سفرنامه هرات و مروست(خاتم) فردائیان  (3)

پیش گزارش  یزدفردا "در راستای  نشست های یزدفردا (فردائیان ) با مدیران استان ،و در سومین نشست و گزارش رسانه ای با برنامه ریزی صورت گرفته و نیزبا هماهنگی های به عمل آمده از عصر پنج شنبه تا عصر جمعه ساعاتی قبل  میهمان سید ناصر امامی فرماندار شهرستان خاتم و شهر های هرات و مروست این شهرستان بودیم
همانگونه که قول داده بودیم
حضور فردائیان در شهرستان های استان به نشست با فرماندار ومسئولین محدود نبود و با برنامه ریزی های صورت گرفته تلاش کردیم  تا با همکاری فردائیان  ،شهرستان مورد نظر معرفی و با ارتباط مستقیم با مردم شهرستان مشکلات ،کمبود ها و موفقیت های شهرستان نیز به صورت جامع منعکس گردد .
و در اولین تجربه به همراه سه تن از فردائیان  رضا بردستانی ،محسن اختیاری،مسعود ساکی و خانم مهین رستگار نماینده یزدفردا در خاتم سلسله گزارشاتی به همراه تصاویری از مناطق دیدنی این شهرستان تقدیم فردائیان خواهد شد و امید واریم که با راهنمائی دیگر فردائیان و همراهی مسئولین شهرستان های استان بتوانیم در راه معرفی استان یزد در حد بضاعت و توان قدمی برداشته و به وظیفه خود در قبال وطن عزیزمان ایران عمل
نماییم .

جا دارد از همراهی عزیزان فردائی که صادقانه وخالصانه همراهی نمودند تقدیر نماییم و همچنین از همراهی مسئولین شهرستان خاتم  که انشالله در گزارشات مختلف تهیه شده به تک تک آنان اشاره خواهد شد تشکر نمائیم .

در اولین گزارش"یادداشت زیبای رضا بردستانی با عنوان "
جاده، تا انتهای افق!!!" که دیشب در محل فرمانداری خاتم نگاشته شده است و علی رغم همکاری صمیمانه همکاران فرمانداری خاتم به علت مشکلات فنی  نتوانستیم به صورت آن لاین منتشر نمائیم  تقدیم فردائیان می شود  :

سفرنامه هرات و مروست(خاتم) فردائیان (3):بسیار سفر باید...

یادداشت های سفر به هرات و مروست(خاتم)(1)

 

جاده، تا انتهای افق!!!


http://www.yazdfarda.com/images/news/actual/?img=27056IMG_0559_resize.JPGرضا بردستانی :پنج شنبه ششم آبان 1389در محل فرمانداری خاتم(شهرستان هرات)ساعت 9:35 شب:پس از دوماه گفت و گو ، پس از چندین و چند بار به هم خوردن قرار و مدارها، پنج شنبه ششمین روز آبان 89 کمی بعداز ساعت دو بعد از ظهر، به قول معروف دل رو زدیم به دریا! ناهار نخوردیم که به یاد آن روزها!کباب مهریز را دوباره مزمزه کنیم و تا همین الآن(8:30 شب)پشیمانیم از این انتخاب !
240 کیلومتر راه! باید بروی تا برسی سر قرار! حرف زدیم تا جادّه کش نیاید و تمام راه هر چه حرف زدیم جاده تمام نشد! تنگ چنار اولین تصویر را در حافظه ی شیشه ای دوربین ثبت نمودیم ، چیزی شبیه میدان آزادی(تهران)! آجری و کوچک . عجله نداشتیم اما انگار باید خیلی زود می رسیدیم و وقتی آفتاب داشت خستگی تمام روز را بر شانه ی کوه می گذاشت، دشت جای خود را به سرزمینی داد که کشاورزی و دامپروری راه و روش معاش مردمانی بود که برای زیستن، این جای سرزمین خدا را انتخاب نموده بودند.
تمام کارها را گذاشته بودیم برای صبح جمعه! ببینیم، بپرسیم و درد دل ها را به گوش اهل دل برسانیم اما از قلعه ی مروست نتوانستیم به سادگی بگذریم، هرچند وسوسه ی میزبان ما را تا دل بیابان برای دیداری کوتاه از قلعه ی همدان در گرگ و میشی که چشم نیزخجل شده بود از درست دیدن!کشانید.
«عظمتی پنهان در حاشیه ی کویر»
برای شروع یادداشت ها دنبال عنوان می گشتم و برای همیشه بر این عقیده پایدار خواهم ماند که تیترِ هر نگاشته ای نیمی از بار تمام آن یادداشت را بر دوش خواهد کشید. قلعه ی مروست و هیبت خیره کننده اش تا میانه های کرمان ما را کشانید. بم و آن سال هایی که با شور و شوقی وصف ناشدنی قدم در عظمت هزاران ساله ی تاریخ استوارش می نهادیم. خیلی کوتاه نوشتم : قلعه ی مروست؛ عظمتی پنهان در حاشیه ی کویر!
بنای گنبدی، قرابتی داشت با بقعه ی دوازده امام شهر یزد، همان که هزار ساله اش می دانند و انگار از یک آبشخور ذهنی سرچشمه گرفته بودند . میزبان گفت از مسجد جامع مروست تنها محرابش مانده است که نه مسجدش را دیدیم و نه محرابی که گفتند خیلی زیباست. پشت بام بنای گنبدی؛ کبوتران را مأوایی شده بود تا در تنگنای ششمین روز آبان ماه ، شنیدن نغمه هایی کبوترانه! کمی خوشایندمان شده باشد.
وقتی به خواست میزبان برای دیدار از بنای گنبدی راهی شدیم، زیر بازارچه ای عبور کردیم که گفتند بین اهالی، معروف است به بازارچه علی نقی . به راستی بوی بم می آمد بوی بم و ارگ زیبایش، اما بوی بم در روزگارانی که برقرار بود و استوار !!!
این جا نیز شنیدیم دور هم جمع شده اند و بزرگترین بادگیر موجود را از هستی ساقط نموده اند و چون ندیدیم قضاوت نمی کنیم اما انگار خوشحال بوده اند که دیگر بزرگترین بادگیر را هر روز صبح در سه تیغ آفتاب و زیر آسمان لاجوردی مروست تماشا نمی کنند.
قلعه ی مروست را گفتند تا پیش از اسلام نیز تخمین قدمت زده اند ! حتی گفتند اشکانی! و یکی گفت بنویس 1800 سال و مانیز نوشتیم قلعه ی مروست همان که برای خود عظمتی دارد ستودنی و ما برای تشریحش نوشتیم «عظمتی پنهان در حاشیه ی کویر» که تا 1800 سال نیز می تواند قدمت داشته باشد.
بوی دود از دل هیزم های خشک در هم آمیخته بود با بوی گِل، بوی صمیمیت، بوی مهربانی مادر بزرگ پیری که کنار درب ورودی خانه اش شاید انتظار میهمان می کشید و شاید فرزندانی که سال ها بود ندیده بودشان! از شهر یزد فاصله گرفته بودیم و خیلی راحت فراموشش کرده بودیم مثل تمام روزهایی که یزد مروست را!هرات را! و شاید خیلی جاهای دیگر را فراموش نموده بود. با تمام وجود حس کردیم قدم گذاشته بودیم لا به لای تمام محرومیتی که یک جا می توانستیم ببینیم. میان بهت و شادمانی به چشم دیدیم مهاجرین افغان نیز سهمی دارند از این سرزمین و انگار مهاجرین برایشان فرقی نمی کند کجای این سرزمین را مال خود نمایند و مروست نیز بی بهره نمانده بود.
حاشیه های یادداشت اول:
*- این نخستین سفر برون شهری فرداییان بود و قرار گذاشتیم تمام استان را شامل شود اما از دور ترین ها و شاید سفر بعد طبس بودیم، بهاباد،ابرکوه شاید هم عقدا
*- سر راه رفتن به قلعه ی همدان موتور سواری که احتمال نمی داد در جاده تردّدی باشد به زمین خورد . به خیر گذشت ! جاده ی خاکی و خاک های نرم و تعادلی که نبود. همان بهتر که به خیر گذشت!
*-سکوتی آزار دهنده بر این شهر حکم فرماست و شاید این سکوت معنایی داشته باشد این راز سکوت را فردا شاید گشودیم!

ادامه دارد....


یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا