از خاتم انروز تا خاتم اينروز
وقتي به گذشته نگاه ميكني تمام روزهاي خوش خاتم با تمام سختي ها و مشكلاتش فريم به فريم جلوي چشمت ميگذرد. روزهاي قبل از انتشار در نيمه خرداد 83 و جلسات منظم تحريريه سه نفرهاي كه با سردبير چهار نفر ميشدند.جلساتي براي تهيه مطلب، پيگيري نويسنده و خبرنگار براي بخشهاي مختلف روزنامه، تماس به با روابطعموميسازمانها براي دريافت خبر، انتخاب لوگو، طرح صفحات داخلي، تعيين سركليشهها و ستونها و تلاش براي يافتن تاپيست، بازارياب، مديراجرايي، تهيه سيستم، ميز و...
روزهايي كه هيچ مسئولي نداشتي و سردبير كارمندت خسته از يك روز كاري به روزنامه ميامد و ميبايست در اين بلبشو كه هيچكس و هيچچيزي تكليفش مشخص نبود، سرمقاله بنويسد و تصميمي در مورد گزارش يك و عكس يك بگيرد و بعد تا نزديك صبح كنار صفحه آرا بنشيند و صفحات روزنامه فردا را ببندد. حالا هر چقدر تو از صبح تا ظهر تلفني با او براي جمعآوري اطلاعات گزارش فردا، تهيه خبر، پوشش خبري مراسم، سپردن مطالب براي تايپ و غلط گيري و پيگيري ديگر كارها تا آمدنش هماهنگ ميكردي؛ اما مي دانستي كه گره مشكلات فقط به دست خودش باز مي شود.
و تو هنوز اول راه بودي و ميخواستي در كنارش بياموزي. و چقدر در اين مدت تجربه كسب كردي و آبديده شدي. و سختتر از همه براي تو بيرون آوردن چهار شماره روزنامه بود كه در نبود سردبيرت و بدون هرگونه تماس تلفني و اينترنتي ميبايست بيرون مياوردي. و براي تو تازهكار كه هنوز چندماهي بود به طور جدي وارد كار روزنامه شدهاي انتخاب تيتر يك، گزارش يك و عكس يك؛ كابوسي بود كه يك لحظه رهايت نميكرد. تازه مي فهميدي سردبيرت چه زجري ميكشد؛ تا مطالب درب و داغون خبرنگاران تازه كار تر از خودت را ويرايش كند، برايشان تيتر بزند، عكس پيدا كند، جايش را در صفحه تعيين كند و صفحهآرا آن را ببندد. اينجا بود كه ترجيح مي دادي همان عنوان دبير تحريريه را يدك بكشي و فكر سردبيري با اين شرايط به ذهنتم راه ندهي. و حالا تو هرچه داري نه از درس و دانشگاهت، كه از كار كردن با اوست. كسي كه استاد روزنامه نگاري حرفه ایت بوده و هست.
مزه اولين دستمزدت كه 30 هزار تومان بابت 12 ساعت كار در روز و بعد از 2 ماه را هيچگاه از خاطر نميبري و تو از همه خوشبختتر بودي كه بالاترين حقوق تحريريه را گرفته بودي! و تو ميدانستي كه اين دستمزد را هم سردبيرت از حقوق كارمندي خودش ميدهد. ايمان داشتي كه درآمدي نيست كه او نخواهد به بچه ها بدهد. هرچه بود و نبود هزينهها و دريافتها را شفاف براي همهتان ميگفت و ميدانستيد عليرغم نداشتن بنيه مالي اش هرگاه كه مسافرتي مي خواهيد برويد و يا به پولي احتياج داريد، كم يا زياد، برايتان جور ميكند.
چه شبها و روزهايي كه از سرما به خود لرزيديم و تنها بخاري دفتر نميتوانست گرممان كند. سحرهايي كه با زنگ تلفن سماوات روزنامه نگار عاشقتر از خودت و خبردار، خبردارش، بيدار ميشدي و براي تا زدن روزنامه راهي دفتر شدي. قراردادهاي ماهيانه با پيتزا فروشي محل كه موقع بيپولي سفارش ميداديم اخر ماه اگر حقوقي دريافت ميكرديم بدهيمان را صاف ميكرديم. ساندويچهايي كه از بس همه مدلش را خورده بوديم ديگر شكل ساندويچ شده بوديم. روزهايي كه جايي براي انتشار روزنامه نداشتيم و آن را در خانه سردبير و با پذيرايي گرم همسرش بيرون آورديم. روزهاي كه در زيرزمين 5 متري خيابان فرخي چپانده ميشديم و ايستاده و نشسته مطلب مينوشتيم و غلط گيريميكرديم.
همه اين روزها گذشت اما همه اينها را تنها روزنامه نگاري محلي اي ميفهمد كه وقتي وارد تحريريه مي شود جا براي نشستن ندارد، چه برسد به اتاقي يا ميزي مجزا در گوشه اي خلوت كه بتواند مطلبش را بنويسد. ميداند حضور در تحريريهاي كه فقط يك ميز و 6 صندلي دارد يعني چه؟ مي داند حالت خبرنگاري كه ايستاده كنار كابينت آشپزخانه خبر تنظيم مي كند، چطور است؟
23 تير 83 وقتي پيششماره اول روزنامه بيرون آمد، همه خوشحال بوديم. قرارمان اين بود كه بدون سرسپردگي و با محوريت تعادل، آزادانديشي و مثبتنگري راه به پيش رويم. رفتن شماره اول روي دكه كافي بود كه همه بدانند اين روزنامه با كادر جوانش قرار است نگاهي متفاوت به مسائل و موضوعات اجتماعي، فرهنگي، ورزشي، سياسي و گاهي اقتصادي استان داشته باشد و ميخواهد مشكلات جوانان، زنان، شهر و مردمانش را با ديدي متفاوت به تحليل و كنكاش بكشد. ميخواستيم روزنامهاي متفاوت داشته باشيم. بعد از چهار پيش شماره 17 مرداد 83 شماره اول را بيرون آورديم و برنامهمان اين شد كه هر روز در سبد خانوادههاي يزدي باشيم.
به مرور امكانات ما به دو خط تلفن، يك دستگاه فكس، يك دوربين عكاسي، سه خبرنگار و دو عكاس افزايش يافت. پيش شماره دوم بود كه مريم مقالي، سميه دهقان، به جمع چهار نفري ( من- مريم موسوي- كبري دانشي)ما در تحريريه پيوستند. كبري بعد از مدتي كبري به ايرنا رفت و مريم حضور فيزيكي اش را كم كرد اما همچنان گزاشهاي خوبش را برايمان مي نوشت. با آمدن امير ترقينژاد، سميه رضايي، سارا مرغوب به همراه مريم بقالي تحريريه ثابت شكل گرفت. كار تايپ را مرضيه ميرجليلي، بازرگاني و روابط عمومي را نعيمه طالب نيا، صفحه آرايي را سعيد سرساز، طراحي آگهي ها را محسن جعفري و عكس را عليرضا دهقان، خليل جعفري و سميه دهقان به عهده داشتند.
سماوات كه آمد، روزنامه ساختار نظم يافتهتري به خود گرفت. او به قول خودش چكش كار را مي زد .
چكشي آنقدر پرصلابت و محكم زده ميشد كه تو را به جديت در كار وا مي داشت. حالا ديگر خيالمان راحت بود تلاشها يمان بينتيجه نيست و روزنامه صبح به جاي دفتر روزنامه روي دكه و دست مشتركان است. آنقدر كه ديگر روزنامه اي برايمان نماند و از او بخواهيم كه سهمان را كنار بگذارد. همه اينها مانع بريدن ما از روزنامه نشد جز هزينه بالاي روزنامه، گراني كاغذ،عدم حمايت، نداشتن سرمايه براي ادامه راه كه سبب شد ما درمانيم. و از همديگر به اميد جمعشدن دوبارهمان خداحافظي كنيم.
شروع دوباره روزنامه از كادر قبلي تنها من بودم، سماوات و مرضيه ميرجليلي كه كار حروفچيني روزنامه را براي مدتي به عهده گرفت. دوباره پيگيري براي تشكيل تحريريه جديد و دعوت از نويسندگان قبلي كه حكم تحريريه سيار را برايمان داشتند، را از سر گرفتيم. تحريريه ثابت اين دوره با آمدن شادي شفيعي، زهره صباغيان، ابوالفضل محمدي، فرزاد فيضي، حميد رضا استاديان و سمانه ملازينلي شكل گرفت. صفحه آرايي را اينبار مجتبي دهقاني و امور بازرگاني روابط عمومي را اعظم ناظم پوران به عهده گرفتند. اين جمع تازه با هم خو گرفته بودند و كارها داشت روي غلطك مي افتاد كه در 12 فروردين 85 دوباره مشكلات مالي بهانهاي براي نبودن ما شد.
چندماه بعد در تيرماه 85 خاتم با مديريت جديد شروع به كار كرد. مديريتي كه نيروهاي قبلي را نخواست و به بهانه هاي مختلف رد كرد. مديريتي كه به روزنامه سختار تشكيلاتي مشخصي داد و امكاناتش را به واكمن، دوربين ديجيتال، سيستمهاي متصل به اينترنت تمام وقت توسعه داد و حقوق تحريريه را بالاتر از قبل برد. ويراستار و مقالهنويس داشت و ديگر تحريريه و كادر اداري اش نگران ناهار و صبحانه خود نبودند،. دلهره پرداخت بدهي آخر ماه پيتزا فروشي را نداشتند. اندك حقوق آخر ماهشان ديگر خرج كرايه رفت وبرگشتشان به محل كار، تهيه گزارش نمي شد. ديگر نگران وصول نشدن فاكتور آژانس شان نبودند.
حالا ديگر هر سرويسي براي خودش اتاق، ميز و تلفن داشت. و بچه هايش اميد به توسعه بيشتر روزنامه دارند. اما اينبار همه عوامل دست به دست هم داده اند تا سردبير محبوب همه ماها برود و اين جمع هم ديگر كنار هم نباشند. چراكه علاقه اي به ماندن بدون سردبير تواناي خود ندارند. و حالا همه آنها چه آنهايي كه اين به اصطلاح امكانات را داشتند و چه انهايي كه نداشتند، در آرزوي خاتم آنروز هستند.
رضا حقيقت نژاد از خاتم رفت. مثل خيلي ديگر از خبرنگاران، نويسندگان، عوامل اجرايي و اداري كه در اين چند سال به خاتم آمدند و رفتند. جمع صميمانه اي تشكيل دادند و با همدلي و بدون هيچ چشمداشتي كار كردند و خاتم را به اينجا رساندند. اما رفتن او اثرگذار تر از رفتن همه ديگر است. رفتن او از يزد رفتن يك روزنامه نگار حرفه اي و سردبير توانمندي است كه در استان يزد نظير آن نيست. شايد او مثل خيلي هاي ديگري رفت كه كسي برايشان شمعي فوت نكرد و يا دقيقه اي سكوت...اما براي او همين بس كه تاريخ روزنامة اي كه به سردبيري او در يزد منتشر شده را به خاطر مي سپارد و تيمي كه تربيت كرده راهش را ادامه مي دهد
يزدفردا
مطالب مرتبط با خاتم يزد در يزدفردا
تاریخ : جمعه 04 خرداد 1386 - بعدازظهر 06:34
تاریخ : جمعه 04 خرداد 1386 - بعدازظهر 05:04
تاریخ : دوشنبه 25 دي 1385 - بعدازظهر 03:24
تاریخ : جمعه 17 آذر 1385 - قبلازظهر 12:23
تاریخ : شنبه 04 آذر 1385 - قبلازظهر 06:50
تاریخ : سه شنبه 30 آبان 1385 - قبلازظهر 08:01
تاریخ : پنجشنبه 06 مهر 1385 - قبلازظهر 07:06
تاریخ : يكشنبه 02 مهر 1385 - قبلازظهر 01:54
تاریخ : شنبه 01 مهر 1385 - قبلازظهر 09:09
تاریخ : جمعه 09 تير 1385 - قبلازظهر 10:43
تاریخ : جمعه 18 فروردين 1385 - قبلازظهر 10:56
تاریخ : جمعه 19 اسفند 1384 - قبلازظهر 09:17
تاریخ : چهارشنبه 17 اسفند 1384 - بعدازظهر 06:48
تاریخ : جمعه 27 آبان 1384 - قبلازظهر 11:58
تاریخ : پنجشنبه 26 آبان 1384 - قبلازظهر 09:28
تاریخ : پنجشنبه 26 آبان 1384 - قبلازظهر 06:19
تاریخ : چهارشنبه 25 آبان 1384 - بعدازظهر 10:44
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 27,دسامبر,2024