- غزلی از وحشی بافقی:کــه جــان بــرد اگــر آن مـســت ســرگــران بــدرآیـد/کــلـاه کــج نـهـد از نـاز و بــر ســرگـذر آیـد
- غزلی از وحشی بافقی:مـــا را دو روزه دوری دیـــدار مـــی کـــشــــد/زهریسـت این که اندک و بـسـیار می کـشـد
- غزلی از وحشی بافقی:کـسـی از دور تـا کـی چـین ابـروی کـسـی بـینـد/سراپـا چـشم حـسرت گردد و سوی کسی بـیند
- غزلی از وحشی بافقی:درون دل بــه غــیـر از یـار و فــکـر یـار کـی گـنـجــد /خــیـال روی او ایـنـجــا در او اغـیـار کـی گـنـجــد
- غزلی از وحشی بافقی:سـد حـشر جـان ز پـی یکه سـواری رسـید /خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید
- غزلی از وحشی بافقی:سـرت از غـرور خـوبـی بـه کـسـی فـرو نـیاید /سـر این غـرور کـردم کـه کـمـی درو نیاید
- غزلی از وحشی بافقی:ز عـشـق من بـه تـو اغـیار بـدگمان شـده اند /کـرشـمه های نهان را نگـاهبـان شـده اند
- غزلی از وحشی بافقی:مستغنی است از همه عالم گدای عشق/ مــا و گــدایــی در دولــتــســرای عــشــق
- غزلی از وحشی بافقی:قــیــمــت اهــل وفــا یــار نــدانــســـت دریــغ/ قــدر یـاران وفــادار نـدانـســت دریـغ
- غزلی از وحشی بافقی:تــکـیـه کــردم بــر وفــای او غــلـط کـردم ، غــلـط/ بـاخـتـم جـان در هوای او غـلط کردم، غلط
- غزلی از وحشی بافقی:نیسـتـم یک دم ز درد و محـنت هجـران خـلـاص/ کو اجـل تـا سازدم زین درد بـی درمان خـلاص
- غزلی از وحشی بافقی:بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش/ عذر عـتـاب گفتـن و وعده وصـل دادنش
- غزلی از وحشی بافقی:بــا جــوانـی چــنــد در عــیـن وفــا مــی بــیـنـمــش/ بـاز بـا جـمـع غـریـبـی آشـنـا مـی بـینـمـش
- غزلی از وحشی بافقی:کـوهـکـن بـر یـاد شـیـرین و لـب جـان پـرورش/ جـان شیرین داد و غیر از تـیشـه نامد بـر سـرش
- غزلی از وحشی بافقی:الـــاهــی از مـــیــان نـــاپـــســـنــدان بـــر کـــران دارش/ ز دام حـــیــلـــه مــردم فـــریــبـــان در امـــان دارش
- غزلی از وحشی بافقی:مــا در مـقــام صــبــر فــشــردیـم گــام خــویـش/ یک گـام آن طـرف نـنهیم از مـقـام خـویش
- غزلی از وحشی بافقی:بـنـد دیگـر دارم از عـشـقـت بـه هر پـیونـد خـویش/ جذبه ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
- غزلی از وحشی بافقی:تــن اگــر نـبــود ز نـزدکــان چــو شــد گــو دور بــاش/ دیـده در وصـل اسـت پـا از بـزم گـو مـهـجـور بــاش
- غزلی از وحشی بافقی:مست آن ترک بـه کاشانه من بـود امروز/ وه چه غوغا که نه در خانه من بود امروز
- غزلی از وحشی بافقی:مستـحـق کشتـنم خـود قائلم زارم بـکش /بـی گنه می کشـتـیم ، اکنون گنهکارم بـکش
- غزلی از وحشی بافقی:بـر مـیان دامـن زدن بـیننـد و چـابـک رفـتـنش/ تـا چـو من افـتـاده ای نا گه بـگیرد دامنش
- غزلی از وحشی بافقی:شمع بـزم غیر شد بـا روی آتـشناک، حـیف/ ریخـت آخـر آبـروی خـویش را بـرخـاک، حـیف
- غزلی از وحشی بافقی:وه که دامن می کشـد آن سـرو ناز از من هنوز/ ریخـت خـونـم را و دارد احـتـراز از مـن هنوز
- غزلی از وحشی بافقی:ریـخــت خـونـم را و بــرد از پــیـش آن بــیـداد کـیـش/ خـون چـون مـن بـیکـسـی آسـان تـوان بـردن ز پـیـش
- غزلی از وحشی بافقی:بــی رخ جــان پــرور جــانـان مـرا از جـان چـه حـظ/ از چـنان جـانی که بـاشد بـی رخ جـانان چـه حـظ
- غزلی از وحشی بافقی:تو و هر روز و بزم عشرت خویش/ مـن و شـبـها و کـنج مـحـنت خـویش
- غزلی از وحشی بافقی:در راســتــه نــاز فــروشــان کــه بـــتــانــنــد/ماییم ونگـاهی کـه بـه هیچـش نسـتـانند
- غزلی از وحشی بافقی:ای دل بـــی جــرم زنــدانــی، تـــو در بـــنــدی هــنــوز/ آرزو کـردت بــه ایـن حـال آرزومـنـدی هـنـوز
- غزلی از وحشی بافقی:تــرک مــا کــردی بــرو هـمــصــحــبــت اغــیـار بــاش/ یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
- غزلی از وحشی بافقی:سـرخـیـی کـان ز نـی تـیـر تـو پــیـدا بــاشـد/ رنـگ خــونـابــه خــم جــگــر مـا بــاشــد
- غزلی از وحشی بافقی:پــرسـیـدن حــال دل ریـشـم بــگـذاریـد/ یک دم بـه غم و محـنت خویشم بـگذارید
- غزلی از وحشی بافقی:مـغـرور کـسـی بـه کـه درت جـا نـکـنـد کـس/ وصـلی که محـالسـت تـمنا نکـند کـس
- غزلی از وحشی بافقی:شـوقم گرفـت و از در عـقـلم بـرون کشـید/یکروزه مهر بـین که بـه عشـق و جـنون کشید
- غزلی از وحشی بافقی:شـرح ضـعـفـم از سـگـان آسـتــان خـود بــپــرس/ از کـسـان یک بـار حـال نـاتـوان خـود بـپـرس
- غزلی از وحشی بافقی:ای دل بــه بــنــد دوری او جــاودانــه بـــاش/ ای صـبـر پـاسـبـان در بـند خـانه بـاش
- غزلی از وحشی بافقی:عـشـق می فـرمایدم مسـتـغـنی از دیدار بـاش/ چـنـد گـه بـا یـار بـودی، چـنـد گـه بـی یار بـاش
- غزلی از وحشی بافقی:روزی این بـیگـانگـی بـیرون کـند از خـوی خـویش/ آشـنای مـا شـود مـارا بـخـواند سـوی خـویش
- غزلی از وحشی بافقی:بـه لـب بـگـوی کـه آن خـنـده نهان نـکـنـد/مرا بـه لـطـف نهان تـو بـد گـمـان نکـند
- غزلی از وحشی بافقی:آخـــر ای مـــغـــرور گـــاهـــی زیــر پـــای خـــود نـــگـــر/ زیر پـای خـود سر عجـز گدای خـود نگر
- غزلی از وحشی بافقی:عـشـق کو تـا شـحـنه حـسـرت بـه زندانم کـشـد /انتـقـال عـهد فـارغ بـالی از جـانم کـشـد
- غزلی از وحشی بافقی:یـاران خـدای را بـه سـوی او گـذر کـنـیـد /باشد کش این خیال ز خاطر بدر کنید
- غزلی از وحشی بافقی:روم بــه جــای دگــر ، دل دهـم بــه یـار دگــر/ هــوای یــار دگـــر دارم و دیــار دگـــر
- غزلی از وحشی بافقی:گـر چــه دوری مـی کــنـم بــی صــبــر و آرامـم هـنـوز/ مـی نمـایم اینچـنین وحـشـی ولـی رامـم هنوز
- غزلی از وحشی بافقی:دوش پــر عـربــده ای بــود و نـه آنـسـت امـروز/ نـگـهش قـاصـد سـد لـطـف نـهانـسـت امـروز
- غزلی از وحشی بافقی:چـرا سـتـمگـر من بـا کـسـی جـفـا نکـند /جفای او همه کس می کشد چرا نکند
- غزلی از وحشی بافقی:در مـانـده ام بـه درد دل بـی عـلـاج خـویش/ و ز بــد مـزاجـی دل کـودک مـزاج خـویـش
- غزلی از وحشی بافقی:روزهـا شــد تــا کـســم پــیـرامـن ایـن در نـدیـد/ تـا تـو گفتـی دور شو زین در کسـم دیگر ندید
- غزلی از وحشی بافقی:دلـی کـز عـشـق گـردد گـرم، افـسـردن نمی داند /چراغی را که این آتـش بـود مردن نمی داند
- غزلی از وحشی بافقی:بــه سـودای تــو مـشـغـولـم ز غـوغـای جــهـان فـارغ/ ز هـجــر دائمـی ایـمــن ز وصــل جــاودان فــارغ
- غزلی از وحشی بافقی:دل و طـبــع خــویـش را گـو کـه شـونـد نـرم خــوتــر/ که دلم بـهانه جـو شد من از و بـهانه جوتـر
- غزلی از وحشی بافقی:ز کـار بـسـتـه ما عـقـده حـرمان کـه بـگشـاید/که سازد این کلید و قفل این زندان که بـگشاید
- غزلی از وحشی بافقی:مـگــر مـن بــلـبــلـم کــز گــفــتــگـوی گـل زبــان بــنـدد/ چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد
- غزلی از وحشی بافقی:هـرگـز بــه غـرض عــشــق مـن آلـوده نـگـردد/چشمم بـه کف پـای کسی سوده نگردد
- غزلی از وحشی بافقی:گـو حـرمت خـود، ناصـح فـرزانه نگـه دار/ خــود را ز زبـــان مــن دیــوانــه نــگــه دار
- غزلی از وحشی بافقی:آییـن دسـتـگـیـری ز اهـل جـهـان نـیـایـد /بــانـگ درای هـمـت زیـن کـاروان نـیـایـد
- غزلی از وحشی بافقی:خونخواره راهی می روم تا خود به پایان کی رسد /پـایی کـه ایـن ره سـر کـنـد دیـگـر بـه دامـان کـی رسـد
- غزلی از وحشی بافقی:آنکه هرگز یاد مشـتـاقـان بـه مکتـوبـی نکرد /گر چه گستاخیست می گوییم پرخوبی نکرد
- غزلی از وحشی بافقی:تـو خـون بـه کـاسـه مـن کـن کـه غـیرتـاب ندارد /تنک شراب ستـم ظرف این شراب ندارد
- غزلی از وحشی بافقی:کی اهل دل به کام خود از دوستان بـرند/تا کارشان بـه جان نرسد کی ز جان بـرند
- غزلی از وحشی بافقی:شده ام سگ غزالی که نگشته رام هرگز/ مـگـسـی ز انـگـبـیـنـش نـگـرفـتـه کـام هـرگـز
- غزلی از وحشی بافقی:عـزلـت مـا شــده ســر تــاســر دنـیـا مـشــهـور/ قـاف تـا قـاف بـود عـزلـت عـنـقـا مـشـهور
- غزلی از وحشی بافقی:دلم خـود را بـه نیش غـمزه ای افـکـار می خـواهد/ شـکـایت دارد از آسـودگـی، آزار مـی خـواهـد
- غزلی از وحشی بافقی:جــســتــم از دام ، بــه دام آر گـرفــتــار دگـر/ من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
- غزلی از وحشی بافقی:جـنونی داشـتـم زین پـیش بـازم آن جـنون آمـد/ مـرا تـا چـون بــرون آرد کـه پــر غـوغـا درون آمـد
- غزلی از وحشی بافقی:کــه جــان بــرد اگــر آن مـســت ســرگــران بــدرآیـد/ کــلــاه کــج نـهـد و بــر ســر گــذر بــدر آیـد
- غزلی از وحشی بافقی:آه شـــراره بـــارم کــان از درون بـــرآمــد/ ابریست آتش افشان کز بـحر خون برآمد
- غزلی از وحشی بافقی:چـرا خـود را کـسـی در دام سـد بـی نـسـبــت انـدازد/رود بـا یک جـهان نـا اهل طـرح صـحـبـت انـدازد
- غزلی از وحشی بافقی:کـردیم نامـزد بـه تـو نابـود و بـود خـویش/ گـشـتـیـم هـیـچـکـاره مـلـک وجـود خـویـش
- غزلی از وحشی بافقی:می کشـم زان تـند خـو گر صـد تـغـافـل می کند /دیگـری بـاشـد کـجـا چـندین تـحـمـل می کـند
- غزلی از وحشی بافقی:ایـن بـس کـه تـمـاشـایی بـسـتـان تـو بـاشـم/ مـرغ سـر دیـوار گـلـسـتـان تـو بــاشـم
- غزلی از وحشی بافقی:شـد وقـت آن دیگر کـه من تـرک شـکـیبـایی کـنم/ نـامـوس را یک سـو نـهم بـنـیاد رسـوایی کـنـم
- غزلی از وحشی بافقی:نـیـسـتـیـم از دوریـت بـا داغ حـرمـان نـیـسـتـیم/ دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم
- غزلی از وحشی بافقی:من این کوشش که در تسخیر آن خودکام می کردم/ اگـر وحــشــی غـزالـی بــود او را رام مـی کـردم
- غزلی از وحشی بافقی:عـــشـــق مـــا پـــرتـــو نــدارد مــا چـــراغ مــرده ایــم/ گـرم کـن هـنـگـامـه دیـگـر کـه مـا افـســرده ایـم
- غزلی از وحشی بافقی:خـوشسـت آن مه بـه اغیار آزمودم/ به من خوش نیست بسیار آزمودم
- غزلی از وحشی بافقی:ز کـــوی آن پـــری دیـــوانـــه رفـــتـــم /نـکـو کـردم خــردمـنـدانـه رفــتــم
- غزلی از وحشی بافقی:دارد که چـون تـو پـادشهی بـنده ات شوم/ قـربـان اخـتـلـاط فـریـبـنـده ات شـوم
- غزلی از وحشی بافقی:چـو خـواهم کـز ره شـوقـش دمی بـر گـرد سـر گردم/ بـه نزدیکـش روم سـد بـار و بـاز از شـرم بـرگردم
- غزلی از وحشی بافقی:در آغاز محـبـت گر وفا کردی چـه می کردم/ دل من بـرده بـنیاد جـفـا کـردی چـه می کـردم
- غزلی از وحشی بافقی:نـفـروخــتــه خـود را ز غـمـت بــاز خـریـدیـم/ آن خـــط غـــلــامــی کــه نــدادیــم دریــدیــم
- غزلی از وحشی بافقی:مـصـلـحـت دیده چـنـین صـبـر کـه سـویش نـروم/ نـنـشـینـم بـه رهـش بـر سـر کـویـش نـروم
- غزلی از وحشی بافقی:ما چو پیمان بـا کسی بـستیم دیگر نشکنیم/ گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
- غزلی از وحشی بافقی:ما گـل بـه پـاسـبـان گلسـتـان گـذاشـتـیم /بـسـتـان بـه پـرورنده بـسـتـان گـذاشـتـیم
- غزلی از وحشی بافقی:می تـوانم کـه لـب از آب خـضـر تـر نکـنم/ می رم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم
- غزلی از وحشی بافقی:سـحـر کـجـاسـت که فـراش جـلوگاه تـوام/ نشستـه بـر سر ره دیده بـان راه تـوام
- غزلی از وحشی بافقی:دو هفـتـه رفـت کـه ننواخـتـی بـه نیم نگـاهم/ هـنـوز وقـت نـیـامـد کـه بــگـذری ز گـنـاهـم
- غزلی از وحشی بافقی:هر خـون که تـو دادی چـو می ناب کشیدیم/ زهر تـو بـه سـد رغبـت جـلاب کشـیدیم
- غزلی از وحشی بافقی:آمـدم از ســرنـو بــر ســر پــیـونـد قــدیـم/ نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم
- غزلی از وحشی بافقی:مـبـادا یـارب آن روزی کـه مـن از چـشـم یار افـتـم/ که گر از چشم یار افتـم ز چشم اعتـبـار افتـم
- غزلی از وحشی بافقی:بــرزن ای دل دامـن کـوشــش کـه کـاری کـرده ام/ بـاز خـود را هـرزه گـرد رهـگـذاری کـرده ام
- غزلی از وحشی بافقی:تـا چـند بـه غمخـانه حـسـرت بـنشینم/ وقتست که با یار به عشرت بنشینم
- غزلی از وحشی بافقی:بـخـت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم/ دل جنیبت کش و جان غاشیه دارش سازم
- غزلی از وحشی بافقی:کی تبـسم دور از آن شیرین تکلم می کنم/ زهر خند است این که پنداری تبـسم می کنم
- غزلی از وحشی بافقی:مـده از خـنده فـریب و مزن از غـمزه خـدنگ/ رو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ
- غزلی از وحشی بافقی:تــــو زمــــن پــــرس قــــدر روز وصــــال/ تـشـنـه دانـد کـه چـیسـت آب زلـال
- غزلی از وحشی بافقی:دل بــاز رسـت از تـو ،ز بــنـد زمـانـه هـم/ در هم شکست بند و در بند خانه هم
- غزلی از وحشی بافقی:ما چـون ز دری پـای کـشـیدیم کـشـیدیم/ امـیـد ز هـر کـس کـه بـریـدیـم ، بـریـدیـم
- غزلی از وحشی بافقی:بـه آنکه بـر سـرلطـفی مکش ز منت خـویشـم/ سـگ وفـای خـود و بـنده مـحـبـت خـویشـم
- غزلی از وحشی بافقی:هـسـت از رویت مـرا سـد گـونـه حـیرانـی هنـوز/ وز ســر زلـف تــو انـواع پــریـشـانـی هـنـوز
- غزلی از وحشی بافقی :ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست.....جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
چهارشنبه 27,نوامبر,2024