فرا رسیدن هفته دفاع مقدس و حضور بیش از یکصد نفر رزمنده ی عضو هیأت علمی و کارمند در دانشگاه یزد، فرصت ارزشمند و مغتنمی است تا با مرور خاطرات تنی چند از این عزیزان، بر مرکب خیال به آن دوران سراسر حماسه و افتخار و عطوفت سفر کنیم.

دکتر اکبر غفوری، عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی:

من در زمان جنگ جزو تیپ پانزده خرداد بودم  که مسؤولیت  خنثی کردن بمب های شیمیایی را داشتم و البته اکثر اعضا از استان های شمالی و بخشهای قائم شهر بودند. برخی از تهران و برخی از شهرهای دیگر نیز در تیپ ما بودند. ما در منطقه شیعه در غرب اهواز بودیم. گاهی مواقع که اوقات فراغت بود در سنگر هرکسی از خود هنری به خرج می داد.

یکی از بچه های رزمنده تهرانی که علاقه زیادی نیز به ورزش سنتی (کشتی) داشت و حتی لباس مخصوص آن را نیز همراه خود به جبهه آورده بود و گاهی اوقات آن لباس را می پوشید و تمرین می کرد. یکی از روزها که همه دور سنگر که در زیرزمین بود و اسکلت آن نیز آهنی بود آن رزمنده هل من مبارز طلبید ولی کسی پاسخ او را نداد. البته بنده ورزش کشتی بلد نبودم فقط در دوران کودکی گاهی با بچه ها کشتی می گرفتم. بلند شدم و گفتم حاضرم با تو کشتی بگیرم فقط به این شرط که در هر لحظه از کشتی اگر اعلام شکست کردم دیگر نیاز نیست که پشت مرا به زمین برسانی، داور مسابقه مشخص شد و بچه ها نیز هرکدام یکی از ما را تشویق می کردند. هنگامی که کشتی شروع شد من به سرعت به طرف او رفتم و پاهای او را محکم گرفتم و به عقب هل دادم و اورا بلند کردم والبته بنده متوجه نبودم و او را محکم به دیوار سنگر زدم که ناگهان متوجه شدم از سراو کمی خون می آید. مشکل اصلی این بود که حال او به هم خورد.

بعد از آن همه رزمنده ها به طرف من برگشتند و به من گفتند چه کار کردی بچه مردم را کشتی. بسیار نگران شدم چون پزشکی هم در آن نزدیکی ها نبود بعد از آن گفتم مردم جبهه می آیند که شهید شوند ما که نه تنها شهید نشدیم بلکه یک رزمنده را هم کشتیم که خدا را شکر با دادن آب شیرین به آن رزمنده و مدتی استراحت بهبود یافت.

دکتر محمد توکلی زاده، عضو هیات علمی گروه علم اطلاعات و

دانش شناسی:

من در دوران نوجوانی و در سن 15 سالگی در حالی که دانش آموز بودم به صورت داوطلب به جبهه رفتم. مدت 17ماه در جبهه ها بودم. در این مدت در عملیات های والفجر 3در مهران،والفجر 4 در مریوان و عملیات خیبر که به صورت مستقیم و نیروی پیاده  شرکت داشتم.

در سمت های مختلفی مثل تک تیرانداز، کمک تیربارچی، کمک آرپیجی زن، سکان دار و غواص و توپ 106 فعالیت داشتم. من در دوره نوجوانی به جنگ رفتم و وقتی که آن دوران را با نوجوانان این دوره مقایسه می کنم می بینم که تفاوت های زیادی وجود دارد. ما در زمان جنگ خیلی از شبها نمی توانستیم بخوابیم و یا مجبور بودیم صبحها مسافت های طولانی را بدویم یا در شرایط سخت گرمای تابستان استان خوزستان آموزش می دیدیم.

مثلا یکی از آموزش هایی که می دیدیم آموزش توپ 106 بود سلاحی  که با آن می توان هم به صورت مستقیم  یا غیرمستقیم  شلیک کرد و ما در گرمای طاقت فرسای خوزستان در قرارگاه لشکر41 ثارالله مسافت ها را تخمین میردیم و با قدم اندازه می گرفتیم. یا اینکه در شب های عملیات که از آسمان آتش می بارید یا قبل از عملیات والفجر 3 در دشت عباس در مانورهایی که داشتیم باید تشنگی ها را تحمل می کردیم  و این ها لذتی داشت که امروز درک آن سخت است. از نظر من جوانانی که به جنگ رفتند دنیای قشنگ تری را تجربه کردند.

 در واقع جنگ برای ما یک فرصت بود که می توانستیم هیجانات خود را در مسیر صحیح پیاده کنیم.

مهندس ولی الله میرحسینی، کارشناس عمرانی:

من جانباز دفاع مقدس و مجرحیت از جانب پای چپ در محل پاتک های جنگی عراق در جزیره مجنون و شلمچه هستم  که در 3 تا 4 نوبت بسیجی و سپاهی در تیپ پیروز الغدیر استان یزد مستقر در شهر اهواز و شهرهای مرزی جنگی جنوب به صورت بسیجی و داوطلبانه در سال های 63 و 64 با داشتن همسر و دو فرزند پسر و دختر به مدت حدود 14 تا 15 ماه در جبهه حق علیه باطل شرکت داشتم و به صورت نظارت بر ساختمان ها و راه های ارتباطی و مهندسی رزمی در تیپ الغدیر انجام وظیفه می نمودم.

اما در کنار کار مهندسی و نظارت کارهای دیگر از جمله رانندگی آمبولانس خط های مقدم و پشتیبانی رزمندگان، در حملات و پاتک ها مثل عملیات بدر و کربلای 4 و 5 انجام وظیفه می کردم. دیگر اینکه در کنار کار نظارت تیپ پیروز الغدیر کارهایی سخت و دشوار که رانندگان از آن فرار می کردند مثل رانندگی تانکر سوخت 2000لیتری بنزین به مدت 3ماه با پر کردن بنزین از محل تیپ الغدیر در اهواز روزانه یک تانکر به سمت خط های مقدم جنوب برای قایق ها و شناورهای جنگی مستقر در جزیره ها و اروند رود و فاو بارگیری و حمل می کردم.

در این مدت چندین مرتبه با خطر و بمباران هوایی دشمن بعثی عراق روبرو شده که تمام این ها به صورت معجزه آساو غیب الهی بود. به عنوان مثال یک روز صبح در حین سوخت رسانی بنزین به خط های مقدم و ماموریت جنگی داوطلبانه، ناگهان مواجه شدم با هواپیماهای عراقی که با ارتفاع خیلی کم از روی تانکر بنزین عبور کرده و با شکستن دیوار صوتی به سمت شهر اهواز روانه شدند و بمب ها را در شهر اهواز فرو ریختند که چنانچه این بمب ها را بر روی تانکر سوخت سرازیر کرده بودند بنده و غیره پودر شده بودیم اما به فضل الهی و لطف خدای متعال از این معجزه ها زیاد به چشم می خورد که هم اکنون فرصت وصف آن نیست.

لازم به ذکر است که این جنگ تحمیلی 8 سال دفاع مقدس همه اش خاطره و معجزه است که اسلام و مردم ایران را به پیروزی رساند.

محمد ابراهیمی بشکانی، کارمند انبار مرکزی:

این جانب محمد ابراهیمی بشکانی از سن 14سالکی به مدت 13ماه به صورت داوطلبانه در جبهه های جنگ حق علیه باطل حضور داشتم یادم هست اولین حضورم در جبهه در عملیات والفجر مقدماتی بود که با توجه به تجربه کم همه از جنگ . یک هفته هواپیماهای عراقی از ارتفاع بالا در دشت پایین دسته کوههای میش داغ مواضع ما را شناسایی وعکسبرداری می کردند که یک روز که همه در حال تمرینات نظامی بودیم شروع به بمباران کردند که تلخ ترین خاطره من این بود یک عدد راکت هواپیما مستقیم به یکی از برادران اصابت کرد که هیچ اثری از وی بجا نماند وکار ما این شده بود تا قبل از عملیات روزها چادرها را در دشت جمع می کردیم وبه کوه ها می رفتیم و شب ها به چادرها بر می گشتیم.

یک خاطره دیگر مربوط به عملیات خیبر است. ما را به منطقه هورالعظیم بردند به محض اینکه از ماشین در خط  مقدم پیاده شدیم در یک سه راه بود به نام سه راه مرگ. بنده هم سرم را باتیغ زده بودم رفتم بالای خاکریز به اتفاق یکی از همرزمان که یک صدایی شبیه صدای هواپیما آمد و من  به دوستم گفتم: هواپیماست اما آن رزمنده که تجربه بیشتری داشت گفت: سینه خیز برو و دست گذاشت پشت من و منو انداخت روی زمین که ناگهان یک خمپاره 120 درست خورد جلوی ما که اگر تجربه او نبود بنده در ان روز تیکه پاره شده بودم. علت شناسایی آن هم  سرتیغ زده من بود که عراقی ها در اثر تابش نور خورشید به سر من آن نقطه را دیده بودند.

یک خاطره جالب دیگر هم اینکه یک روز در سال 1363در خط شلمچه در نزدیکی کارخانه پتروشیمی بصره بنده به یکی از همرزمان گفتم بیا بریم خط کمین ببینیم چه خبره و برگردیم (البته بدون هماهنگی با مافوق که دوستم گفت کار خطرناکی هست وقبول نکرد بنده تنها شروع به رفتن کردم یک مسیری بود که جلو وعقب دژی  که ما پشت آن مستقر بودیم آب بود یک مقدار که جلو رفتم دیدم یک کانال هست بنده حدود بیست دقیقه همینجور می رفتم جلو یک دفعه ترس وجودم را گرفت و گفتم نکنه زیاد جلو رفته باشم در ضمن هرچی می گفتم برادر! برادر! کسی جواب نمی داد ناگهان دیدم یک عراقی داره یواش یواش پشت خاکریز به سمت من میاد.  بنده هم فرار را برقرار ترجیح دادم و مسیری را که 20دقیقه رفته بودم در مدت 5دقیقه به صورت دولا و سینه خیز و خلاصه هر طوری بود برگشتم. علت این سرعت هم فرود گلوله های خمپارهای 60 بود که به کانال آب می افتاد و یا پشت سر من. یاد آوری می کنم که خمپاره 60موقع اصابت به زمین اصلا نه سوتی می کشد ونه چیزی . آخه خمپارهای دیگه از لحظه شلیک تا لحظه فرود یک سوتی میکشند که در اثر تجربه میشه محل فرود آن را تشخیص داد.    

درپایان یادآور می  شوم که من نه نویسنده هستم و نه خاطره نویس  که اگر کسی بود که دراین زمینه تجربه ای داشت برای هر رزمنده دفاع مقدس می شد یک کتاب خاطره نوشت. از روابط عمومی هم که به فکر بچه های رزمنده دفاع  مقدس بوده و حداقل به این فکر افتاده که با چاپ یک خاطره یادی از آن ایام بکند کمال تشکر رادارم.

 

 

 










  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا