عاصی تنهای تنهای تنها بود!

عیب بزرگ عاصی این بود، که از خدا می ترسید!

در دومین و آخرین نشستی که با عاصی در دفتر او داشتم، همان نشستی که در پایان به نوشتن « عاصی در برزخ» انجامید، به عاصی گفتم:

سال گذشته خاتمی رئیس جمهور بود و امسال احمدی نژاد رئیس جمهور است.

سال گذشته کلانتری استاندار بود و اینک عاصی استاندار است، و اما براستی چی در استان تغییر کرده است؟!

و عاصی سکوت کرد.

گفتم ثروتمندان ثروتمندتر و فقیران فقیر تر می شوند، مردم محروم و امیدوار توقع دارند، و روز قیامت هیچکس با تو نیست و نمی توانی که بسادگی و راحتی از دادگاه خداوند فرار کنی.

آنروز، مشاوران و معاونین و مدیران، بسیاری از کاستی ها و نقص ها و گناهان را به گردن انتخاب تو می اندازند، و تو در مقابل خدایت تسلیم و شرمنده، در کار خود فرو می مانی.

گفتم حفظ شان مردم، کمتر از حفظ شان مدیران نیست. گفتم که حق مردم، گذشتنی نیست.

گفتم با یک نگاه ساده به اطراف و تغییرات، خیلی ساده و راحت مشخص می شود، که عاصی استاندار یزد نیست، و هنوز آنکس که در زمان کلانتری استاندار بوده استاندار است.

نیم ساعت فقط گفتم و عاصی فقط شنید، و در انتها تنها یک جمله گفت: توکل به خدا!

آری در تمام دقایقی که با عاصی صحبت می کردم، عاصی را در برزخ می دیدم، برزخی سخت و تلخ، برزخی غیر قابل تحمل، او نمی خواست استاندار و اسیر بند دیگران باشد، او نه جاه طلب بود و نه در جستجوی قدرت و نه در تفکر ایجاد باند و دسته و راه اندازی شرکت های اقماری و ساخت مجتمع غیرانتفاعی، او بنده مخلص خدا بود و به سالهای بعد می اندیشید. به سالهای تنهایی در گور و نامه اعمالی که با خود می برد. به چیزهایی که بسیاری حتی یک لحظه نیز به آن نمی اندیشند.

به عاصی گفتم مسئولیت هیج کجا نمی رود. نمی توانی شب سیر بخوابی، نمی توانی کولر گازی استانداری را روشن کنی، نمی توانی نبینی، نمی توانی نشنوی، نمی توانی سکوت کنی، نمی توانی فریاد نزنی، نمی توانی بنشینی، نمی توانی بایستی، نمی توانی بروی، و عاصی فقط نگاه کرد.

وقتی از ساختمان استانداری بیرون آمدم، عهد بستم که دیگر تا او استاندار است با او روبرو نشوم، چرا که دیدن درد و رنج نهفته ای که در وجودش فریاد می زد، روح و اندیشه ام را به آتش می کشید، او نمی خواست استاندار باشد، نمی خواست در روزگاری که عده ای بخاطر یک مطرح شدن ساده و یک لقمه نان، پادویی و دستبوسی می کنند، پادو و دستبوس داشته باشد. می خواست آخرتش را حفظ کند و نمی خواست به خاطر خوشنودی دیگران، آن را برای دنیای دیگران حراج کند.

عاصی تنها بود، بیش از اندازه تنها بود، و بسیاری از آنها که در اطراف او بودند، هر کدام از عاصی چیزی را می خواستند، که عاصی در احقاق حق آنان شک داشت.

عاصی تنهای تنهای تنها بود، می خواست که همچو ابوذر باشد، و می دانست، که ابوذر، هیچگاه والی و حاکم و استاندار نبوده و نشده است.

و عاصی در شرایط امروز جامعه، در دوران بعد از سازندگی و اصلاحات، یک عیب بسیار بزرگ داشت، عیبی که او را از دنیای سیاست زدگان و شیفتگان قدرت و چسبندگان به میز دور می ساخت، عیبی که او را از جمع دور می کرد و او را در جمع خاموش می ساخت، عاصی سخت از خدا می ترسید. و این تنها عیب مشخص او بود در جامعه ای که بسیاری خدا را از یاد برده بودند.

عاصی می توانست بسادگی و با بستن چشم، به یک اشاره، مدیر و استاندار شود، اما نمی خواست، چون می ترسید، می ترسید که شاید در قضاوت اشتباه کند...که شاید اسیر هواهای قدرت شود.

و اما

کتابهای سوخته تجدید چاپ می شود، مهم اینست که دلمان نسوزد، خداوند ترا ببخشد که از غم دیگران شادی می کنی، و نمی دانی که آتش هر لحظه در کمین هر کس است، امیدوارم که هیچوقت در هیچ از لحظه از عمر شاهد آتش گرفتن و سوختن چیزی را که دوست می داری نباشی، درد و رنج، بد و تلخ و غیر قابل شرحی است، سوزش آن را چشیده و حس کرده ایم، و بهمین دلیل ساده، نمی خواهیم حتی دشمنان نیز لحظه ای این سوز را حس کند.

شب بخیر ! راحت بخواب 2./2/85

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا