بیننده ی خاص، از مرید پروری گرفته تا«نان قرض دادن های سبک سرانه» و از همه ی این ها گذشته از سکوت های معناداری متعجبیم که این روزها می بینند و دم نمی زنند.
«آلزایمر»نعمت خوبی است اما حتی اگر به حادترین آلزایمر تاریخ هم دچار شده باشید محال است چهره ی معصوم«بهاره» از یادمان برود! می پرسید بهاره کیست؟ بهاره همان دختر بچه ی خردسالی است که حالا سالیان درازی است اسیر خاک سرد گورستان است و مادرش همچنان شب ها برایش لالایی می خواند و می گرید و ... بهاره منظورمان بهاره ی شادمهر کودک خردسال خرمدره ای است.
«آلزایمر»نعمت خوبی است اما حتی اگر به حادترین آلزایمر تاریخ هم دچار شده باشید محال است چهره ی معصوم«نگار» از یادمان برود! باز می پرسید نگار...؟ و ما می گوییم نگار همان کودک بی گناهی است که قربانی مادی نگری و ژول اندیشی عده ای شد که می خواستند خوشحالی به مردم ارزانی کنند اما لباس سیاه بر تنشان کردند.
«آلزایمر»نعمت خوبی است اما حتی اگر به حادترین آلزایمر تاریخ هم دچار شده باشید محال است چهره ی معصوم«مهدی» از یادمان برود! و مهدی مولایی همان ژسر شیرین زبانی است که زیر دست و پای طرفداران«خاله شادونه»له شد، پر پر شد و مادرش در سوگ آن کودک زیبا جنونِ بی سرانجام گرفت.
باور کنید از بس از کودکانمان فاصله گرفته ایم از بس بلد نیستیم محبت خرج غنچه های زندگی هایمان کنیم باید دل خوش بداریم به همین خاله های الکی و عموهای پولکی.
برای نگارنده مهم نیست به چه چیزهایی متهم شود اما برای نگارنده مهم است سرانجام فاجعه ی خرمدره قبل از اجرایی دوباره به اطلاع مردم یزد رسانیده شود. مقصر که بود؟ با مقصر چه کردند؟ پدران داغدار و مادران به سوگ نشسته ی بهاره و نگار و مهدی کجای این قصه در تار و پود فراموشی اسیر شده اند؟
برای نگارنده مهم نیست به چه چیزهایی متهم شود اما برای نگارنده مهم است بدانیم جایی که می خواهیم قند توی دل خاله شادونه آب کنیم کجاست؟ قرار است چند کودک و نونهال شیرین سخن را به مخاطره ی زیر پا له شدن بیاندازیم؟ عواید این جشن دلهره آور کجای ویرانی های فرهنگی و کدام قسمت از پیکره ی افسرده ی جامعه را می خواهد ترمیم کند؟
اردیبهشت سیاهی که خرمدره آن را فراموش نمی کند را به یاد بیاوریم و دقت کنیم این ترفندهای نخ نما شده تاریخش به قبل از جنگ جهانی اول باز می کردد فکری اساسی تر کنیم بهتر نیست؟
نوشته اند این برنامه با مجوز رسمی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان یزد برگزار خواهد شد اما با مسئولیت چه کسی؟ با نظارت کدام ارگان و دستگاه و اساساً وقتی اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی هست چرا باید اداره ی شهرستان مجوز بدهد و حالا که مجوز داده است آن کسی که پای برگه ی مجوز امضاء کرده است به فاجعه ی خرمدره اندیشیده است؟ اصلا کودکی دارد تا نگران کودکان همشهریانش باشد؟ اصلا می داند کودک چهارساله زیر دست و پا له شده است و خاموش برای همیشه یعنی چه؟ اصلا می داند چنین برنامه هایی تا ساخت سالن هایی مجهز، استاندارد و دارای ضرائب ایمنی بالا اجرایش یعنی به خطر افکندن جان صدها کودک خردسال؟
نوشته اند این برنامه...
کاری به این مجوز های کیلویی نداریم نوشتیم تا آن کسی که پای این مجوز را مهر زده است یادش باشد آن پدر خرمدره ای هنوز گیج و منگ مرگ باور نکردنی کودک خویش است و من... و من مانده ام حیران و سرگردان که چرا عده ای که کنسرت تعطیل می کنند چون«غیرت دینی»دارند چرا به انجام چنین برنامه های بدون هرگونه پشتوانه های فرهنگی کوچکترین اعتراضی نمی کنند مگر«غیرت دینی» و«رگ آماسیده ی»گردن فقط برای موسیقی باید حساس باشد؟
نوشته اند این برنامه...
کاری به آن مجوز و صادر کننده اش نداریم اما این شهر سازمان هایی دارد که کارشان نظارت است بر عملکرد دستگاه ها نه مچ گیری و متهم کردن آیا آنان به وظایفشان عمل کرده اند؟ آن مجوز در کاغذی به ابعاد ساده انگاری ضرب در کودکانه فکر کردن صادر شده است اما آیا دستگاه های نظارتی اندیشه های پیشگیرانه داشته اند تا خدای ناکرده فردای اجرای این برنامه نیمی از شهر در بهت و نیمی دیگر در حیرانی فرو نروند؟
خاله شادونه بعید است اجازه دهد کودکش لا به لای جمعیت بنشیند چون// عاقل است می داند بچه ممکن است لای دست و پا له شود اذیت شود پس مادرانی که خاله ندیده اند و عموم نشنیده قبل از هر اقدامی یک بار حوادث خرمدره را بازخوانی کنند و به همه ی ابعاد این داستان تکراری و بی سرانجام فکر کنند.
گیریم این روزها مؤسسات فرهنگی هنری شده اند بنگاه های زود بازده اقتصادی... سود می رسانند زیر سایه فرهنگ... به خودشان مربوط است حفاظت از سلامت جسمی و روحی کودکانمان که وظیفه ی ما است پس دل خوش نداریم به این بنرهای رنگارنگ و ان لبخندهای آب – روغنی دست کودکانمان را بگیریم با خانواده و اقوام برویم پارک، خانه ی خاله های واقعی، عموهای حقیقی،دایی های دوست داشتنی و عمه های مهربان، دور هم گُل بگوییم و گُل بشنویم و شادی را به معنای واقعی آن مز مزه کنیم اصلا چرا باید کاری کنیم که ابتدایش رنج باشد و انتهایش پشیمانی؟
و یک مطالبه ی کوچک:
مؤسسه ی محترم برگزار کننده ی این برنامه به همراه پخش تبلیغات وسیع و گسترده اگر ممکن است تصویری از بهاره، مهدی و نگار آن سه کودک مظلوم و بی گناه خرمدره ای را تنها برای یادبودی از آن ها منتشر و بین مردم توزیع کند حداقل برای شادی روح آن کودکان مظلوم و نه برای متنبه شدن خودمان
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
پنجشنبه 06,فوریه,2025