دیدار با فیلسوف منزوی عدالت، حکیمی
هر چه بیشتر گفت، بیشتر تشنه شدیم، و هر چه بیشتر گوش کردیم، بیشتر در خود گم شدیم. زبان حکیمی، زبان نویسنده «الحیاه» را می فهمیدیم، که بیشتر از فهمیدن حس می کردیم. درد دین و مردم و خدا داشت و اما جزو دین فروشان دنیادار و دنیا دوست نبود. او از «حقیقت» و «عدالت» و «فقر» و «محرومیت» می گفت. او از «خدا» و «عشق» می گفت. و می گفت کسی که خدا را دوست دارد، باید خلق خدا را هم دوست داشته باشد و مگر می شود خلق خدا را دوست نداشت و خدا را دوست داشت و مگر می شود خدا را دوست داشت و بنده خدا و مخلوق خدا را دوست نداشت؟
حکیمی همه عشق بود و مهر. عاشق خلق خدا بود، خلقی که اگر خدا را هم فراموش کرده، خدا آنها را از یاد نبرده.
بسیاری ازآنچه را که استاد گفت، در دل نهان داشته و شاید که نتوانیم بگوییم و بنویسیم، و اما آنچه که استاد گفت، چیزی نبود که در «الحیاه» ننوشته و نیامده باشد. «الحیاه» با وجود استاد عجین گشته و انگار شیره وجود و تفکر و یک عمر زندگی استاد می باشد. کتابی که نمی شود خواند و «آدم» نشد. کتابی که نمی شود خواند و فهمید و مسلمان نشد!
استاد از جلد نهم الحیاه که نخوانده بودیم گفت، از حکومت اسلامی، و از اینکه حکومت اسلامی چگونه باید باشد. انگار در حکومت اسلامی، بر حاکم اسلامی واجب است که اگر کسی گوشت در خانه ندارد ...
استاد می گفت و ما به آنچه هست و آنچه نیست و آنچه باید باشد فکر می کردیم، و اما زبان و بیان استاد، شیرین و بر دل نشین بود، و حیف که بسیاری از گرمای این آتشی که چند صباحی میهمان یزد بود، استفاده نکردند.
نمی دانم چرا زبان نگاه استاد را می فهمیدیم و حس می کردیم. نمی دانم چرا از شنیدن خسته نمی شدیم. و نمی دانم که چرا در مقابل استاد ساکت بودیم و فقط گاه پرسشی را مطرح می کردیم.
پرسیدیم ....!؟
نه می گوییم چی پرسیدیم و نه می گوییم چی پاسخ شنیدیم، هر کس می خواهد، خودش بپرسد و بشنود.
برای استاد محمدرضا حکیمی، آرزوی بهبودی و سلامت می کنیم، و امیدواریم که باز بنویسد، و بنویسد و بنویسد...
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
پنجشنبه 26,دسامبر,2024