رضا سلطان زاده مدیر مسئول آیینه یزد

رضا سلطان زاده مدیر مسئول آیینه یزد:ساعت 6 بعد از ظهر روز شنبه چهاردهم بهمن ماه جاري با حضور استاندار يزد و مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان و عده‌اي از مسئولان ذي ربط، مراسم اختتاميه اولين جشنواره استاني مطبوعات محلي، سرپرستي‌هاي استاني و نمايندگي‌خبرگزاري‌ها تشكيل شد.
اين جشنواره با شركت 279 نفر و ارائه 584 اثر در رشته‌هاي مختلف روزنامه‌نگاري برگزار شده بود. در پايان جلسه با اهداي لوح تقدير و جايزه از پنجاه نفر تجليل به عمل آمد و مجموعه آثار برگزيده كه قبلاً به صورت كتاب آماده و به چاپ رسيده بود بين حاضران توزيع گرديد. در برنامه ارزشمند و جالبي، برگزاركنندگان اختتاميه از چند نفر پيش كسوت عرصه مطبوعات استان نيز تقدير نمودند كه خداوند بر عمر و عزت آن فعالان عرصه مطبوعاتي بيفزايد و از مديران نشريات يزد در دهه‌هاي گذشته از جمله مرحومان اكبر ملك و محمدتقي عسكري كامران مديران نشريات ملك و نداي يزد و مدير روزنامه«سفينه نجات» و «طوفان هفتگي» صادق سفينه و فرخي يزدي نام بردند و يادشان را گرامي داشتند.
اندكي كمتر از نصف مدت برگزاري آن محفل به سخنراني محمدرضا فلاح زاده استاندار اختصاص يافت. نگارنده اين سطور ضمن احترامي كه براي همه مسئولان قائل است و اگر انتقادي هست تنها از نحوه اقدامات اجرايي و عملكرد اداري است كه بخشي از آن تورم و گراني و عدم كنترل افزايش افسار گسيخته قيمت‌ها مي‌باشد و تاكنون در اين ستون مطالبي درج گرديده، درباره پاره‌اي از اظهارات فلاح‌زاده در فرصتي و مقالي ديگر بنا به گفته خودشان نقد و بررسي منصفانه به عمل خواهد آمد. اما در اين جا به اختصار نظر خوانندگان آيينه را به نكاتي پيرامون روزنامه سفينه و طوفان جلب مي‌نمايد:
«مهمترين توقيف مطبوعاتي در يزد -105 سال قبل - (سال سوم، شماره28 سفينه نجات‌، 14 رمضان 1329 ه. ق- صفحه 1) انجام گرفت. روزنامه فكاهي و مشروطه‌خواه «سفينه نجات» كه از سال 1325 ه. ق منتشر مي‌شد، سرمقاله آن شماره، زير عنوان «آزادي مطبوعات» اينگونه آغاز مي‌شد:«انسان آزاد علت‌العلل تمدن و مايه ايجاد آبادي است. هر انساني كه آزادي حقيقي و حريت خداداد خود را شك نمايد انسانيت خود را ترديد كرده...
سفينه، يكبار نيز توقيف شده بود و آن زماني بود كه پس از ورود سردار جنگ بختياري حاكم يزد، يك كاريكاتور از حاكم و نايبش، ‌مريد الدوله و خزانه‌دارش، مشيرالملك كشيد و با ژلاتين چاپ كرد. همين كاريكاتور باعث توقيف سفينه نجات شده بود»1
صادق سفينه در پايان شماره 28 سال سوم، تعطيل روزنامه را با اين عبارات به خوانندگان و مشتركين اطلاع داده است: از آنجا كه راست گفتن را نسبت به بعضي از محترمين جسارت و دروغ را منافي مقام و مسلك خود مي‌دانيم از اين نمره عجالتاً دوستان را وداع و طبع سفينه را به زماني يسر (آسان) حواله مي‌دهيم» 2
فرخي يزدي از روزنامه‌نگاران بنام و شجاع ايران و از مفاخر فرهنگي و صاحب امتياز «طوفان هفتگي» بود در دوران زندگي در برابر ظلم و بيدادگري رژيم ستم شاهي مبارزه مي‌كرد وقتي در سال 1300 ه. ق وزارت داخله (كشور) اخبار به دفتر «طوفان» نفرستاده بود اشعاري طنز گونه تحت عنوان«خبر اين است كه اينجا خبري نيست كه نيست» از جمله درباره يزد و اصفهان در آن نشريه درج نمود:
«يزد امن است و اهاليش دعاگو هستند
بهر ابقاي حكومت به هياهو هستند
پي تقديم هدايا به تكاپو هستند
راست گويي همه در روضه‌ي مينو هستند
الغرض، از ستم و جور، اثري نيست كه نيست!
خبر اين است كه اينجا خبري نيست كه نيست!
...
اصفهان شكر كه چون «هشت بهشت»، آباد است
دل مردم همه از داد حكومت، ‌شاد است
بس كه فكر و قلم و نطق و بيان آزاد است
حرف مردم همه از دوره استبداد است
الغرض، از ستم و جور، اثري نيست كه نيست!
خبر اين است كه اينجا خبري نيست كه نيست! »3
در جلسه اختتاميه كه نشسته بودم با خود مي‌گفتم راستي!! چه افرادي هستند كه بعد از درج بعضي از سرمقاله‌هاي آيينه تلفني پيام مي‌دهند و يا با اسم‌هاي مستعار و شايد نام حقيقي در تعدادي از سايت‌هاي مختلف محلي به نويسنده تهمت مي‌زنند يا دشنام مي‌دهند، گاه آن گونه نشان مي‌دهند كه حتي معني و مفهوم مطلب را درك نكرده‌اند و از روي هوا و هوس و طرفداري بيجا از اين يا آن اظهارنظر مي‌كنند. به ذهنم خطور مي‌كرد اي كاش صاحبان سليقه‌هاي مختلف دور هم مي‌نشستند و يكي به آنها مي‌گفت به ياران و طرفدارانشان گوشزد نمايند: هر انسان دانا و فهميده نه تنها به برادر ديني بلكه به دشمن و مخالف خويش هم نبايد ناسزا بگويد. مولاي متقيان حضرت علي (ع) هنگامي كه شنيد عده‏اي از اصحابش شاميان را در«صفين‏»دشنام‏ مي‏دادند به سپاهيانش ‌فرمود: من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد! اما اگر كردارشان را يادآور مي‏شديد، و گمراهي‌ها و كارهاي ناشايسته آنان را بر مي‏شمرديد به راست نزديكتر و معذورتر بود، (شما بايد به جاي دشنام) به آنها مي‏گفتيد: بار پروردگارا! خون ما و آنها را حفظ كن!، بين ما و آنها را اصلاح نما! و آنان را از گمراهي به راه راست هدايت فرما! تا آنان كه جاهلند حق را بشناسند، و كساني كه ‏ستيزگي و دشمني با حق مي‏كنند دست‏بردارند و باز گردند.»4
دوستي كه سال‌ها قبل از انقلاب تاكنون با او آشنا هستم و در چند نوبت براي ديدار با تبعيدي‌هاي دوران نهضت، پيش از پيروزي انقلاب همراه و همسفر بوديم بعد از خواندن سرمقاله شماره 306 آيينه كه تحت عنوان«منزلت مجلس، جايگاه دولت، حق مردم» كه به تفصيل از ترفند و دور زدن قانون از سوي دولتمردان و عدم نظارت دقيق و شفاف نمايندگان مجلس درباره انتصاب سرپرست سازمان تامين اجتماعي توضيح داده شده بود گفت: چرا داستان انتقال خودت را نمي‌نويسي؟ تا تفاوت عملكرد شهيد رجايي با ديگران در تاريخ جرايد استان ثبت و ضبط گردد؟ انديشيدم كه شايد يادآوري آن خالي از فايده نباشد.
در تابستان سال 1359 بعد از 14 ماه مديريت اداره كل آموزش و پرورش استان زمينه‌هايي فراهم گرديد تا در سمتي ديگر انجام وظيفه نمايم در سميناري كه در تهران تشكيل شده بود روز اول يا دوم همايش، شهيد رجايي گفت: مي‌خواهم چند دقيقه با تو خصوصي صحبت كنم بعد از اتمام جلسه كه در «خانه معلم» تهران تشكيل شده بود براي وضو گرفتن و آماده شدن جهت اداي نماز ظهر با هم قدم مي‌زديم، ‌محمدعلي رجايي گاه كه دو نفري در كنار هم مي‌نشستيم با لهجه يزدي با حقير سخن مي‌گفت و از يكي از فرهنگيان يزدي ياد مي‌كرد كه در دانشكده همكلاس وي بود.
رجايي گفت: سلطان‌زاده به آقاي باهنر (حجت الاسلام والمسلمين شهيد دكتر محمدجواد باهنر) مي‌گويم بيايد يزد و موضوع را فيصله دهد، مشكل را حل كند و الان نياز داريم كه در آن استان به كارت ادامه دهي.
در حالي كه داشتيم آستين‌ها را براي وضو بالا مي‌زديم گفتم، جناب رجايي! اگر جناب آقاي باهنر به يزد بيايند و در نهايت مقرر گردد از آن استان بروم در جامعه آموزش و پرورش يزد كه معلمان و فرهنگياني فرزانه و علاقمند و دلسوز دارد براي وزارت متبوع گران تمام خواهد شد اما اگر قرارشد بمانم من نه تنها سال‌ها است با آيت‌ا... صدوقي رفت و آمد دارم و در دوران انقلاب همراه ايشان بودم بلكه با مشورت و در نهايت با اجازه ايشان در مدارس و ادارات حتي پيش از پيروزي انقلاب انجام وظيفه مي‌نمودم بنابراين به هيچ وجه راضي به سفر حجت‌الاسلام والمسلمين باهنر به يزد نيستم و اين كار را به مصلحت نمي‌دانم.
همان طور كه قدم مي‌زديم شهيد محمدعلي رجايي دست روي شانه من گذاشت و با بيان جمله محبت‌آميزي كه از درج آن خودداري مي‌كنم فرمود: برو و زود اداره را به جانشيني كه براي يزد معرفي مي‌كنم تحويل بده، امشب به دكتر اسدي لاري مي‌گويم در چند روز آينده ابلاغ مشاور وزير برايت صادر كند بايد قول بدهي به عنوان نماينده تام‌الاختيار وزير آموزش و پرورش چند ماهي به سيستان و بلوچستان بروي... و چنين شد.
اكنون اين ماجرا را در قالب يك جريان فكري حاكم بر ذهن و انديشه وزارت آن شخصيت والا و ارجمند و نخست‌وزيري و رياست جمهوري آن مرد خدا تصور فرماييد و بينديشيد كه چگونه مردم اين سرزمين پهناور شيفته نوع زندگي، رفتار پسنديده و اخلاق و صفات حميده آن گوهر يكدانه بودند و مقايسه كنيد با رفتار ناشايست مدعياني كه خود را همسان و همسنگ شهيد رجايي مي‌دانند و گاهي اوقات در پس پرده‌و يا آشكار چه دشواريها و گرفتاريها كه براي مردم شريف اين مملكت نيافريدند و چه چالش‌ها كه بر سر راه پيشرفت اين ملت قرار ندادند. خاتمه را به اين بيت اختصاص مي‌دهم كه:
صلاح كار كجا و من خراب كجا؟
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
ياد آن نامداران به خير و جايگاهشان بهشت برين باد.

پي نوشت ها:
1- «تاريخ سانسور در مطبوعات ايران»، كوئل كهن، جلد 2، صفحه 628
2- «تاريخ جرايد و مجلات ايران»، صدر هاشمي، جلد 3، صفحه 45
3- «ديوان فرخي يزدي» به كوشش حسين مسرت
4- «نهج البلاغه»، ترجمه محمد دشتي (ره)، خطبه 206، صفحه 305

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا