زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

از سر فضولی صبح اول وقت به حجره خان‌عمو در انتهای بازار رفتم تا عکس‌العمل ایشان را درباره تحصن و اعتراض کارگران شعبه‌هایش بدانم ضمناً تسلی خاطری هم به او بدهم و راه‌کاری پیدا کنیم دیدم همه بیرق‌های زرد و سرخ و شعارها را پایین آورده پرچم خوشرنگ ایران را بالای حجره زده همین که نشستم گفت: چو ایران نباشد تن من مباد.

گفتم: خوبید؟ شما و وطن‌دوستی؟

گفت: عزیزم می‌خواهی از حافظ و مولانا غزلی برایت بخوانم؟ داشت دوتا شاخ تعجب از دو طرف سرم می‌رویید، خان‌عمو و ملایمت و مدارا و مهربانی. خان‌عمو و غزل؟ خان‌عمو و حافظ و مولانا؟

همین پارسال به غلومی دستور داده بود مثنوی را با انبر بردارد تا دستش آلوده نشود عجب تحولی؟

باز گفتم خان‌عمو حالتان خوب است این جوانان…

گوشی تلفن را برداشت و به طرف گفت ده هزارتومان بگذار روی برنج، نرخ حبوبات و گوشت و مرغ را هم بعداً می‌گویم…!

باز از روی صندلی کنار حاجی بلند شدم و به حال خودم گریه کردم دوباره رفتم تو آفساید من کجا و لیلی کجا؟

راستی اینقدر حواسم پرت شده که گرانی و تورم و… یادمان رفته؟ خوش به حال خان‌عمو و…

زبان‌دراز

لینک کوتاه: http://ayenehyazd.ir/2QYEX
  • نویسنده : زبان دراز
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا