یزدفردا :پایگاه خبری اردکان همزمان با روز خبرنگار اقدام به انتشار گفتگویی با استاد كلاهدوزان  یکی از خبرنگاران پیشکسوت استان یزد وشهر اردکان نمود که ضمن ارج نهادن به کار همکاران خبری اردکان متن کامل این گفتگو در پی  می آید :

حدود ۲۷ سال پیش بود، وقتی که اولین بار، نام "کلاهدوزان" را شنیدم و او را با دوربینی در دست و مو و ریش‌هایی که به نام جوانی سیاه بود، از نزدیک دیدم. پدرم او را برای گرفتن عکسی از من در مدرسه ارشاد اردکان دعوت کرده بود و من هنوز بعد از این سال‌های طولانی، هر گاه به آن عکس نگاه می‌کنم، نام این استاد پیشکسوت عرصه خبرنگاری و عکاسی شهرم نیز در ذهنم تداعی می‌شود. در آستانه ۱۷ امردادماه ـ که به واسطه شهادت خبرنگار شهید صارمی به دست طالبان به عنوان روز بزرگداشت و تجلیل از خبرنگاران این سرزمین نام نهاده شده است ـ با این پیر دیر عرصه خبر و عکاسی خبری قرار ملاقاتی گذاشتیم و به همراه دوست عزیزم داود شجاع‌الدینی راهی منزل قدیمی و باصفای استاد شدیم.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_7724.jpeg

دعوتمان کرد تا زیر بادگیر ۷ دهنه بسیار با صفای منزلش بنشینیم و به گپ و گفتی خودمانی بپردازیم. گرچه گرد پیری بر چهره "کلاهدوزان" نشسته و می‌شود از نگاهش، سختی بیش از نیم قرن تلاش در عرصه خبری کشور را خواند، اما هنوز لبخند به لب دارد و ادب و متانتش، زبان‌زد است.

"کلاهدوزان" در دو جای این گفتگو گریست. یکی آن‌جا که به نقشش در یافتن گم‌شدگان در سفر به حج در قالب مدیر پیشاهنگی اشاره نمود و دیگری وقتی از او خواستم تا در خصوص کلمه "معلم" حرفی بزند. مابین گفتگوی ما، بارها تلفن همراه ایشان زنگ خورد و ایشان برای تهیه خبر و گزارش به مراکز مختلف، دعوت شد.

استاد "سید علی اکبر کلاهدوزان" حرفهای "نگویی" هم داشت که ترجیح داد آن‌ها را بعد از خاموش شدن دوربین و ضبط صوت ما بزند. حرف‌هایی که حکایت از روزگار ما دارد. آنچه می‌خوانید، حاصل یک نشست دوستانه دو ساعته، با این خبرنگار و عکاس پیشکسوت اردکانی در منزل اوست:

استاد! از زندگی‌نامه خود شروع کنید. کی و کجا به دنیا آمدید، وضعیت خانواده شما چگونه بود، تحصیلات مقدماتی را چگونه گذراندید و...

با عرض تشکر از جنابعالی و همراه محترم‌تان. من بچه محله تیران اردکان هستم و تولدم در سال ۱۳۲۰ ه.ش. بود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان فردوسی اردکان ـ تنها دبستان آن زمان این شهر ـ گذراندم و بعد از افتتاح دبیرستان شرف تا کلاس ۹ در این دبیرستان تحصیل کردم و بعد از شرکت در آزمون تربیت معلم در این مرکز قبول شدم. پس از دو سال تحصیل در تربیت معلم به استخدام اداره آموزش و پرورش اردکان در امدم. در سالی که ما استخدام شدیم (یعنی سال ۱۳۴۰ه.ش)، من و ۹ نفر دیگر از جمله آقای رضا متألهی در دبستان فردوسی اردکان مشغول به کار شدیم. در دوران معلمی‌ام در حدود ۱۲ سال در دبستان کاتب ادامه دادم و بعد از ۱۲ سال بنا به پیشنهاد آموزش و پرورش به عنون مسئول پیشاهنگی اردکان انتخاب شدم و کم‌کم بعد از توسعه پیشاهنگی محلی را انتخاب کردیم و با همکاری خود دانش‌آموزان این محل را که در  جنب میدان بسیج فعلی بود، احداث نمودیم و علاوه بر آن‌جا که خانه پیشاهنگی درست شد در کنار آن هم زمین‌هایی به عنون اردوگاه گرفته شد. یکی در بفروئیه و یکی هم در جنب میدان چادرملوی فعلی زمینی انتخاب شد که تسطیح کردیم و حتی چاه آب هم در آن زده شد که بچه‌ها بتوانند از آب استفاده کنند و از محیط زیست سبز و خوبی بهره ببرند و دیوارکشی نیز شد. ولی نمی‌دانم که چرا کم‌کم در سال‌های پس از انقلاب کسی این موضوع را پیگیری نکرد و من هم دیگر به مسئولیت جوانان هلال‌احمر اردکان رسیده بودم و در نهایت هم پیشاهنگی در مدارس در همان دو سال اول انقلاب تعطیل شد. گرچه حضرت امام دستور تداوم پیشاهنگی را داده بودند ولی مسئولین امر نتوانستند ادامه بدهند.

در همان زمان من علاوه بر عضویت در سازمان جوانان هلال‌احمر اداره آموزش و پرورش، به عنوان روابط عمومی اداره نیز مشغول به کار بودم. در حین انجام این امور، کار خبرنگاری را نیز انجام می‌دادم. از سال ۱۳۴۳ که من استخدام شدم در کنارش کار روزنامه‌نگاری را به طور رسمی شروع کردم. از ۳ سال قبل از آن، خبرنگاری را غیررسمی آغاز کرده بودم. اولین کارم در اردکان، تهیه و توزیع نشریاتی مثل روزنامه اطلاعات بود که در اردکان آن زمان، تنها ۳ نفر مشترک برای روزنامه اطلاعات داشتیم. آن هم با قیمت ۱ ریال! یکی از مشترکین مرحوم ضیاءالعلما بود و یکی هم آقای پارسا (پدر آقا کمال پارسا) و دیگری هم حاجی میرزا هدی احمدآبادی که به وسیله اتوبوس از تهران این روزنامه‌ها برای من ارسال می‌شد و به دست‌شان می‌رساندم.

 

چه شد که به خبرنگاری علاقه‌مند شدید؟

وقتی در گلپایگان در تربیت معلم درس می‌خواندم با یکی از خبرنگارها آشنا شدم و از آن‌جا خیلی دوست داشتم که کارهای خبریه انجام دهم. شاید اولین عامل جهت علاقه من به کار خبرنگاری، شنیدن خبر درگذشت مرحوم حاج ملا محمد حائری در گلپایگان بود که این خبر در روزنامه‌ای درج شده بود و همه دوستان من در تربیت معلم که این خبر را دیده بودند، به من بابت این اتفاق تسلیت می‌گفتند. با امکانات کم ارتباطی در آن زمان، برای من خیلی جالب بود که خبری از شهرم در روزنامه سراسری کشور، منتشر شده و همین امر علاقه‌مندی من به حرفه خبرنگاری را صد چندان کرد. همین اتفاق باعث شد که مشترک آن روزنامه بشوم و با خرید آن روزنامه، چند شماره‌ای از آن را بین دوستان توزیع کنم تا آن‌ها هم خبری از شهرم را در آن روزنامه بخوانند و این آغاز علاقه‌مندی من به خبرنگاری بود.

وقتی به اردکان آمدم و کار خبرنگاری و نمایندگی موسسه اطلاعات را شروع کردم ـ همان‌طور که گفتم ـ کار را با ۳ مشترک اغاز کردم و تا امروز که قریب ۷۰ قلم نشریه و مجله و کالای فرهنگی در مؤسسه اطلاعات چاپ می‌شود و همه نیز در اردکان توزیع می‌گردد، این کار ادامه دارد. همیشه هم یک نفر شاگرد داشتم که چون کارم معلمی بود و صبح‌ها باید به مدرسه می‌رفتم، ایشان باید مغازه را اداره می‌کرد که از همه این افراد در طول این سال‌ها ممنونم.

این‌جا باید یادی بکنم از یکی از هم‌صنف‌های بسیار صدیق و آگاه و دوست داشتنی من در اردکان که در طول سالیان دراز به من در توزیع و فروش مجلات کمک نمود و در دوران حضور ایشان در کنارم، هیچ‌گونه مشکلی در زمینه اشتراک و فروش و توزیع نشریات در اردکان نداشتم. آقای "حسنعلی راستی" که خیلی محبت داشت و هنوز هم به من محبت دارد.

در ابتدای قبول سرپرستی نمایندگی روزنامه اطلاعات در اردکان، سرپرستی ما جزو استان اصفهان بود و مؤسسه اطلاعات به دلیل شهرتش بین مردم، هواخواه زیادی داشت. بعد هم یزد و کرمان و اصفهان و چهارمحال و بختیاری یک منطقه شد و تا چند سال پیش، کرمان و سیستان و بلوچستان هم جزو منطقه ما شد. من علاوه بر استان یزد، این استان‌ها را هم می‌توانستم پوشش خبری بدهم ولی سعیم این بود که بیشتر تمرکزم را روی استان یزد بگذارم. منتهی هر وقت به مسافرت می‌رفتم، می‌کوشیدم اخبار را از این استان‌ها نیز مخابره کنم. به ویژه خبرهای فرهنگی را.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_7726.jpeg

از پدرتان بگویید و نقش او در اداره زندگی؟

پدر من مرحوم سید مهدی کلاهدوزان بود که به کار کشاورزی و رعیتی مشغول بود و در کنار آن هم در بازار قدیم اردکان، از ماه اسفند به بعد، فالوده فروشی داشت تا فصل سرد سال، و من هم از وقتی توانستم کار بکنم ـ مخصوصاً در زمینه کشاورزی ـ با پدرم همکاری می‌کردم. زندگی ما بیشتر ییلاقی بود ! منزل اصلی ما در محله تیران بود و اول اسفند کوچ می‌کردیم و در باغستان ساکن می‌شدیم. اولین باغ سرچشمه اردکان باغ پدر ما بود که آبی در حد بیش از ۱۰۰ قفیز، از میان آن می‌گذشت و حوض بزرگی داشت و مردم هم برای تماشا می‌آمدند. پدرم علاقه خاصی به گل‌های زینتی داشت. او دوست داشت مردم هم به منزل ما بیایند و بروند. ما سه برادر بودیم و دو تا خواهر. من فرزند سوم هستم. دو تا از خواهرانم مرحوم شدند و اخوی بزرگم هم که در بازار، سبزی و میوه می‌فروخت مرحوم شده و فقط یک برادرم در قید حیات است که سید جواد کلاهدوزان است و در خیابان امام لبنیاتی دارد.

با توجه به اینکه مغازه پدری شما در بازار چهارسوق قدیم اردکان بوده، برای خواندگان این پایگاه خبری، بیشتر در خصوص چارسوق و بازار زیبای اردکان در آن زمان بگویید.

بازار اردکان از باغ ملی شروع می‌شد و یکی از بازارهای نمونه معماری در ایران بود و چارسوق آن که زبان‌زد همه اهل فن معماری بود، از شرق به یک آب‌انبار منتهی می‌شد. سمت غرب به مسجد جامع می‌خورد و از شمال هم تا آخر محله کوشکنو تداوم داشت. دو طرف بازار مغازه‌هایی بود که برخی دو طبقه بود و آب نیلی از زیر آن‌ها عبور می‌کرد و این آب طراوت خاصی به بازار می‌داد. چارسوق به حدی زیبا بود که هر کس می‌آمد، به تماشای آن می‌نشست. سر چارسوق چهار باب مغازه بود. یک طرف قصابی "رضا بیده‌ای" که آدم خوبی بود و یک طرف آسید کاظم که هندی فروشی داشت. یک طرف هم پدر من فالوده فروشی داشت. از دیگر افرادی که یادم هست یکی آقای طحان‌زاده که شیرینی فروشی داشت، یکی آقای شجاعی که مغازه داشت و روبروی آن پدر آقایان دکتر فرزان مغازه آهنگری داشت. طرف بازارنو هم آقای ابطحی داروخانه گیاهی داشت و اکبر برقی قنادی داشت و افراد مختلف دیگر...

در بازارچه کوچک طرف شرق، یک نانوایی بود به نام پاشایی و بغل آن یک بقالی بود. طرف کوشکنو، برادران موسوی مغازه داشتند و بعد هم محمد اقبال شیرینی فروشی داشت و روبروی آن آقای صداقت که از تجار بنام اردکان بود، تجارت‌خانه داشت و این مسیر ادامه می‌یافت تا به دبستان فردوسی قدیم می‌رسید. از ابتدای بازار تا آخر بازار، زمین خالی نبود و دو طرف مغازه بود.

یک روز که داشتم به دبیرستان شرف می‌رفتم، دیدم شروع به تخریب بازار کرده‌اند و مردم می‌گفتند دارند خیابان احداث می‌کنند. همه به تماشا می‌آمدند و البته برخی اعتراض می‌کردند و برخی هم می‌گفتند که واجب است برای شهر که خیابان داشته باشد. حتی عده‌ای گریه می‌کردند به خاطر تخریب بازار. به هر صورت این بازار و چارسوق را خراب کردند و تا کنار مسجد حاج محمد حسین رفتند که قسمتی از مسجد که بسیار هم زیبا بود خراب شد که یک مجموعه بود با بازار و بازارچه؛ و تا دبستان فردوسی رفتند که آن را نیز خراب کردند و تنها  گوشه‌ای از آن باقی ماند.

برای ما بگویید که بعد از پایان دبیرستان برای ادامه تحصیل به کجا رفتید؟

امتحان دانش‌سرای مقدماتی را در گلپایگان دادم، ولی سال دوم ،آن دانش‌سرا منحل شد و فقط یزد و یک جای دیگر در کشور دانش‌سرا داشت. من به یزد آمدم و ادامه تحصیل در یزد و بعد اردکان. بر مبنای رتبه‌بندی، مشغول به کار شدم. حتی یادم هست عده‌ای روی اشتغال به کار من و یکی دو نفر دیگر در اردکان اعتراض کردند ولی رییس آموزش و پرورش وقت از ما دفاع کرد و گفت چون امتیاز بالایی آورده‌اند می‌توانند در اردکان مشغول شوند. در سال ۱۳۴۲ مشغول به کار شدم و از سال ۱۳۴۳ هم کار خبرنگاری و نمایندگی را با روزنامه اطلاعات به صورت رسمی آغاز کردم.

کار عکاسی را از چه سالی آغاز کردید و چگونه؟

بعد از خبرنگاری چون نیاز بود، کار عکاسی را هم از همان سال ۴۳ شروع کردم . وقتی استخدام شدم مرحوم خواهرم در مشهد زندگی می‌کرد. تابستان‌ها به مشهد می‌رفتم و معمولا دو سه ماهی می‌‌ماندم. دیدم که به عکاسی نیاز دارم. این موضوع را با خواهرم در میان گذاشتم. او هم به دامادمان گفت. آن مرحوم، مرا راهنمایی کرد تا در اول خیابان زید مشهد پیش عکاس خانوادگی ایشان بروم و آموزش عکاسی را آغاز کنم. ایشان مرا به آنجا برد، معرفی کرد و من قبول شدم و دو سال پشت سر هم، تابستان‌ها به مشهد می رفتم و دوره عکاسی می دیدم. استادم نامش یادم نیست ولی خیلی با ادب و اخلاق‌گرا بود و خیلی به ایشان علاقه داشتم. در طول این سه ماه، صبح تا شب آموزش عکاسی می‌دیدم.

برای تسلط بر فن خبرنگاری، چه دوره‌هایی را گذرانده‌اید؟

دوره‌های ابتدایی مختلفی بود برای تهیه خبر، جمع‌بندی کار، تحلیل خبر، نوع نوشتار و... که در اصفهان تشکیل می‌شد و ۲۰ روز طول کشید و بعد همه سال به نوبت در چهار محال و بختیاری و کرمان و رفسنجان و بندرعباس و شیراز و .... به طور کلی اصل دوره ما از دانشگاه خبر تهران بود که در طول تابستان تشکیل شد و خبرنگاران در این دوره به مدت ۲ سال شرکت کردند. علاوه بر این چون خبرنگار ایرنا هم بودم، در این خبرگزاری هم دوره دیدم.

شما دوره‌ای را به عنوان مسئول پیشاهنگی اردکان مشغل به کار بودید. برای ما در خصوص پیشاهنگی و نقش آن و مسئولیت خودتان توضیح بدهید.

پیشاهنگی یکی از واحدها و معاونت‌های اداره آموزش و پرورش بود. تمام کارهای تربیتی را به دانش‌آموزان از کلاس اول تا پایان دبیرستان می‌آموخت. پیشاهنگی، دوره‌های مخصوصی بود که برای آموزش مربیان می‌گذاشتند و دانش‌آموزان نیز بر اساس هر دوره، با درجه‌ای نامیده می‌شدند. مثلاً در دوره ابتدایی "شیر بچه" بودند و دوره دبیرستان "پیشاهنگ" بودند و با لباس‌های بسیار زیبا و تمیز. در هر دوره‌ای نسبت به فهم دانش‌آموزان، مسائل تربیتی و بهداشتی و کمک‌های اولیه مثل کلاس‌های مهارتی را در آموزش‌ها می‌گنجاندند. آموزش قرآن هم بود. کلاس‌های مهارتی هم بود که مثلا یک دانش‌آموز که در یک خانواده کشاورز زندگی می‌کند، بداند که مثلا سبزی مورد نیاز خود را چه طور به عمل بیاورد. یا مثلا تهیه و قلمه زدن و نگهداری نهال‌های درختی مختلف را فرا می‌گرفت.

دانش‌آموزان در پیشاهنگی در کنار مسائل دینی، مسائل ورزشی و مسائل بهداشت شخصی و محیط را نیز یاد می‌گرفتند. مثلا هفته‌ای به نام هفته کار داشتند که در این هفته، باید برای کار به مغازه‌ای می‌رفتند و مثل طرح کاد سابق، آموزش می‌دیدند.

یکی دیگر از وظایف یک پیشاهنگ، این بود که باید هر روز یک کار نیک انجام می‌داد و بعد برای مربی خود بازمی‌گفت. کارهای کوچک دانش‌آموزان نیز تقدیر می‌شد و تشویق می‌شدند برای کارهای بعدی. در پیشاهنگی شعاری بود با این مضمون که کار برای ما افتخار و جهاد است. از بیماران نیز عیادت می‌کردند  و همین روحیات پیشاهنگی، بچه‌ها را شاداب و بانشاط بار می‌آورد. هدف هم انجام کار نیک برای دیگران بود.

 

قبل از من آقای حسین کمالی مسئول پیشاهنگی اردکان بود که وقتی به یزد منتقل شد من برای این سمت انتخاب شدم و این مسئولیت تا سال ۶۰ ادامه داشت.

آیا در این مدت اخیر که پیشاهنگی دوباره رسمیت یافته است، از شما دعوت شده تا از تجربیات‌تان استفاده شود؟

بله. در مراسم افتتاحیه مجدد پیشاهنگی، فرماندار اردکان به عنوان رییس شورای پیشاهنگی از من تشکر کرد و من هم تجربیاتی که در یاد داشتم، برای پیشرفت بهتر کار، به ایشان و مسئولین پیشاهنگی اردکان، منتقل کردم.

بهترین و بدترین خاطره دوران خبرنگاری‌تان چه بوده است؟

بهترین خاطره من، مخابره سریع اخبار است. وقتی در صدا و سیما هم مسئولین خبرنگاری را داشتم و در اردکان مراسمی برگزار می‌شد و مثلاً زمانی که صبح، این مراسم شروع می‌شد، من در سریع‌ترین زمان، خبر را مخابره می‌کردم که ظهرها خبر پخش شود و این بهترین خاطره برای من و مردم اردکان در این رابطه بود. حتی بارها مردم مرا در کوچه و خیابان که می‌دیدند، مرا تشویق می‌کردند و حتی جملات برخی خبرها را هم برای من بازگو می‌کردند! این برایم خیلی خاطره‌انگیز بود و باعث می‌شد که از کارم خسته نشوم و طوری شده بود که هم از نظر تعداد خبرها و هم نظر ارسال سریع اخبار، اردکان در منطقه خبری خودمان اول بود.

بدترین خاطره من هم، مخابره خبر تصادفاتی بود که در مسیر راه اردکان یزد و اردکان نایین رخ می‌داد. قبلا که خیلی زیاد بود. شبی نبود که خبر تصادفی مخابره نشود.

در زندگی غیرحرفه‌ای و شخصی من هم بهترین خاطره و پاداش من و تشکر برای من که به صورت ناگهانی هم بود، این بود که به عنوان پیشاهنگ نمونه کشور انتخاب شدم. آقای لسان‌الصدق که مدیر کل پیشاهنگی استان بودند این خبر را به من دادند که در کشور پیشاهنگ نمونه شده‌ام و برای جایزه به مدت دو ماه مرا به مکه برای خدمت به زوار خانه خدا فرستادند و علی‌رغم این‌که خیلی جوان بودم، با مسئولیت راهنمایی حجاج، به این سفر الهی رفتم. جالب بود که آن‌جا در تمام شبانه‌روز برای کمک‌رسانی در خدمت زائرین بودم و اگر گم‌شده‌ای بود به ما خبر می‌دادند و ما برای یافتن‌شان اقدام می‌کردیم. یک وسیله نقلیه در اختیارم بود و هفت نفر پیشاهنگ هم از نقاط مختلف کشور، زیر نظر من بودند که به من کمک می‌کردند. گم‌شدگان را پیدا می‌کردیم و به مقصد می‌رساندیم و این لحظات بهترین خاطره و بهترین پاداش برای من بود. بدترین خاطره زندگی شخصی را هم نمی‌توانم اشاره کنم! بگذریم...

بهترین و بدترین عکسی که گرفتید؟

بهترین عکس‌ها متعلق به برنامه‌های زیارتی در حج بود. در چهار نوبتی که به حج رفتم این تصاویر را گرفتم و عکس‌های جالبی گرفته شد. بعد که به اردکان می‌آمدیم، حجاج می‌آمدند و عکس‌ها را تحویل می‌گرفتند و الآن طوری است که تقریبا در اکثر خانواده‌های اردکان عکس‌های زیارتی من وجود دارد. و هر وقت من خودم این عکس‌ها را می‌بینم، لذت می‌برم و آن‌ها هم که مرا می‌بینند، برایم آن عکس‌ها را یادآوری می‌کنند.

اگر یک‌بار دیگر به دوران جوانی برمی‌گشتید، دوست داشتید که دوباره خبرنگار شوید؟

بله! از این کار لذت می‌برم. چرا که مثلا من با همه خانواده‌های شهدا و ایثارگران اردکان به واسطه این عکاسی و خبرنگاری آشنا هستم. به طوری که وقتی همسرم کسالت پیدا کرده و در تهران بستری بود، هیچ‌کدام از مسئولین یادی از من نکردند! ولی در طول یک روز، ۱۴۷ تماس از طرف خانواده‌های شهدا و ایثارگران اردکان برای احوال پرسی با من گرفته شد.

به جبهه‌ها هم رفته‌اید؟

بله! سه نوبت به جبهه رفتم. یک‌بار برای تهیه گزارش‌های خبری و رادیو ـ تلویزیونی. یک‌بار به عنوان پیشاهنگ هلال‌احمر و کمک‌رسانی ۱۵ روز در جبهه‌های غرب بودم و یک‌بار هم اردوی فرهنگی داشتیم که کار گزارش‌گری و فیلم‌برداری را در منطقه جنوب انجام دادیم.

یک‌بار هم در معیت گروهی به مناطق محروم کشور رفتیم. به شهر کهنوج. حتی دختر شهید بهشتی هم به همراه جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران در این کاروان حضور داشتند. به جایی رفتیم که اصلا ماشین راه نداشت و مسئولین کهنوج تراکتور در اختیارمان گذاشتند و بعد از عبور از رودخانه به مردمی رسیدیم که جلوی تراکتور ما علف گذاشتند تا بخورد! این‌قدر این مردم محروم بودند و حتی اتومبیل ندیده بودند...

