یزدفردا :مولوی در مثنوی معنوی "قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود " را اینگونه سروده است
| قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود | |
|
چون سلیمان را سراپرده زدند |
جمله مرغانش به خدمت آمدند |
|
همزبان و محرم خود یافتند |
پیش او یک یک بجان بشتافتند |
| جمله مرغان ترک کرده چیک چیک |
با سلیمان گشته افصح من اخیک |
| همزبانی خویشی و پیوندی است |
مرد با نامحرمان چون بندی است |
| ای بسا هندو و ترک همزبان |
ای بسا دو ترک چون بیگانگان |
| پس زبان محرمی خود دیگرست |
همدلی از همزبانی بهترست |
|
غیرنطق و غیر ایما و سجل |
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
|
جمله مرغان هر یکی اسرار خود |
از هنر وز دانش و از کار خود |
|
با سلیمان یک بیک وا مینمود |
از برای عرضه خود را میستود |
|
از تکبر نه و از هستی خویش |
بهر آن تا ره دهد او را به پیش |
|
چون بباید برده را از خواجهای |
عرضه دارد از هنر دیباجهای |
|
چونک دارد از خریداریش ننگ |
خود کند بیمار و کر و شل و لنگ |
|
نوبت هدهد رسید و پیشهاش |
و آن بیان صنعت و اندیشهاش |
|
گفت ای شه یک هنر کان کهترست |
باز گویم گفت کوته بهترست |
|
گفت بر گو تا کدامست آن هنر |
گفت من آنگه که باشم اوج بر |
|
بنگرم از اوج با چشم یقین |
من ببینم آب در قعر زمین |
|
تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ |
از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
|
ای سلیمان بهر لشگرگاه را |
در سفر میدار این آگاه را |
|
پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق |
در بیابانهای بی آب عمیق |
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 24,اکتبر,2025