عضو هیأت علمی واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی. او کتابهای متعددی درباره جامعهشناسی دین منتشر کرده است که از جمله آنها میتوان به «دین و ساختار اجتماعی: مقالاتی در جامعهشناسی دین» و «دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی» اشاره کرد.
مصدق که بود و شخصیت و عملکردش را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟ این موضوع سالها است که در میان صاحبنظران ایرانی به معرکهی آرا بدل شده است. در دو دههی اخیر در میان روشنفکران ایرانی چنان آرای ضد و نقیضی دربارهی مصدق مطرح شده است که هر خوانندهی جستوجوگری را گیج و مبهوت میکند و او را با سؤالی مواجه میسازد که به همت صاحبنظران ایرانی به سؤالی مردافکن بدل شده است: مصدق که بود؟ یعنی گفتوگوها بیش از آنکه تیرگی را برطرف سازد، ظاهراً بدان افزوده است.
طرح مسأله
یکی از مسائلی که مخاطبان رسانههای روشنفکری با آن مواجهاند این است که چگونه آرای متنوع و گاه متضاد صاحبنظران و روشنفکران ایرانی را در باب موضوعی واحد فهم و هضم کنند؟ نمونهاش گفتوگوی مهرنامه با سه استاد دربارهی مصدق است. اگر تعداد صاحبنظران بیش از این میبود، کار تحلیل جذابیت بیشتری پیدا میکرد؛ اما تعداد کم مصاحبهشوندهگان کار را آسانتر میسازد. مهرنامه دنبال پاسخی برای این پرسش بود که «مصدق پوپولیست بود یا دمکرات؟» و توضیح یا موضعی نداشت و تعریفی از این مفاهیم ارائه نکرد. با مطالعهی این گفتوگوها و ملاحظهی پاسخهای ضد و نقیضشان، گرفتار پرسش فوق شدم. لذا در پاسخ چه باید بگویم؟ برای وارسی این سه گفتوگو روشی را بهکار میبندم تا به نتیجهگیری مشخصی برسم.
روشی برای بررسی متون با موضوع مشترک
بهنظر میرسد برای بررسی متون نیز میتوان روشهای مشخصی را بهکار گرفت. حتماً روشهای بخصوصی وجود دارد. من برای اهداف این مقاله -مقایسهی سه گفتار با موضوع واحد- روش سادهای را پیشنهاد میکنم که قرار است به ما کمک کند از طریق مقایسهی متونِ واجدِ موضوع مشترک، همگراییها و واگراییهای آنها را نمایان سازیم. در این نوع بررسی متون، به چند پرسش مشترک میبایست پاسخ دهیم و نتایج را در جدولهای سادهای که میتوانند اجمالی یا تفصیلی باشند، درج نماییم. برخی از این پرسشها، پرسشهایی هستند که در تحلیل بینامتني نیز مورد توجهاند (بژه، 1388: 178): 1) چه کسی و با چه پیشزمینهای سخن میگوید؟ (از تخصص افراد گرفته تا تعلق سیاسی و غیره) (حیثیت سخنگویی)؛ 2) چگونه سخن میگوید؟ (از رویکرد نظری و تحلیلی گرفته تا روش مورد استفاده و نوع گزارهها و جنس مفاهیم، هنجار بیانی/ زبانی، و غیره) (کیفیت سخنگویی)؛ 3) مهمترین محورهای مشترک متون یا گفتارها (شامل اتفاق نظرها و اختلافنظرها) کداماند؟ 4) دیگریِ گفتار کیست یا چه کسانیاند؟ 5) بینامتون گفتار کداماند؟ 6) هر متن از منظر متن دیگر چگونه دیده میشود؟ البته، پرسشهای دیگری نیز میتوان افزود. تمام پرسشهای ممکنی که میتوان از یک متن پرسید، پرسشهای بالقوهاند. پس طرح این پرسشها برای هر متنی عملاً موجه نیست. هر محققی بر حسب محورها و مضامینی که قرار است برجسته شوند، در مورد پرسشهای پرسیدنیتر، صاحب تشخیص است. بهخاطر لزوم اجمال از توضیح یکایک پرسشها اجتناب میکنم.
متن اول: مصدق در نگاه یک مورّخ
موحد در مقام یک مورخ با حساسیت یک عالِم، کوشید تا هر سخناش مبتنی بر شواهد تاریخی باشد. ایشان در توضیح و تحلیل رفتار و گفتار کنشگران تاریخی با همتی وسواسگونه مخاطب را به اثری تاریخی ارجاع داد. موحد، مصدق را مردی آزادیخواه و «نماد دمکراسی در میان ایرانیان» خواند. ایشان مصدق را شجاع، مسؤول، حسابگر و اهل ایستادهگی بر مواضع معرفی کرد که نه منفعلانه بلکه حسابگرانه و هوشیارانه رفتار میکرد. او وقتی از خصوصیات روانی و مزاجی و منش مصدق سخن میگوید، بسیار محتاط است. موحد همچنین از استفاده از مفاهیم و برچسبهای آسانگیرانه پرهیز میکند (همان: 59). وی تأملات روششناسانه دارد و به گفتوگوکننده تذکر میدهد که «جواب سؤالها در اینگونه مصاحبهها نمیتواند خیلی سنجیده و جامع باشد و بیم آن هست که غفلت از نکتهای یا عیب و نقصانی در تبیین و تشریح آن، موجب سوءتفاهم گردد» (همان: 57). دغدغهی بیطرفی برای موحد چنان جدی است که در این حد باقی نمیماند بلکه به شکل خودافشاگرانهای نیز بروز مییابد (همان: 59). مصدقِ موحد نه موجودی خارقالعاده یا اسطورهای بلکه انسانی است صاحب فضیلت، مسؤول، آگاه، وطنپرست، آزادیخواه، دمکرات، شجاع، و بر حسب تفسیر خاص خودش قانونمدار؛ و البته اشتباه هم میکند و برداشتهایی دارد که گاه معلوم میشود با واقعیت منطبق نیست و مزاجی که بر عملکردش بیتأثیر نبوده است.
دیگریِ گفتار موحد در همان لحظات آغازین گفتوگو ظاهر میشود: کسانی که مصدق را فردی منفعل یا عامل بیگانه یا کمونیستها میدانند (موحد، 1391: 55). چنانکه پیدا است معاندان مصدق نظیر مهدی بهار و محمدرضا شاه، دیگریِ بالفعل گفتار موحد هستند. اما میتوان حدس زد که منظور مصاحبهکننده قادری است (ظاهراً مصاحبهکننده از محتوای گفتوگوی ایشان باخبر است) که از انفعال مصدق سخن گفته است. بنابراین، میتوان پرسید که آیا کسانی چون قادری دیگری بالقوهی گفتار موحد نیستند؟ فکر میکنم پاسخ مثبت است زیرا موحد، مصادیقِ ممکنِ دیگریِ گفتار خود را تعیین کرده است: کسانی که معاند مصدق هستند و مصدق را در برابر کودتا منفعل میدانند. این هر دو از گفتار قادری قابل استنباط است؛ در ادامه توضیح خواهم داد.
متن دوم: مصدق در نگاه یک روانشناس
صنعتی در مقام یک روانشناس سخن گفته است. اما این گفتار جز نکاتی کلی از تحلیل و تبیین روانشناختی بهرهی دیگری نبرده است؛ کلیاتی در این حد: «حافظه جمعی ... همواره در جستوجوی قهرمانی آشتیناپذیر است که «نه» میگوید! یا قهرمانی که با «قربانی کردن» خود یا «قربانیشدن» اسطوره میشود و به فراسوی واقعیت میرود!»؛ «اصولاً شخصیتهای قانونگریز و فرصتطلب «ابرمن» یا وجدان اخلاقی درست و حسابی ندارند» (صنعتی، 1391: 62). استاد روانشناس، مصدق و ماجراهایش را بهنحو تاریخی مورد بحث قرار میدهد و دلیل اصلی اسطورهشدناش را ناشی از فضیلتهایش میداند؛ اگرچه مظلومیت مصدق را مزید بر علت میداند و این، جدیترین تحلیل روانشناختی وی است (همان: 61). به این ترتیب، برخلاف گفتار موحد و قادری، در گفتار صنعتی که قرار است اسطورهزدایی و تقدسزدایی کند، هیچ ایراد جدیای متوجه مصدق و هیچ ضعفی در شخصیت و عملکرد وی دیده نمیشود. صنعتی گزارههایی تاریخی عرضه میکند اما البته از حافظه و بدون کمترین ارجاع به شواهد مشخص تاریخی. ایشان مصدق را سیاستمدار دمکرات و آزادیخواهی میداند که همزمان در چارچوب قانون، پوپولیست است! صنعتی بر قانونمدار بودن و وطنپرست بودن مصدق بسیار تأکید میکند. من درنمییابم که چگونه میتوان همهی اینها با هم بود؟! اگر مصدق بدیننحو بنیادی ارزشمدار بود که صنعتی میگوید، پس او چگونه میتوانست پوپولیست هم باشد؟ شاید پوپولیسم معانی متنوع یا متضادی دارد؛ مثلاً غیر از آن چیزی که پل تاگارت میگوید که «پوپولیسم تعهدی در برابر ارزشهای بنیادی ندارد» (تاگارت، 1385: 11). از نظر صنعتی، مصدق به دنبال جمع کردن حواری نبود. او بر آن است که مصدق به همین دلیل «نه تنها به شهادت مستندات تاریخی بلکه در حافظه جمعی مردم ایران نیز بهعنوان سیاستمداری خدمتگزار، صادق و شجاع شناخته میشد» (صنعتی، 1391: 61). البته ایشان -یحتمل بهخاطر اقتضائات مصاحبه- هیچ ذکری از این مستندات ارائه نمیکند و هیچ تحقیقی که حاکی از چگونگی حافظهی جمعی مردم ایران در باب مصدق باشد نیز معرفی نمینماید. ظاهراً این مورد آخری مفروض گرفته شده است. البته اصلاً معلوم نیست که در گذشته یا امروز چند درصد از مردم ما نام «مصدق» را شنیدهاند؟ همچنین از نظر صنعتی، دفاع مصدق از حقوق ایران سبب شد که ملت ایران بهعنوان «ملتی که تا آن زمان بهعنوان ملتی جاهل و عقبمانده شناخته میشدند، در نظر جهانیان به ملتی پیشرفته و با فرهنگ تبدیل شدند» (همان: 60). از نظر صنعتی، تبدیل شدن مصدق به اسطوره (که در بیان ایشان بیشتر به معنی شخصیتی قهرمان است که تقدس یافته و فراواقعی شده) در درجهی اول «مربوط به شخصیت و کاردانی و مهارتهای خود او بود و شرایطی که در آن زمان برای اثرگذاری وی وجود داشت» (همان: 61).
توجهات و تأملات روششناختی در گفتار صنعتی نیز کم و بیش دیده میشود اما البته کمرنگ است. مثلاً ایشان توجه دارد که باید کنشگران سیاسی را بیجهت به چیزی متهم نسازد (همان: 61). این توجهات روششناختی و رعایت بیطرفی در داوری او، بسیار اهمیت دارند، اما این انتظار که او در باب نحوهی وارسی مدعیات خود دقیق باشد، برآورده نمیشود. آنچه در این متن بسیار جالب توجه است کوشش زیاد مصاحبهکننده در جهت فراخوان مصاحبهشونده برای تحلیل روانشناختی است (طرح پنج پرسش که در آنها بهصراحت و بهطور مشخص از علل و عوامل روانی محبوبیت مصدق پرسیده شده است). اما پاسخها نشان میدهد که صنعتی نه تمایلی برای بسط تحلیل روانشناختی دارد و نه سخن چندان قابل اعتنايی در این نوع تحلیل. آنچه او صرفاً بهعنوان «روانکاو» میگوید توسط هر اهل نظر دیگری میتوانست گفته شود.
نکتهی تناقضآمیز گفتار صنعتی تأیید و تقبیح همزمان تودهی مردم است. او در جایی تودهها را «احساساتی و هیجانی و معمولاً در جستجوی رهبری» (همان: 61) و در جایی دیگر آنها را صاحب تشخیص معرفی میکند (همان: 62). دیگری بالفعل متن صنعتی مشخص نیست. بهنظر میرسد دیگریِ بالقوهی متن وی همهی کسانی هستند که محبوبیت و شهرت مصدق را حقیقی نمیدانند. بیشک قادری که فرق فارقی بین «مصدق واقعی و مصدق ساختهشده» میبیند، دیگریِ بالقوهی گفتار صنعتی است؛ و همچنین خود مصاحبهکننده نیز که میخواهد شهرت و محبوبیت مصدق را غیرحقیقی و کاذب معرفی کند. صنعتی کاملاً با چنین نظری مخالف است.
متن سوم: مصدق در نگاه یک عالِم سیاسی
قادری بهعنوان استاد علوم سیاسی بیشتر روانشناختی سخن گفت و گزارههای عام روانکاوانه صادر کرد: «هنوز از وضعیت کودکسانی خودمان در مواجهه با شخصیتهای ملی بیرون نیامدیم» (قادری، 1391: 63)؛ «روشنفکران چپ هم مثل روشنفکران ملی و ملی-مذهبی در این وضعیت کودکسانی سهیم بودند. آنها هم زعیمهای خودشان و قالبهای خودشان را هم داشتند» (همان: 64). در پیشبرد این تبیین روانشناختی، ایشان در مورد روشنفکران طرفدار مصدق، میگوید: «آن عده از روشنفکرانی که جذب مصدق میشوند، در این سه وجه بیشتر با رانههای درونی و عاطفیشان و حتا وضعیتهای نیمهآگاهشان با مصدق برخورد کرده و میکنند» (همان: 62). برخلاف سخنگویی روشمند موحد، ایشان نیازی به ذکر نمونه نمیبیند و به صرف گفتهی ایشان میبایست بپذیریم که روشنفکران علاقهمند به مصدق در قضاوتشان درگیر وضعیت نیمهآگاهشان هستند. پرسش مقدّری بعد از خواندن دو مصاحبهی قبلی به ذهن خطور میکند: آیا دو استاد قبلی -موحد و صنعتی- از مصادیق «روشنفکران کودکسان»اند؟ پاسخ هم مثبت و هم منفی است زیرا نقد قادری چنان کلی است که از جستوجوی مصداق طفره میرود. قادری در پی بنیانگذاری شکلی از نقد علیه نوعی گرایش اسطورهپردازانه از شخصیتهای تاریخی است اما چون ایشان از مفاهیم و تعابیر کلی بهره میگیرد که معرِّف هیچ امر عینی و مشخصی نیست چیزی جز سوءظن تولید نمیشود. چنین نقدی با توسل به کلیاتی تهی، گرچه صورت و جلوهی حاد و شدیدی دارد اما شدتاش پرهیایو و بیاثر باقی میماند. ابژهی نقد آنقدر مبهم شده که هر کسی میتواند خود را مصداق آن بداند، دقیقاً بههمان دلیل که عملاً هیچ کسی مصداق آن نیست. تفاوت نقد اباذری به اقتصاددانان لیبرال که روشنفکران مشخصی را آماج نقد خود قرار داد، با نقد قادری در همین است. نقدی از نوع نقد قادری از فرط شدت و فراگیری -اگر نگوییم بیخاصیت- دستکم کمخاصیت است. چنین نقدی بهزعم آنکه رادیکال مینماید، ذاتاً محافظهکار است زیرا «روشنفکر کودکسان» یا «کودکسانی روشنفکر» کلیای تهی است. بگذریم از اینکه این نوع تعبیرات همچون تیغ دو دم عمل میکنند. مهمترین ثمرهی چنین نقدی آکندن فضا از سوءظن است. معمولاً گفت وگویی را به دنبال ندارد. اگر هم کسی پا پیش نهد، ناقد به راحتی میتواند در مقابل هر حملهای جاخالی دهد و طرف مقابل را به بدفهمی متهم کند. دیگریِ گفتار در اینجا امری انتزاعی است و هیچ هویت مشخصی ندارد. در چنین نقدی ابژهای فرضی آماج حمله قرار گرفته است: «روشنفکری فرضی»ای که سن و سال مصدق یا نوع سخنگوی مصدق هم او را «تحریک میکند» و «برایش تعیینکننده میشود» (همان: 62). اما ظاهراً این شکل از گفتار کاملاً آگاهانه اتخاذ شده است. قادری نمیخواهد به عوارض یک نقد صریح تن دهد و این شاید به هزینههای زیادی مربوط میشود که یک ناقد جسور میبایست بپردازد.
با این حال اگر بخواهیم گفتار موحد و صنعتی را از منظر گفتار قادری مورد سنجش قرار دهیم -و این ما را در فهم همدلانهتر گفتار ایشان کمک میکند- بیگمان صنعتی به مصداق فرضی گفتار قادری نزدیکتر است. این نکته آنجایی خود را نشان میدهد که صنعتی در تمجید از وزرای کابینه و مشاوران مصدق زیادهروی میکند. صنعتی آنجا که از مصدق و شایستهگی یاراناش شورانگیز سخن میگوید ما را به چیزی شبیه به فکر «تمنیات کتمان شده»ی مورد بحث نزدیک میکند؛ زیرا در این نقطه اسطورهزدایی کذایی جای خود را به اسطورهپردازی تحلیلگر «روانکاو» میدهد! صنعتی روایتی رمانتیک از شایستهگی مصدق و یاراناش و فیروزی آنان در عرصهی بینالمللی عرضه میکند که بیش از آنکه تحلیلی روانشناختی، تاریخی، یا سیاسی باشد، شبیه گزارش تلویزیونی از وزنه زدن قهرمان وزنهبرداری در مسابقات جهانی یا المپیک است (صنعتی، 1391: 61؛ پاسخ پرسش اول از ستون دوم ص 61، از کلمهی «اصلاً» تا پایان پاراگراف).
تحلیل روانشناختیِ قادری، در مرحلهی بعدی، به کنشگر سیاسی مورد بحث -مصدق- معطوف میشود: «به اعتقاد من تیپهایی مثل مصدق به یک معنا اسیر اعتبار و شعارهایشان میشوند و میخواهند لبه تیز برآوردن تمنیات کتمانشده یا تحقیرشده یا سرکوب شده یک ملت قرار گیرند» (قادری، 1391: 63). ایشان طی این تحلیل روانشناختی -بدون ذکر شواهد روانی- مصدق را کنشگری گرفتار آمده در فضایی هیجانی و عاری از فکر سنجیده و محاسبهگری معرفی میکند که «عملاً ملت و آینده ملت و فرصتهای ملت را گروگان این نوع تمنیات قرار میدهند» (همان: 63). تمنیات مردم توسط کنشگری چون مصدق، بیسنجش و محاسبه عملاً وسیلهای میشود برای به گروگان گرفتن خود ملت! چهگونه؟ از طریق شعارهایی که مصدق داد؛ شعارهایی که بازگوی همان «تمنیات ملی» بود (همان: 63). از نظر قادری، مصدق پوپولیست نبود اما «اسیر شعارهای خودش ... شده بود. شعارهایی که دیگر شعارهای مردم هم بود» (همان: 63). از نظر قادری مصدق شعارهایی داد و بعد مردم و سپس خود مصدق هم آن شعارها را جدی گرفتند و دو طرف «مرتب در نیروها و شعارهای همدیگر» دمیدند (همان: 63). قادری درست برخلاف صنعتی، مصدق را همچون شیخ یا «پدرسالاری» در میان حواریان و پیروان و اعوان و انصار به تصویر میکشد (همان: 64). همچنین برخلاف نظر موحد، قادری بر آن است که مصدق نتوانست به سنجش و تحلیل درست امور بپردازد (همان). سنجش مدعیات ایشان بههیچوجه آسان نیست. برای من خود این مدعیات نیست که آزاردهنده است بلکه بیتوجهی محض گوینده به چگونگی سنجش آنها یا -دقیقتر بگویم -بیتوجهی گوینده به درگیری ذهنی مخاطب در باب سنجش این نوع گزارهها تأسفبار است. در هر حال، مصدق از نظر قادری سیاستمداری بود نه مستبد و نه دمکرات و نه آزادیخواه؛ درست برخلاف نظرات موحد و صنعتی. چرا؟ به این دلیل که «در فضایی که حماسی است نمیتوان آزادیخواه بود» (همان). معلوم میشود که دمکراسی با حماسه در تضاد است یا با آن مغایرت دارد. در نظر وی در اینگونه فضای حماسی و هیجانی، کنشگریِ خود مصدق نیز قاعدتاً نمیتوانست مبتنی بر «اصول مشخصی» باشد (همان). این مدعا اگر همراه شود با این کلیگویی که «او هم بالاخره وقتی میخواست تصمیم بگیرد آن تصمیم را صرفاً با تفکر خودش نمیگرفت، بلکه احساساتش هم در آن تصمیم دخیل بود»، تحلیل روانشناختی مورد بحث کامل میشود و سپس با تکملهای روانکاوانه به اوج خود میرسد: «بنابراین با حالتهای سرکوبشده یا کودکسان ما و وضعیتی که مصدق آن را نمایندگی میکرد، طبیعی بود که سیاستهایش میتوانست متعارض هم باشد» (همان: 64)! در این نقطه، تحلیل قادری از روانشناسیِ منشِ ملی به سطح روانشناسیِ شخصیت مصدق -بهعنوان عضوی از همین ملت- میرسد؛ اما البته هیچیک از اصول روانشناسی شخصیت و طریق انجام آن به مخاطب عرضه نمیشود. جای آن هست که بپرسیم: این تحلیلهای روانشناختی بر چه پایههایی استوار است و با چه شواهد مؤیدی استحکام یافته است؟
اما چرا پیش از این گفتهام که قادری دیگریِ بالقوهی گفتار موحد است؟ چنانکه گفتم، موحد مصادیقِ ممکنِ دیگری گفتار خود را تعیین کرده است: کسانی که معاند مصدق هستند و مصدق را در برابر کودتا منفعل میدانند. این هر دو از گفتار قادری قابل استنباط است. قادری در مورد انفعال مصدق در برابر کودتا میگوید: «نه اینکه بگویم به استقبال کودتا رفت و آن را جلو انداخت ولی بدش هم نمیآمد و حتا دوست داشت که وضعیتش مقداری تراژیک شود و شخصیتی داشت که از وضعیت تراژیک استقبال کند و چیزی شبیه به کودتا میتوانست او را به این وضعیت برساند» (همان: 64). بنابراین، در اینجا نیز با تقلیلی روانشناختی مواجهایم (همان: 64). در واقع، انفعال مصدق از نظر قادری انفعالی عامدانه و آگاهانه نیست بلکه خصلت یا نیرویی که در ضمیر پنهان او بهقوت وجود دارد و وی را ناخودآگاه به پذیرش کودتا علیه دولت خودش متمایل میكند. موضعگیری ایشان دربارهی مصدق همچنین میتواند او را در میان کسانی قرار دهد که موحد از آنان تحت عنوان معاندان مصدق یاد میکند؛ کافی است جنبهی ظاهراً مثبت یا بیطرفانهی سخنان وی را که بهنحو تصنعی به گفتار وی اضافه شده است، حذف کنیم (که در معنای حقیقی کلمه هیچ نشانی از مثبت بودن یا بیطرف بودن را واجد نیستند): «الان مصدق هیچ به کار ما نمیآید و من فکر میکنم ... اما اگر فکر میکنید مصدق سال 32 الان به کار الان ما میآید مطلقاً به هیچ کار نمیآید. حالا که نگاه میکنیم به کار آن دوران هم نمیآمد ولی این معنایش این نیست که ...» (همان: 64).
چرا جملات قادری در مواردی نظیر موارد زیر تصنعی است؟ «همه نگرانی من این است که اگر مصدق را مورد نقد قرار دهیم عدهای این تلقی را پیدا کنند که باید او را کنار گذاشت و از تاریخ محو و حذفش کرد» (همان: 64). میتوان گفت: چون چنین سخنانی با کلیت گفتار وی ناهمخوان است. دلایل این ناهمخوانی را -که از متن قابل استنباط است- بهنحو سلبی یا ایجابی بیان میکنم: 1) چگونه میتوان نگران حذف شدن کسی چون مصدق از تاریخ بود که بهزعم قادری اینچنین مورد ستایش است؟! 2) وقتی که مصدق نه در زمان خودش بهکار میآمده و نه الآن «مطلقاً» بهکار میآید، چرا باید نگران کنار گذاشتناش باشیم؟! 3) وقتی که کسی نه در زمان خودش بهکار میآمده و نه اکنون، جز در حد یک پدیده برای شناخت یک وضعیت معین هیچ ارزش دیگری ندارد؛ یعنی فقط ارزش تاریخی دارد برای شناخت بهتر جامعهی ما. بنابراین، در گفتار قادری، مصدق به خودی خود مهم نیست و فقط به این خاطر مهم است که «نماینده یک وضعیت، خواست و تمنیات درونی ما بود» (همان: 64). پس این برداشت که ممکن است مخاطب به آن نائل شود مبنی بر اینکه مصدق در نظر قادری بهخودی خود مهم است، برداشت خطایی است. سخن زیر از قادری آبستن چنین برداشت نادرستی است: «ولی معنایش این نیست که مصدق آدم کمی است» (همان: 64). در زبان فارسی آدمی که نه در زمان خودش به کار میآمده و نه الان، در خوشبینانهترین حالت، فردی نالایق و ناکارآمد است. قادری البته میتواند بگوید که من منظورم چنین چیزهایی نبوده است اما گفتار حرف خاص خودش را میزند ولو اینکه گوینده عامدانه یا غیرعامدانه بخواهد آن را پنهان کند. از نظر قادری شخصیت کارآمد در عصر مصدق، به نظر میرسد قوام است. این را میشود از مقایسهای که قادری میان این دو انجام میدهد دریافت. قادری البته استثنائاً در این مورد دلیل نارکارآمد و نامؤثر بودن مصدق را توضیح داده است: «به نظرم در مواجه [مواجههی] حماسی که مصدق با انگلستان بر سر نفت داشت، یک زمانهایی فرصتهای مناسبتری بود که در جایی بتواند موقتاً هم که شده، مسأله و غائله را خاتمه دهند، اما مصدق جرأت نکرد. ما مصدق را بهعنوان قهرمان ملی در نظر میگیریم، اما توجه نمیکنیم که این قهرمان ملی یک زمان جرأت نمیکند در مقابل ملت بایستد و بگوید بیش از این نمیتوانیم جلو رویم و خوب است که مصالحه کنیم. در قضیه ملی شدن نفت این اتفاق نمیافتد و مرتب در نیروها و شعارهای همدیگر میدمند و میگویند جلوتر و جلوتر و جلوتر و یک زمان میرسد که خیلی چیزها از دست میرود» (همان: 63). بیتردید، این جدیترین انتقاد قادری به مصدق است. 4) اگر قادری دغدغهی نقّادی بیطرفانه داشته است، چرا در گفتار او کمترین ملاحظه و توجه روششناختی وجود دارد؟! تنها در یکی، دو جا قادری چنین ملاحظاتی را بروز داده است و در باقی موارد بهنحو بیمحابا احکام روانکاوانه صادر کرده است. در یک مورد میگوید: «با احتیاط باید بگویم که هنوز از وضعیت کودکسانی خودمان در مواجهه با شخصیتهای ملی بیرون نیامدیم» (همان: 63) و در جای دیگری نیز در باب تفکیک «بین مصدق واقعی و مصدقی که در اذهان است» میگوید: «باید مطالعات زیادی صورت گیرد و تکنگاری انجام شود و ...» (همان: 63). اما با اطمینان میتوان گفت که قادری کمترین دغدغهی روششناختی را در باب نحوهی سنجش احکام عمدتاً روانشناختی خود در باب موضوعات مورد بحث بروز میدهد. شاید او انتظار دارد که به متون دیگرش مراجعه کنیم.
شاید اگر قادری از گفتن این جملات صرفنظر میکرد -جملات معطوف به بیطرفی- متن او منسجمتر از این میبود؛ زیرا شائبهای از خود-پنهانسازی در آن هست. با این همه، شاید میانهروانهتر این باشد که آن را نوعی بزرگنمایی برای پایانبندی گفتار تلقی کنیم: «همه نگرانی من این است ...». عدم انسجام در گفتار قادری محدود به این نیست. ایشان از یکطرف از ناکارآمدی مصدق میگوید و از طرف دیگر، مصدق را پاسخگوی تمنیات ملی میداند. در نگرشی کارکردی، فردی که پاسخدهندهی تمنیات سرکوبشدهی ملی است، کارکرد دارد؛ کارکردی روانشناختی. سخنان قادری در باب حضور نابههنگام قوام در عرصهی سیاسی و در نتیجه شکست خوردناش، مؤید این مدعاست (همان: 63). این سویهی نهفته ولی مثبتِ داوریِ منفیِ قادری دربارهی مصدق است. همچنین، سخنان او دربارهی دمکرات نبودن مصدق در بادی امر تناقضآمیز بهنظر میرسد: مصدق «ضد استبداد است» (همان: 62) و «مستبد نبود» (همان: 64) و «در قبال استبداد» پهلویها ایستاده است (همان: 62) اما «نه دمکرات بود و نه آزادیخواه» (همان: 64) و «پدرسالاری مناسبی داشت» (همان:63) و «حاضر نبود از موضع فراجناحیاش پایین بیاید» (همان: 64). چگونه میتوان این توصیفات را با هم جمع کرد؟ دستکم، بهنظر میرسد تعریف قادری از دمکرات بودن، نابگرایانه است. علاوه بر این، قادری در باب نسبت مصدق و مردم میگوید که «مصدق مردم را مجذوب خود میکرد» (همان: 63) اما «در مردم ذوب» نمیشد (همان: 63) و «جذب مردم شده» بود (همان: 64) و «جرأت نمیکند در مقابل ملت بایستد» (همان: 63) و «مصدق بخشی از این درهمتنیدگی عاطفی و نیمهآگاه مردم ما بود» (همان: 64). آیا این همه تعابیر مبهم، نشاندهندهی افکار مبهم و غیردقیق نیست؟ بهنظر میرسد کسی که میتواند مردم را جذب کند نیازی ندارد که تابع مردم باشد بلکه میتواند در شرایط و در تصمیمهای مختلف نظر مردم را جلب کند. راه بررسی مدعای قادری ساده است: باید دید آیا مصدق در تصمیمگیریهایش به خوشآیند مردم بیشتر توجه داشته است یا به منافع و مصالح ملی؟ تمام شخصیت و عملکرد یک کنشگر تاریخی را داوِ یک تصمیم احتمالا اشتباه سیاسی قرار دادن (اشتباه از نظر قادری) چقدر قابل توجیه است؟! آیا این، نوعی تقلیلگرایی نتیجهگرایانهی خطرناک نیست؟!
نتیجهگیری
در این مقاله، قصد ما ابتدا به ساکن بررسی صحت و سقم مدعیات سه صاحب سخن نبود بلکه اعتباریابی هر یک از این گفتارها از طریق سنجش مقایسهای آنها بود. در یک داوری اجمالی میتوان گفت که تنها متن موحد از انسجام بالا و از قوت روششناختی برخوردار است. متن صنعتی بیشترین تناقضگویی و کمترین انسجام را دارد و از نظر ارزیابی روششناختی نیز چندان معتبر نیست. متن سوم نیز واجد تناقضات و ناهمخوانیهای جدی است و فاقد روشاندیشی است. این متن بیشتر به فرضیهای مشکوک میماند؛ گفتاری ناتمام که سخت نیازمند بررسی بینامتون ایجابی مورد اشاره است. بهراستی، «بالاخره مصدق که بود؟» «نماد دمکراسی»، «پوپولیست»، و «نه پوپولیست و نه دمکرات»، نه آزادیخواه و نه مستبد؟! بهغایت هوشیار، فعال، کارآمد و مؤثر یا احساساتی و اسیر تمنیات ناخودآگاه و منفعل و ناکارآمد و نالایق؟ توجه داشته باشید که فقط سه نفر سخن گفتهاند. یحتمل با افزایش پاسخگویان، تنوع پاسخها باز هم بیشتر میشد. پنداری با چیستانی روبهرو هستیم که نفس پاسخگویی بدان اهمیت دارد نه خود پاسخ. اما برای مخاطب معمولی یک رسانهی روشنفکری همچنان پاسخ -دستکم بهقدر پاسخگویی و کاوشگری- اهمیت دارد. پس در پاسخ به پرسش مقدّر برخاسته از مطالعهی این سه گفتوگو دربارهی مصدق که «بالاخره مصدق که بود؟» چه باید بگوییم؟ پاسخی که در بادی امر خواهم گفت این است: حرف کیلوئی چند؟ به قول مولوی:
زر قلب و زر نیکو در عیار / بیمحک هرگز ندانی زاعتبار
نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همه یکسان بیندیشند و سخن بگویند. دعوت به سکوت یا کمگویی بهبهانهی عدم برخورداری از تخصص و صلاحیت نیز در جامعهای که صدا و سخن همواره توسط ارباب قدرت رصد و محدود شده است، ممکن است -غیر از اینکه دعوتی اخلاقی است- در بادی امر دعوتی «حکیمانه» جلوه کند اما قطعاً دعوتی روشنفکرانه نیست. لاجرم، راه حل همانا دعوت اهل نظر به روشاندیشی در گفتار است. پس، شایسته است انتظاراتمان را به روشنفکران و صاحبنظران یادآوری کنیم: اولا، بهخاطر نه حتا حقیقتجوییاش بلکه بهخاطر جستوجوگریاش و تأملاتاش، روشاندیش باشد و ثانیا، به خاطر تعهد ذاتی سخنگويیاش -چون هر سخنی صاحبی دارد- مسؤولیت اخلاقی و فکری سخناش را بپذیرد. وقتی که روشنفکر از مسؤولیت اخلاقی و فکری گفتارش شانه خالی میکند جز «حرف کیلویی چند؟» چه میتوان گفت؟ راه دوری نرویم: وقتی که اباذری سخنان غنینژاد را دربارهی مصدق بهپرسش و حتا به سخره میگیرد (اباذری، 1390: 115)، چرا غنینژاد در مقام پاسخگویی، کلاً قضایای مصدقیاش را مسکوت میگذارد؟ او از مسؤولیت اعتراف به قضاوت اشتباه یا بر عکس، از دفاع از سخنان قبلیاش شانه خالی میکند؛ چندانکه گویی هیچ سخنی دربارهی مصدق نگفته است (غنینژاد، 1390)! اگرچه بهرهگیری از کلیات تهی در نقد اجتماعی و سیاسی را نمیتوان مسؤولیتناپذیری تلقی کرد؛ اما این دستکم شکلی از اشکال محافظهکاری مضر است. به پرسش کشیدن کنشگرانی مشخص و مولدان افکاری معین و طرفداران اشخاصی خاص بدون ذکر مصادیق، در زمینهای که ظرفیت ما برای تساهل ناچیز است، ابتدا به ساکن نوعی اتهامپراکنی غیرمسؤولانه به نظر میرسد. این البته ایراد موجهی نیست زیرا هزینهی نقد در جامعهی ما گاه بسیار زیاد است. با این حال، این نوع سخنگویی، دستکم پدیدآورندهی سوءظن یا دامن زنندهی نوعی خصومتورزی است. وانگهی، درست است که حقیقت آسانیاب نیست اما آیا نمیتوان گاهی از افسون سخن روشنفکران در تیره و تار کردن بیشتر جهان و دیریاب شدن روزافزون حقیقت سخن گفت؟! با این حال، نباید از سحر سخن روشنفکران نگران بود چونکه خوشبختانه بهنظر میرسد با پرسش از روش، چنین سحری عنقریب باطل میشود. بهراستی، در پاسخ به این پرسش که مصدق که بود؟ میتوان گفت: حرف کیلويی چند؟! و این پاسخ سادهی استفهامی به پرسشهایی از این دست، واجد مؤاخذهای بنیادی است که در برابر هر گویندهای قرار دارد. لابد استادان محترم در موقعیت گفتوگو -با دشواریهای ذاتیاش- گفتنیهای بسیاری را نگفتهاند. پس در مقام مخاطب -«کودکسان» یا بالغ- جا دارد که برخلاف توصیههای بهاصطلاح «حکیمانه»، بیش از این مطالبهی سخن نماییم؛ و از آنان بخواهیم از روششناسی یا احیاناً روشمندی گفتار خود دفاع کنند و قضاوتهای احتمالاً اشتباه ما را تصحیح نمایند. با خود میاندیشم اگر که قرار بود برای هر جملهای که بر زبانمان جاری میشد، مورد پرسش و چون و چرا قرار میگرفتیم، چقدر کم و با چه دشواری و جانکندنی سخن میگفتیم؛ و من چقدر طولانی سخن گفتهام!
منابع
اباذری، یوسفعلی (1390) «در نقد لیبرالهای وطنی: گفتوگو با یوسف اباذری». مجلهی مهرنامه، شمارهی 18، صص 116-102.
بژه، دیوید (1388) تحلیل روایت و پیشاروایت: روشهای روایی در تحقیقات اجتماعی. ترجمهی حسن محدثی. تهران: دفتر مطالعات و توسعة رسانهها، چاپ اول.
تاگارت، پل (1385) پوپولیسم. ترجمهی حسن مرتضوی. تهران: انتشارات آشیان، چاپ دوم.
صنعتی، محمد (1391) «پوپولیسم در چارچوب قانون: بررسی علل روانی محبوبیت مصدق در گفتوگو با محمد صنعتی»، مجلهی مهرنامه. شمارهی 20، صص 62-59.
غنینژاد، موسی (1390) «استاد اباذری و داستان دو برادر: هر کس هایک را بفهمد طرفدار هیچکس نمیشود». مجلهی مهرنامه، شمارهی 19، صص 147-144.
قادری، حاتم (1391) «وضعیت تراژیک را دوست داشت: گفتوگو با حاتم قادری درباره تفاوت مصدق واقعی با مصدق روشنفکران». مجلهی مهرنامه، شمارهی 20، صص 64-62.
موحد، محمدعلی (1391) «مصدق قرائت خود را از دمکراسی داشت: پاسخهای دکترعلی موحد به پرسشهای مهرنامه». مجلهی مهرنامه، شمارهی 20، صص 59-54.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 30,نوامبر,2024