در خارج از کشور هم به لبنان و  بلندی‌های جولان رفتم برای مخابره و تهیه گزارش که در روزنامه سراسری اطلاعات منتشر شد. از سربازان سوریه هم مصاحبه گرفتم. هم برای روزنامه و هم صدا و سیما.

خبرنگاری حرفه‌ای و عکاسی خبری دو مقوله جدا هستند. بیشتر خبرنگاری را دوست دارید یا عکاسی خبری؟

این دو لازم و ملزوم هستند و پا به پای هم پیش می‌روند و هر دو را من آموخته‌ام. ولی اگر قرار باشد یکی را انتخاب کنم، عکاسی خبری را انتخاب می‌کنم. چرا که بعد از گرفتن عکس، از عکاسی‌ام لذت می‌برم. هزاران عکس دارم که از دیدن تک‌تک‌شان لذت می‌برم. گرچه تا به حال از نظر مادی خیلی متضرر شده‌ام... شاید در هر مراسمی بیش از ۲۰۰ عکس مختلف می‌گیرم که این‌ها بزرگ‌ترین گنجینه تاریخی ـ اجتماعی برای شهر اردکان است و تا توانسته‌ام نگهداری‌شان کرده‌ام. افرادی هستند که آمده‌اند و عکس‌ها و فیلم‌ها را امانت گرفته‌اند اما دیگر پس نیاورده‌اند!

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_7725.jpeg

اولین چیزی که با شنیدن این کلمات به ذهن‌تان می‌رسد؛ چیست؟

قلم: یکی از وسایل کار خبری که اگر در اختیار خبرنگار نباشد، خیلی از کارهایش لنگ می‌ماند.
جلسه: مشورت و راهنمایی
دوربین دیجیتال: راحتی و آسانی کار!
اردکان: شهر فرهنگی و تاریخی و مذهبی با مردمانی متدین. اسم اردکان باعث احترام است.
جوانی: کجایی که یادت به خیر. در دوران جوانی توانایی زیادی داشتم و هیچ‌وقت جوانی، یادم نمی‌رود و بهترین استفاده را از این عمر می‌توانیم در جوانی بکنیم.
تیتر یک: توکل با خدا
همسر: (کمی مکث می‌کند) سرمایه و راهنمای زندگی
معلم: دلسوز مردم
پیشاهنگی: سازمانی برای کمک به مردم بدون مزد و منت
خبرنگار: من می‌گویم دیوانه! ولی عاشق کار

تا حالا شده با گرفتن یک عکس یا مخابره‌ی خبری گریه کنید؟

برای شهدا بله. وقتی می‌خواستم عکسی بگیرم. چون وقتی جسد را می‌آوردند، اول خبرنگار جسد را می‌دید. برای پدر و مادرشان گریه می‌کردم و برای تسلای خودم.

آمار دقیقی از تعداد عکس‌هایتان دارید؟

الان که کم‌کار شده‌ام، حدوداً در روز به طور میانگین ۲۰۰ عکس می‌گیرم که همه آن‌ها را به جز آن‌هایی که کیفیت بدی دارند، نگه می‌دارم‌.  مثلا عکس‌هایی از مسئولین که ممکن است بد افتاده باشد و کسی بخواهد سوء استفاده کند، پاک می‌کنم.

تعداد جوایز و لوح‌های تقدیری را که گرفتید یادتان هست؟

نمی‌توانم بشمارم از بس زیادند! شاید به اندازه یک اتاق پر. من از دست ائمه جمعه، فرمانداران مختلف، رؤسای ادارات، وزیر آموزش و پررش وقت، مدیران کل استان، استاندار و... لوح تقدیر گرفته‌ام.

از مردم اردکان، به عنوان خبرنگاری که عمرتان را برای این حرفه گذاشته‌اید، چه انتظاری دارید؟

تنها انتظار من از مردم این است که اگر از خبری مطلع می‌شوند، من را در سریع‌ترین زمان ممکن از آن خبر مطلع کنند و این بهترین کمک از سوی مردم است. از مسئولین هم انتظار دارم که همین کار را بکنند. مسئولین معمولاً سعی می‌کنند از کارهایشان کسی چیزی نداند! همواره در مواجهه با مسئولین می‌گویم که این اخبار اولا برای معرفی عملکرد خودتان است و برای من نیست و بعد در راستای معرفی سازمان تابعه شماست تا مردم از عملکرد شما باخبر شوند و این توقعی است که مردم هم از مسئولین دارند.

هیچ‌گاه از خبرنگاری خسته شده‌اید؟

نه! هنوز از صبح تا شب برای تهیه خبر بیرونم. به جای خستگی، خوشحال هم می‌شوم. علی‌رغم تذکر اطرافیان و خانواده که مرا به دلیل بیماری به استراحت بیشتر دعوت می کنند، احساس می‌کنم خبری که مخابره می‌کنم، مثل مژده‌ای ست برای مردم اردکان و همین امر، خستگی را از تنم بیرون می‌کند.

تفاوت خبرنگاری و عکاسی قدیم و الان در چیست؟

عکاسی در قدیم خیلی سخت بود. برای تهیه عکس و ظهور آن باید زحمت زیادی می‌کشیدیم. الان با آمدن دوربین‌های دیجیتال، ظرف ده دقیقه شما می‌توانید عکس را تهیه کنید. به تبع آن، خبرنگاری و مخابره خبر هم با وجود تکنولوژی و وسائط ارتباطی راحت‌تر شده.

به عنوان یک خبرنگار که چشم و گوش بیدار جامعه هستید، فکر می‌کنید امروز بزرگترین خطری که اردکان را تهدید می‌کند چیست؟

ببینید! الان ما در یک مرحله بحران هستیم. وضع اقتصادی مردم سخت می‌گذرد. چیزهایی در اردکان می‌بینم که برخی اوقات گریه می‌کنم. برخی از کشاورزان دام‌های خود را به دلیل نبود آذوقه می‌کشند. دامداری را دیدم که گاو با ۳۰ کیلو شیردهی در روز را به همین دلیل به قصابی داد. باغ‌های میوه به دلیل گرانی برق و عدم صرفه اقتصادی در حال خشک شدن است. خیابان‌ها از درخت‌ها تهی شده. مثل خیابان شهید باهنر. این بزرگترین مصیبت برای مردم است. شما ترافیک را ببینید و آلودگی ماشین‌ها را. این مسئله را به محیط زیست و برخی مسئولین تذکر دادم. در هر صورت می‌شود جلوی این مسائل را هم گرفت.

در طول دوران خبرنگاری‌تان، دوست داشتید در چه رویدادی حضور داشتید و خبر تهیه می‌کردید که نتوانسته‌اید؟

من بیشترین ناراحتی‌ام این است که در مراسمات فرهنگی دانشگاه‌ها و مدارس و ادارات که مختص جوانان و مردم است نتوانم حضور بیابم یا دیر خبردار شوم و برایم خیلی تاسف‌بار است که نتوانم در این مراسم حاضر شوم و خبری تهیه کنم و رنج می‌برم از این قضیه.

 

تا به حال نمایشگاهی از عکس‌های خبری شما در اردکان برگزار شده است؟

یک‌بار تعدادی از عکس‌های من در جشنواره مطبوعات اردیبهشت ۸۸ در کانون فرهنگی امام (ره) نمایش داده شد. خیلی هم مورد توجه قرار گرفت. برخی مدارس و ارگان‌ها هم در کنار نمایشگاه‌های خودشان از عکس‌های من استفاده می‌کردند. ولی نمایشگاه تخصصی ویژه خودم تا به حال در اردکان برگزار نشده. چون برخی جاها عکس‌ها را بردند و برنگرداندند، دلم راضی به این کار نشده تا به حال و می‌ترسم از این‌که عکس‌هایم را در اختیار افراد و... بگذارم، چرا که در نگهداری امانت کوشا نیستند. به عنوان مثال یکی از ارگان‌ها می‌خواست نمایشگاهی راجع به نماز جمعه در شهرستان برگزار کند و خواست که ۲۴ ساعت فیلم‌ها و عکس‌های مربوطه را در اختیارشان بگذارم. چند کارتن از این عکس‌ها و فیلم‌ها را بردند و هنوز عودت نداده‌اند!

عکس‌های قدیمی و جدیدتان را چگونه نگهداری می‌کنید؟

عکس‌های بعد از انقلاب را تقریبا همه را دارم و در پاکت‌های خود فیلم دوربین، نگهداری می‌کنم که البته آرشیو نیست. در مغازه که بودم به صورت ردیف و فهرست بود، بعد از جابجایی به دلیل تعمیر مغازه، در اثر برخی اهمال‌کاری‌های صورت گرفته، قاطی شد و فهرست عکس‌ها نامنظم شده است. عکس‌های قبل از انقلاب هم به دلیل این‌که نشد به خوبی نگهداری شود، تقریبا از بین رفته است. عکس‌های دیجیتال را هم در سه جا نگه می‌دارم. یکی سی‌دی اولیه. یکی در آرشیو به صورت دی‌وی‌دی و یکی هم در هارد خود رایانه.

کلاهدوزان ۵۱ سال پیش با کلاهدوزان امروز چه فرقی داشته؟

هیچ! همان کسی است که آن روز مردم می‌شناختند و مسئولیت‌هایی داشته و حالا هم مردم با نظر احترام خاصی به او نگاه می‌کنند و این به خاطر این است که با همه دوست بوده و با دوست و دشمن تعامل داشته و نگذاشته بین او و مردم جدایی بیفتد و مردم هم همیشه نسبت به من محبت داشته‌اند و مهربان بوده‌اند و حتی اردکانی‌های مقیم شهرهای دیگر از تهران و تبریز و شیراز این محبت را به من دارند و پیغام می‌دهند که خبرهایت را در روزنامه دنبال می‌کنیم و خوشحالیم که از شهرمان خبری را در روزنامه منتشر می‌کنی و نام اردکان را در روزنامه‌های سراسری کشور، منعکس می‌کنی.

از زندگی شخصی خودتان بگویید. این‌که چند فرزند دارید؟

چهار تا دختر دارم. دختر بزرگم معاون فرهنگی دانشگاه شهید صدوقی یزد است. دومی دبیر دبیرستان‌های اردکان است. سومی عکاس است و چهارمی کارشناس ریاضی است و خانه‌دار. همسرم هم بعد از این‌که با من ازدواج کرد، عکاسی را از خودم یاد گرفت و الان قریب به ۴۰ سال است که کار عکاسی بانوان را در منزل انجام می‌دهد ولی این اواخر به دلیل بیماری، اندکی کارش با وقفه روبرو شده. منتهی کم و بیش این کار را به کمک خودم انجام می‌دهد و به وسیله دستگاه‌های سیاه و سفید و رنگی‌ای که در منزل داریم، همه مراحل کار از عکاسی تا ظهور عکس را در همین منزل انجام می‌دهیم. مگر آن‌که نیاز به یک‌سری ریزه‌کاری‌های حرفه‌ای باشد که به یزد ارسال می‌کنیم.

راز و رمز اخلاق خوش شما در خبرنگاری و لبخندی که همیشه بر لب دارید چیست؟

در حین انجام کار یا بعد از آن، همین‌که رضایت و خوشحالی مردم و مرتبطین با خبر را می‌بینم، بیشتر از قبل خوشحال می‌شوم و انگیزه کار دارم و وجدانم راحت است و صورتم هم با دلم همراهی می‌کند و لبخند می‌زنم.

از آیت‌الله خاتمی (ره) و آیت‌الله بهجتی (ره)، در راستای حرفه خبرنگاری و عکاسی‌تان، خاطره‌ای دارید که برایمان تعریف کنید؟

خدا رحمت کند حضرت آیت‌الله خاتمی (ره) را. آن مرحوم همیشه این وظیفه را به اطرافیان خود سپرده بود که به موقع من را برای تهیه اخبار باخبر کنند. چون من در آن زمان، هم خبرنگار روزنامه اطلاعات بودم و هم خبرنگار صدا و سیما و با دیدن من بسیار خوشحال می‌شدند و تشکر می‌کردند از این‌که اخبار مربوط به اردکان را به طور صحیح به گوش مردم و مسئولین رسانده‌ام. خدا رحمت کند آیت‌الله بهجتی را. ایشان هم علاقه خاصی به خبرنگاری و محبت خاصی به من داشت. گاهی باعث شرمندگی من می‌شد که در سخنرانی‌هایشان اسم من را می‌بردند و می‌گفتند که من هم می‌خواستم روحیه‌ای مثل کلاهدوزان داشته باشم و بتوانم مثل او در تمام مجالس حضور داشته باشم و یادگاری‌هایم مثل او در اکثر منازل و ادارات وجود داشته باشد.

اولین خبر و آخرین خبری که مخابره کردید چه بود؟

اولی را یادم نیست اما آخرین خبر، خبر جشن میلاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) و افتتاح مسجد علی ابن ابی‌طالب بود. بعد از همین مصاحبه هم باید برای تهیه خبر و عکس به جلسه‌ای پیرامون عمران روستایی در جهاد کشاورزی بروم.

به عنوان آخرین صحبت:

تشکر می‌کنم از شما و همکارتان که وقت‌تان را برای من گذاشتید. من که ارزشی ندارم و وظیفه خودم می‌دانم که خبرنگاری کنم و واقعا این کار را دوست دارم؛ دنبال می‌کنم و خسته هم نمی‌شوم. همین الان در سن ۷۱ سالگی از صبح زود تا ساعت ۲ بامداد، آمادگی کار دارم و خسته هم نمی‌شوم. ولی اگر کاری نباشد، و خبری برای مخابره نداشته باشم بیشتر خسته می‌شوم. با وجود جراحی قلب و بیماری دیابت، هنوز از کار حرفه‌ای‌ام کم نگذاشته‌ام. البته خانواده و دوستان معتقدند که این بیماری‌های من بیشتر به خاطر حرص و استرسی است که برای تهیه و انعکاس اخبار شهرستان می‌خورم و بارها در قالب نصیحت به من متذکر شده‌اند که چرا علی‌رغم اینکه این کار عایدی مالی زیادی برای تو ندارد، سلامتی خود را در این راه به خطر می‌اندازی؟

ولی من عاشق کارم و عاشق مردم هستم و این کار را برای معرفی شهر و دیارم و اطلاع‌رسانی به مردمم انجام می‌دهم.










  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا