رضا بردستانی:زمستان 1390«روز خرگوش» یکی دیگر از آثارِ نوشتاری"بلقیس سلیمانی"را نشر چشمه روانه ی بازار نشر کرد. واکنش های نخستین اما، اردیبهشت"نود و یک" با نقد این کتاب در فرهنگسرای اخلاق و کمی زودتر؛ در پایانی ترین روزهای اسفند 1390 با نقدی که خبرگزاری مهر ارائه داد خودی نشان دادند. این که اساساً«روز خرگوش»رمان نیست! چون...

زمستان 1390«روز خرگوش» یکی دیگر از آثارِ نوشتاری"بلقیس سلیمانی"را نشر چشمه روانه ی بازار نشر کرد. واکنش های نخستین اما، اردیبهشت"نود و یک" با نقد این کتاب در فرهنگسرای اخلاق و کمی زودتر؛ در پایانی ترین روزهای اسفند 1390 با نقدی که خبرگزاری مهر ارائه داد خودی نشان دادند. این که اساساً«روز خرگوش»رمان نیست! چون"موضوع و دغدغه هستی ‌شناسانه‌ای"در آن نیست و"عدم قطعیت و بی سرانجامی عناصرِ انسانی داستان" به همراه"اِلِمان های گسترده ی شهری و شهرنشینی" این اثر را تحت الشّعاع قرار داده است؛ پرُرنگ ترین نقدهایی بودند که درباره ی«روز خرگوش» گفته و نگاشته شد. نقدِ روش های نگارشیِ نویسنده و مبنا قرار دادنِ آثارِ قبلیِ نویسنده از مواردی است که منتقدینِ ایرانی اساساً بدونِ آن نمی توانند واردِ حیطه ی نقد و نقادی شوند باعث می شود بخش زیادی از گفتار ها به نوعی؛ دیگر آثار را متن و این اثر را حاشیه ی نقد قرار دهد هرچند نقدی که"حمید نورشمسی" ارائه می دهد بیشتر به متنِ حاضر می پردازد اما او نیز نقبی به گذشته ی نویسنده می زند.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3504.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3507.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3508.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3510.gifhttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3511.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3502.jpeg


رمان که محصولی کاملاً اروپایی است در تعاریف مختلف و تحلیل های گوناگون شاملِ بخشِ اعظمی از نوشته هایی که به راحتی نامِ رمان بر آن می نهیم نمی شود و اشاره ی محسن فرجی به نکته ای که به صورتی آزار دهنده آثارِ نویسندگانِ ایرانی را تحت الشعاع قرار داده است را باید جدی انگاشت البته در این باورِ صریحِ فرجی که «روز خرگوش» هم رمان نیست با فرجی موافقیم اما تنها به این دلیل که چون "موضوع و دغدغه هستی ‌شناسانه‌ای" در آن نیست پس رمان نیست هم دلیل محکم و قانع کننده ای نمی تواند باشد. این نارسایی و چندین دلیل دیگر با هم می تواند ما را به این نقطه برساند که اثر "بلقیس سلیمانی"هیچ نشانه ای از رمان با کمترین خصائص هم دارا نیست البته نداشتنِ"موضوع و دغدغه هستی ‌شناسانه‌"هم دلیل محکمی می تواند محسوب شود هرچند قانع کننده نباشد. http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3502.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3503.jpeg
فرحنازِ علیزاده، "سلیمانی" را اجتماعی نگار می داند نظری که در «روز خرگوش»به درستی نمود و عینیّت دارد اما در ادامه حضور اِلِمان های شهری و شهر نشینی و نیز کنار نهادن زنِ روستایی و به صحنه آوردنِ زنِ شهرنشین را دست آویزی قرار می دهد تا بارها از عبارت "رمان"برای گزارشگونه ای که ردّ ِ پاهایی از داستان نویسی را هم در خود دارد به کار گیرد! بی شک باید بر اساس نظر صریح و صحیحِ فرجی، «روز خرگوش» را نه از منظرِ رمان که از منظرِ یک گزارش اجتماعی ـ انتقادی موردِ بررسی قرار دهیم تا زیاد به بیراهه نرفته باشیم. این که "بلقیسِ سلیمانی"از چه نقطه ای آغاز کرده است تا به این جا رسیده است، چقدر از گونه های نوشتاری قبلیِ نویسنده او را همچنان متأثر به خود نگاه داشته است و دیگر آثارِ قبلیِ نویسنده در چه گونه و ساختاری شکل گرفته اند ارتباطی به «روز خرگوش» ندارد همانگونه که نقدِ شخصیت و دغدغه های یک نویسنده هرگز نمی تواند به بازیابیِ درونیاتِ اثری که موردِ نقد قرار می گیرد کمک کند.
«ابتدای این رمان به خصوص فصل اول آن حاوی اسامی مختلف شهری و خیابان‌هاست. به نظرم نویسنده با بازسازی این اسامی می‌خواهد در داستانش ذهن شهری بسازد. او در «روز خرگوش» زن روستایی را کنار می‌گذارد و به سراغ زن شهری رفته است.» فرحنازِ علیزاده به خوبی نشان می دهد منتقدِ اثری که قرار است نقد شودبه دنبال گریزگاه هایی است تا دیگر یادداشت های نویسنده را در شیوه ای تطبیقی اما ناقص دستمایه ای قرار دهد تا روحیه ی تعارف مدارِ ایرانی را همچنان به نمایش گذارد. او می توانست به صراحت بگوید؛ نویسنده با کمک گرفتن از مجموعه ای از نام ها سعی و تلاش شکست خورده ای را دنبال کرده است تا خواننده را به فضای شهر و شهرنشینی بکشاند این در حالی است که نویسنده هنوز از لحاظِ ذهنی نتوانسته است با نگاشته های قبلی ِ خود فاصله بگیرد. صِرفِ به کار بردن چند نام و جا و مکانی که پسوندِ تهران و خیابان های اطرافِ دانشگاهِ تهران را یدک می کشد، یک اثر، دارای دغدغه های شهر و شهرنشینی نمی شود! این همان عارضه ای است که برخی از نویسندگانِ ما هنوز تعریفِ درستی از داستان، خاطره، روزنوشت و رمان در ذهن ندارند تا بر اساسِ معیارهایِ آن ساختارِ آنچه می نگارند را مهندسی و مدیریت نمایند. فرجی دقیقاً به این نکته اشاره ای هوشمندانه می نماید:« علی‌رغم ظاهر کار، «روز خرگوش» شهری نیست. استفاده از تکنولوژی هم به شکلی تصنعی و بدون کاربرد داستانی به کار رفته است. مثلاً نویسنده می‌گوید رفتم توی فیس بوکم. این "فیس بوک" در این‌جا تنها یک اسم است و هیچ توجّهی به کارکرد و کاربردش نشده است. در حالی که می‌شد از چت یاهو که سابقه بیشتری دارد، استفاده می‌شد. موضوع سوم به نظرم شخصیت‌پردازی است که در واقع «روز خرگوش» شخصیت‌‍ پردازی ندارد. این داستانِ بلند! یک سری آدم دارد که تیپ هم نیستند و من آن‌ها را آدم‌های مقوایی می‌نامم.»

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3505.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3506.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3509.jpeghttp://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3512.jpeg


ضعف بزرگِ «روز خرگوش» شخصیت ها، شخصیت سازی ها و شخصیت پردازی هایی است که هیچ پشتوانه ی علمی و فنّی بر اساسِ مقوله های ابتدایی داستان نویسی ندارد. شخصیت ها دچار رها شدگیِ مفرطی هستند به گونه ای که خواننده قبل از این که خودش را درگیرِ آن ها نماید به خوبی متوجّه می شود نویسنده هم نگاه مشخّص و معیِنی به آن ها نداشته است؛ اساساً او واقعیت هایی را بر اساسِ ذهنِ زنانه ی خود یادداشت نموده است و حالا با اندکی دستکاری می خواهد در قالبِ داستانی تحتِ پوششِ نام اغوا کننده ی "رمان"به خوردِ خواننده ای بدهد که این روزها دچار نوعی تکرارِ خوانش های گیج کننده شده است! شاید اگر نبودند ناشرینی که آثار درجه ی دو و سه اروپایی، امریکایی و آسیایی را با ترجمه هایی روان و یکدست، روانه ی بازار نمایند؛ خوانندگانِ ایرانی هیچگاه با معنای درستِ داستانِ کوتاه، داستان بلند و رمان آشنا نمی شدند. فرجی روی یکی دیگر از ضعف های آشکار اثر موردِ بحث دست می گذارد: «یک ایراد بزرگ «روز خرگوش» این است که محور اصلی داستانی ندارد.» شاید فرجی باید ادامه می داد محورِ داستانی ندارد چون اساساً این نگاشته ی خانم سلیمانی گزارشِ اجتماعی ـ انتقادیِ محض و زنانه است نه یک اثرِ داستانی! وقتی نمی توان تمامیِ حجمِ پر از زیاده گویی و اطناب های عجیب و غریبِ«روز خرگوش» را با هیچ کدام از مصداق های عینی و ذهنی داستان و رمان تطبیق داد چه اصراری داریم بگوییم «روز خرگوش» رمان است یا داستان خیلی راحت می توانیم بگوییم نویسنده ای که قبلاً آثاری در قلمرو داستان بلند و کوتاه خلق و منتشر نموده است اینک در تلاشی دیگر مجموعه ای از دغدغه ها، انتقادها و روزنگاری های خود را با زبانی شیوا در مجموعه ی تحتِ عنوانِ «روز خرگوش» روانه ی بازار نموده است. فرجی نهایتاً حرف درست را در قالبِ سوالی تأمّل برانگیز بیان می کند: «نویسنده چه زاویه دیدی را انتخاب کرده که خبرنگارها و روزنامه‌نگارها نمی‌توانند انتخاب کنند؟» و در ادامه می گوید:« ما به چنین گزارش‌هایی، گزارش پشت میزی می‌‌گوییم. یعنی گزارشی که خبرنگار به سراغ سوژه نرفته و پشت میزش آن را می‌نویسد. به نظرم تمام اتفاقات شهری این کتاب در حد یک گزارش پشت میزی است.» پاسخی قانع کننده و منصفانه به سوالی که خود مطرح نموده است.
تشابهِ بسیار و تضادِ عمیق؛ دو انگاره ای که نویسنده با آن به بازی های کلامی و نوشتاری دست می زند اما هرگز نمی تواند از پسِ آن برآید. ای کاش نویسنده قبل از هر چیز تکلیف خودش با خودش را روشن کرده بود که از خود می نویسد؟ از جامعه می نویسد و یا از دردهای چسبیده به آسفالت های این شهر؟ واقعاً نویسنده می خواسته نهفته های خودش را محتاطانه در قالبِ کلمات به خوردِ خواننده بدهد یا بغضِ گلوگیری او را مجبور کرده است تا خواننده اش را مجبور کند این بلانکلیفی را تحمّل نماید؟ فرحناز علیزاده در قالبِ تأیید و مخالفت به نکته های خوبی اشاره می نماید: «سلیمانی با انتخاب دو کنش متفاوت می‌خواهد تضاد دو شخصیت را نشان بدهد. دوگانگی‌ها و تضادهای این دو با نشان دادن تفاوت‌هایشان مشخص می‌شود. خانم سلیمانی دونگره رخدادها را برای آدم‌های مختلف رقم می‌زند تا تفاوت‌های شخصیتی‌شان را نشان بدهد. می‌شود این ایراد را گرفت که برای نشان دادن این تضادها چرا باید هر دوی این آدم‌ها را در یک موقعیت خاص، در یک مکان وهمان زمان قرار بدهیم؟‌ چون قرار دادن این شخصیت‌ها در این شرایط، وقتی به تکرار کشیده می‌شود، خواننده را اذیت می‌کند. تنها ایرادی که می‌توانم بگیرم این است که چرا این عامل، تکرار می‌شود؟» در نهایت به این نکته می رسیم که نویسنده نتوانسته است بینِ خواست و محصولِ ذهنی ِ نوشته شده ارتباط برقرار نماید پس هم خود در بلاتکلیفی می ماند هم خواننده داستان را رها شده تنها برای این که اثرِ دیگری را مطالعه کرده باشد بدونِ هیچ دریافتِ جدیدی مطالعه می نماید.
حمیدِ نورِ شمسی اما دست روی یکی از مصداق های فنّی در داستان نویسی یعنی همان عدم قطعیّت می گذارد:« با وجود اینکه عدم قطعیت، اصلی‌ترین موضوع رمان «روز خرگوش» نوشته بلقیس سلیمانی به شمار می‌رود، به نطر می‌رسد توسعه این عدم قطعیت به شخصیت‌ها و بی‌سرانجام ماندن آنها به نوعی به این رمان ضربه زده است.» رمان بی دلیل دو تکّه شده است؛ شخصیت ها در تشابه و تضاد بی آن که به هم کمک کنند همدیگر را تخریب و محو می نمایند این عدمِ قطعیت آن قدر دامنه دار می شود که در جاهایی نویسنده فراموش می کند گسترش را مرزبندی و مدیریت نماید. در «روز خرگوش»شخصیت ها، اِلِمان ها و نمادهای شهری و شهرنشینی بی آن که بدانند چه می خواهند و چه می کنند محیطِ متن و جغرافیای ذهنِ نویسنده را به طرزِ آزار دهنده ای اشغال می نمایند تا جایی که محتوایی پر از نام ها و نشانه ها جلوی روی خواننده قرار می گیرد بی آن که بداند نویسنده چرا او را از لا به لای این همه نام و نشان نجات نمی دهد. نویسنده ناگهان تصمیم می گیرد راوی را مجبور کند او را هم ببیند! نویسنده خود در داستان حضور می یابد تا اگر خواننده ای هنوز نفهمیده است "بلقیس سلیمانی"نامی است که ارتباطی قشنگ دارد و از دغدغه ها می نویسد از این جای متن حواسش را به این سمت ببرد که زنانه ای سخت انتقادی که از مرزبندی های جامعه به تنگ آمده است در حالِ شکل گیری است او خود را درگیرِ عناصرِ داستانی ننماید! خواننده اما یک پیغام آشکار برای نویسنده دارد: «وقتی نویسنده اذعان دارد و معترف است که سر در گُم است تکلیفِ خواننده کاملاً روشن است».
"بلقیسِ سلیمانی" با هر پیشینه و ذهنیتی در روایت قوی و موفق است. راوی را آنچنان در چنبره ی ذهنی خود نگه می دارد که گویی راوی عینِ اتفاق است و نه یک شاهدِ بی تأثیر. او از فضای ذهنیِ نگاشته های قبلی خود جدا شده است در این جدایی و انتخاب مسیرِ جدید قطعاً دچار گسست هایی مقطعی خواهد شد. از این جا به بعد اگر خواسته باشد باز به فضای ذهنی گذشته باز گردد بی شک اقدام به خود کشی کرده است چرا که این دوگانگی و یا حتی چندگانگی می تواند به سرانجام هایی وحشتناک ختم شود. در مسیرِ جدید دیگر نباید به داشته های ذهنیِ سابقِ خود مراجعه نماید او باید از درون "بلقیسِ سلیمانیِ"جدیدی بسازد و با او مدارا کند تا حاصلِ کار چیزی بهتر از نویسنده ی سابق نمود و عینیت پیدا کند. بینِ نگاشته ای که از پیش چشم گذراندیم ظرافت هایی از چندلایگی دیده شد که می تواند به عنوانِ نقطه ی قوّتِ نویسنده محسوب شود اساساً زن در جامعه ی فعلی برای فریاد زدن چندان مجال و مأوایی ندارد او باید بیاموزد تمامی حرف هایش را در   لفافه ای از فریاد های اعتراض آمیز به گوشِ مخاطب برساند اما اصرار بر زنانه نویسی هم نداشته باشد از این جای کار اگر نویسنده ی زن خواسته باشد مجموعه دغدغه ها و اعتراض های خود را تنها به صرفِ زن بودن فریاد بزند حداقل 50% جامعه ی آماری خود را در نخستین قدم از دست خواهد داد بالاخره تحمّل فریاد هایی که یک سویه و یک جانبه باشند چندان آسان نیست. عاشقانه نوشتن و اعتراض کردن را در برخی از سیاسی ترین رمان های اواخر قرن بیستم و دهه ی نخست ِ قرنِ بیست و یکم شاهد بوده ایم جایی که نویسنده هایی همچون "دوریس لسینگ"در «اسیرِ خشکی» این شیوه ی نوینِ اعتراضی را با شیوایی هر چه تمام تر نشان می دهد. نویسنده علائق حزبی و دغدغه های زنانه اش را در رمانی پر از پاراگراف هایی اعتراض آمیز  و نه جملاتی اعتراضی! به نمایش می گذارد بد نیست اگر این شیوه ی نگارشی هم مدّ ِ نظر نویسنده ای که سرشار از اعتراض و دغدغه های زنانه است قرار گیرد.










  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا