ستاره ی مرگ ( بخش نخست )
فاطمه محسن زاده
نکته : هرگونه بهره برداری از این مطلب تنها با درج لینک وذکر نام نویسنده مجاز است .
مقدّمه : دوران گذشته سرشار از مطالب خواندنی و حکایت های پند آموز است . گذشته ای که چه بسا تا به حال بارها و بارها تکرار شده است ؛ هر بار با ظاهری نو آراسته و با نقابی دیگر.
هدف از این نوشته تاریخ نگاری و تحلیل نیست. قصد نگارنده تنها بیان روایتی از یزد دیروز است .
وجود خلق مبدّل شود وگرنه زمین همان ولایت کیخسرو است و ملک قباد
برآنچه می گذرد دل منه که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت از بغداد
سال ها پيش در دوران جنگ كه تلویزيون هر هفته يكي يا دوتا سريال بيشتر پخش نمي كرد، سريالي به نام « افسانه ی سلطان وشبان » پخش مي شد. داستان سريال مربوط به سلطان ساده دل وترسويي بود كه براي نجات تاج وتختش از بلايي كه قرار بود سرش بيايد ؛ به توصيه ی منجّمان ، چوپان بيچاره ی از همه جا بي خبری را بر تخت سلطنت می نشاند؛ به اميد اين كه در لحظه ی موعود که تير هاي بلا بر تاج و تخت مي بارد ؛ سلطان دروغين به جاي سلطان اصلي نابود شود و سلطان اصلي از مهلكه و سرنوشت ناگزير جان بدر ببرد ، امّا در عمل چنین نمی شود، چوپان به یاری مردم بر سلطان می شورد و او را سرنگون می کند.داریوش فرهنگ کارگردان این فیلم و موسیقی آن از بابک بیات بود . بازیگران هم : مهدی هاشمی ، گلاب آدینه ، محمد علی کشاورز و.....
شاید باور نکنید که این داستان ریشه ی تاریخی دارد و به عبارتی کاملاً واقعی است . تنها از آنجا که عالم واقعی گاه بی رحم تر است ، پایانی کاملاً متفاوت دارد که برایتان نقل می کنم :
در 1001ق ستاره ی دنباله داری در آسمان پدیدار شد . منجّمان معتقد بودند که ظهور این ستاره نشان برکناری یا مرگ یکی از سلاطین است . منجّم باشی دربار برای آن که شاه عبّاس صفوی را از گزند احتمالی مصون دارد ، چاره ای اندیشید ؛ بدین صورت که شاه چند روزی از سلطنت کناره جوید و شخصی محکوم به مرگ ، موقتی به جای او بر تخت نشیند . مقارن این احوال یوسفی ترکش دوز یزدی راکه به اتهام الحاد * دستگیر شده بود ، به حضور پادشاه بردند . شاه عبّاس از او پرسید : " ظهور ستاره ی دنباله دار چه تأ ثیری در احوال جهان خواهد داشت ؟ " وی پاسخ داد :" ظهور این ستاره دلیل بر آن است که در اساس سلطنت تغییری روی خواهد داد ویکی از درویشان سلسله ی ما از رتبه ی پادشاهی معنوی به پادشاهی صوری می رسد . " شاه گفت : " در سلسله ی شما برای پادشاهی کسی لایق تر از تو نیست، تو راپادشاه می کنم تا اثر این ستاره مطابق حکم تو باشد ." به فرمان شاه تاج پادشاهی بر سر یوسفی نهادند، کمربند مرصّع ودیگر تشریفات پادشاهی بدو سپردند ودولتمردان برای خدمت به او آماده شدند . شاه هم عصای مرصّعی در دست گرفت و در برابر او به خدمت ایستاد ؛ بدین ترتیب هر چه یوسفی فرمان می داد ، بی تأمّل اجرا می شد.
نوشته اند ظریفی به منجّم باشی دربار گفت : " مسبّب سلطنت چند روزه ومرگ این درویش تویی ، اگر در این چند روز فرمان به کشتن تو دهد ، چه خواهی کرد ؟ "منجّم که از این خطر غافل بود ، سخت پریشان حال شد ودر مدّت پادشاهی یوسفی خود را از چشم او پنهان کرد .
سرانجام در روز یک شنبه 10 ذی قعد ه ی 1001ق ، یوسفی ترکش دوزیزدی را به دارآویختند و تیرباران کردند . آن گاه بار دیگر شاه عبّاس برتخت نشست .
این منجّم ، جلال الدّین محمّد یزدی ، از ندیمان مخصوص شاه عبّاس بود که در سفر وحضر او را همراهی می کرد .
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
* یوسفی به مذهب نقطوی اعتقاد داشت .محود پسیخانی گیلانی ، بنیانگذار این مذهب بود . او آفرینش و ظهور همه چیز را از خاک می دانست وآن را نقطه می خواند و معتقد بود که هر چه در جهان است ، هرگز از جهان ناپدید نخواهد شد و اگر به صورتی ناپدید گشت ، باز هم به صورتی دیگر از انسان ، حیوان ، جما د و گیاه ظاهر می شود.{ تناسخ ؟؟؟}
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 23,دسامبر,2024