- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سلسله مباحث تفسیری قرآن كريم (2)تفسیر موضوعی قرآن کریم-دسته بندي آيات قرآن كريم
پرینتسلسله مباحث تفسیری دوره آموزشی تخصصی تفسیر موضوعی قرآن کریم
استاد محمّد رضا شايق
جلسه دوّم ـ دوره اوّل
بسمه تعالي
در مورد دسته بندي آيات قرآن كريم گفته شد كه در قرآن عمومات بسياري است.
عام را گفتيم كه عام حكم شامل و حكم عمومي است و از اسمش هم پيداست. خاص آن حكمي است كه بعضي افراد عام را استثنا مي كند.گاهي وقتها اين خاص متصل است كه به آن عام و خاص متصل مي گويند گاهي وقتها در جاي ديگري آمده است كه به آن عام و خاص منفصل مي گويند گاهي درخود قرآن آمده خاص قرآني است. گاهي وقتها در قرآن نيامده و درروايات آمده و روايات مي توانند تخصيص بزنند. روايات صحيح و مستند كه ما يك بحث روايت شناسي هم بايد داشته باشيم در رابطه با نوع روايات، روايات مورد وثوق، بحث سند روايات، دلالت روايات، صلاحيت روايات و اينكه عام قرآني را تخصيص بزنند يا اينكه مطلق قرآني را مقيد بكنند كه بهتر بتوانيم از روايات استفاده كنيم. مضان روايات را بدانيم جاهاي روايت مورد وثوق را بلد باشيم مراجعه به روايات يك بحث بسيار مهمي در تفسيراست و بدون آن واقعاً دست مفسر بسته است. آيات مطلق را و معناي اطلاق را گفتيم و معناي تقيد را نيز گفتيم مبحث تقیید آیات قرآن را در فرصتی مناسب پی خواهیم گرفت، كه مقيد كردن مطلق چه شرايطي دارد كه به آن مقدمات حكمت می گویند كه بعداً من توضيح مي دهم . منتها همين قدر كه بدانيم در قرآن مطلقي است و مقيدي و همين طور نمي توانيم بدون پي جويي مقيد، با مطلق حكم صادر بكنيم. خيلي بحث مهمي است.
يك دسته بندي ديگر در قرآن محكم و متشابه است.
محكم :آيه اي است كه برمقصود خود بدون هيچ كاستي دلالت مي كند.
متشابه : آيه اي است كه به معناي مختلف مي تواند حمل شود.
حالا ما با نمونه ها و مثالها- انشاا... دربحث تفسير چون برخورد مي كنيد تعريف محكم و متشابه در ذهنتان باشد خود به خود متوجه مي شويد خيلي مشكلي نيست- و از اسم اين دو تا آيه هم پيداست: تقسيم مهم تقسيم خود قرآن است آيه هفت سوره آل عمران[1] خود قرآن بيان مي كند كه بعضي از آيات قرآن محكم اند و بعضي متشابه.
و اما تقسيمات محكم :محكم به سه دسته تقسيم مي شود :
1- نص :مانند آية« كتب علكيم الصيام»[2]
2- ظاهر : مانند عام و مطلق
3 – اظهر مثل خاص در مقابل عام و مقيد
يعني عام كه خودش ظاهر است، خاص مي شود اظهر، مطلق كه خودش ظاهر است، مقيد آن مي شود اظهر.
نص:
يعني گفتار صريح .گفتاري كه احتمال بردار نيست. گفتاري كه نمي شود گفت نكند اين طور، احتمالاً اين طور، اصلاً احتمال ندارد. مثلا مي فرمايد «كتب عليكم الصيام» (برشما روزه واجب شد) ديگر اين تأويل نمي شود بكني يعني واجب شد اين نص است. اما ظاهر وقتي مي گوئيم ظاهر مثلا «ان اقيموا الصلوه»[3] (نماز به پا داريد )خوب حالا اين «اقيموا» بحث مي شود كه آيا اين فعل امر، فعل امر وجوبي است يا فعل امر ندبي و استحبابي. آيا اين «اقيموا» دلالت بر وجوب دارد پس معنايش اين مي شود كه نماز واجب است يا دلالت بر استحباب دارد. مثل ساير امرهاي مستحبي كه در قرآن آمده كدام يك است؟اين جا مي گويند كه نص در وجوب نيست يعني صراحت ندارد در وجوب . اين هيچ احتمال خلافي برنمي دارد اين طور نيست چرا؟ چون خيلي از اوامر قرآني را ما از دليل خارج مي دانيم كه اينها چي هستند اينها ارشادي اند يا استحبابي و ندبي اند. پس «كتب عليكم الصيام» نص صريح است. اما وقتي مي گويد «اقيمواالصلوه» ظاهراً امر وجوبي است ولي ممكن است امر استحبابي باشد. يك موقع يك كسي بگويد : اينجا از اين آيه ما مي فهميم كه نماز مستحب است، مي گوييم ظاهر اين است كه امر را وضع كرده اند براي چه؟ حالا يكي بگويد وضع، يكي بگويد اطلاق، كار نداريم مي گوييم امر را اصلاً گذاشته اند براي موقع امر كردن و دستور دادن نتيجه اش هم اين است كه وقتي امرشد از جانب مولا برشما واجب است اطاعت كنيد. مي گويد آقا ممكن نيست اين استحبابي باشد؟ مي گوييم چرا گاهي وقتها آمر، مولا دستورهاي مستحبي هم به لفظ امري مي دهد. قبول داريم ولي فعلاً كه قرينه اي نيست چون قرينه اي نيست ما مي گوييم واجب است . اصل وجوب است . مي گويند ظاهر، خوب حالا چرا به عام مي گويند ظاهر، به خاص مي گويند اظهر، ببينيد شما وقتي حكم عام مي دهيد دايره عام كاملاً روشن نيست يعني يك خط خيلي روشني نيست كه مرز آن تا كجا است. اما وقتي خاص را كنار آن مي گذاريم مرز عام را دقيق روشن مي كند. مثلاًمي گويد كه «انما جزاؤالذين يحاربون الله و رسوله ...»[4] مي گويد جزاي كساني كه سرراه مردم را مي گيرند و راهزني مي كنند واموال مردم را مي دزدند و جان مردم راتهديد مي كنند، راهزنها مجازاتشان اين است كه يا كشته شوند يا دار زده شوند و يا دست و پايشان خلاف هم قطع شوند يا تبعيد شوند خوب اين عام است .يعني اینها مجازات هر کسی است که راهزنی کند. پشت سر اين آيه يك آيه اي دارد مي فرمايد :«الا الذين تابوا ... »[5] به جز آن راهزنهايي كه قبل از آن كه دستگيرشان بكنيد خودشان آمده اند و خود را معرفي كرده اند و گفتند ما توبه كرديم ما اينكاره بوديم و حالا هم پشيمان هستيم جز اين ها يعني اينها حكم شاملشان نمي شود. اينها بخشيده هستند يا حالا حكم بخشش هم در اين آيه اعلام نكرده ولي حداقل اين چهار حكمي كه در اينجا با اين تندي آمده شامل اين ها نيست .
خوب حالا شما بگوييد به عنوان اولين تمرين ما باشد اين عام و خاصي كه اينجا آمده بود عام و خاص متصل است يا منفصل ؟منفصل چرا؟ چون خاص آن هم در كنارش هست . حالا درست است كه آيه بعدي است ولي مانبايد برويم جاي ديگري دنبال خاص آيه بگرديم تا خاص را پيداكنيم. تقريباً عام و خاص آن عام و خاص متصل است. آيه اول حكم عام صادر مي كند كه شامل هر راهزني مي شود چه راهزني كه توبه كرده قبل از دستگيري و چه راهزني كه توبه نكرده است آيه بعدي مي آيد يك عده اي را بيرونشان مي كند حالا ببينيد حكم اول روشنتر و ظاهرتر است يا حكم دوم يعني حكم اول محدوده افراد شامل حكم را روشن تر مي كند يا حكم دوم كه مي گويد «الا الذين تابوا» دومي .پس به اولي مي گوييم ظاهر به دومي هم مي گوييم اظهر. قانون اين است يعني هميشه خاص دايره عام را كاملاً روشن و خط كشي مي كند و مي گويد تا اينجا بيشتر نيست اين حكمي كه ما داريم شامل اينها مي شود. بيشتر از اين و فراتر از اين نمي رود بنابراين حكمي كه شامل خاص است به آن مي گوييم اظهر. (ممكن است در موارد استثنا و جزئي و خاص هم الايي در پي آن بيايد، احتمال دارد محال نيست كما اين كه در احكام شرعي معمولا ديده مي شود.)
متشابه:
تقسيمات متشابه:
1- آياتي كه ظاهرشان مورد انكار عقل بديهي است (مثل آياتي كه به ظاهر براي خدا اعضاء و مكان تعيين مي كنند)
2- آياتي كه ظاهرشان با بداهت عقلي تعارضي ندارد.
ظواهر آيات متشابه 2 سنخ هستند. يك ظواهري كه بداهت عقلي آن ظاهر را انكار مي كند. بداهت عقلي كه مي گوييم يعني چه؟ يعني عقل صريحاً و سريعاً بدون تأخير مي گويد نه نه . اين ظاهر مراد نيست، نه اين ظاهري كه گفته اين ظاهر مراد نيست. ظاهرشان مورد قبول عقل نيست. يك وقت اشتباه نفهميد من نگفتم آيه را عقل رد مي كند چون هيچ آيه اي از قرآن نه تنها با بديهي عقلي مخالف نيست كه اصلاً ريشه قرآن، خاستگاه قرآن عقل است. عقل سليم مثلاً اگر از شما سؤال بكند آيا خدا به دست و پا و چشم و ابرو و ... احتياج دارد فوراً مي گوييد نه نه چون خدا بي نياز است و خالق همه چيز است چه طور مي تواند خداي بي نياز به اينها احتياج داشته باشد مي گوييد محتاج نيست. آياتي از قرآن به ظاهر اثبات مي كنند كه خدا مثلاً دوتا دست دارد. درسوره ص مي فرمايد «ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي»[6] اي ابليس چه چيز مانع شد كه سجده نكني بر آدمي كه با دو دست آفريدم . ظاهر اين آيه چيست؟ ظاهر اين آيه اين است كه خدا دست دارد دوتا هم دارد. عقل بديهي چه مي گويد؟ عقل بديهي فوراً مي گويد خدا به هيچ چيز من جمله به دست احتياج ندارد. اين ظاهرآیه با اين بديهي عقلي در تعارض قرارمی گیرد اينجا من اشاره مي كنم به مرامهاي تفسيري كه ما اينجا به جاي اينكه بياييم به شما فكر را ارائه دهيم روش فكر كردن را ارائه مي دهيم به جاي اينكه بگوييم آقا اين طلا، مي گوييم اين كيميا اين كيمياگري به جاي اينكه بگوييم اين در را باز كرديم براي تو مي گوييم اين كليد، خودتان در را باز كنيد. بحث ها، بحث هاي خيلي مهمي است در بحث تفسير كه تقريباً مي توانم بگويم هيچ جايي مدون ارائه نشده در هيچ كدام از كتابهاي تفسير هم متأسفانه اين مباحث در ابتداي آن من تا حالا نديده ام، نمي گويم شايد يك كسي اين كار را كرده باشد ولي حداقل آن اين است كه من تاحالا نديده ام كسي اينها را تدوين كند. اينها را يكجا كردن و يك كاسه كردن و در ابتداي بحث تفسير گفتن يكي از ضرورياتي است كه به نظر من هركس بخواهد وارد تفسير شود بايد حتماً اين لباس غواصي را به تنش كند و خودش را متصل كند كه اگر به عمق دريا رفت يك وقت گرفتار كوسه ماهي و جريانهاي انحرافي نشود. اين خيلي آدم را همراهي مي كند در بحث، مسير را روشن مي كند. مابايد بدانيم از ظاهر قرآن چه جوري بايد استفاده بكنيم كه خداي نكرده يك وقت گرفتار تفسير به رأي نشويم.
چون آياتي كه برحذر مي دارد ما را از تفسير به رأي فراوانند . پيغمبر گرامي فرمودند:«من فسر القرآن برأي فليتبوع مقعده من النار» هركس قرآن را به رأي خودش تفسير كند جايگاهش آتش است منزلگاهش آتش است. خوب اين خطرناك است. ما يك وقت مي رويم دنبال كار ثواب و كار خير گناه ميكنيم چرا؟ چون آدرس نداريم . بنده علائم راهنمايي و رانندگي بلد نبودم سوار ماشين شدم تصادف كردم باعث مرگ يكي شدم باعث خسارات خودم شدم ابتدا مي نشينم آيين نامه را مي خوانم آيين نامه را كه يادگرفتم آن وقت مي نشينم پشت فرمان خيلي مؤثراست. اينكه ما درست برويم، سبقت بي جا نگيريم راه را گم نكنيم خصوصا در جاده هاي بيرون شهر يك وقت مشكلاتي براي خودمان و ساير رهگذران ايجاد نكنيم.
اين بحثها را من خيلي تأكيد دارم كه عزيزان بزرگوار روي آن دقت كنند ببينيد در رابطه با اين ظاهر قرآن بالاخره تا چه حدی ظاهر قرآن حجت است چند فرقه وجود دارند. يك عده اي كه از بيخ و بن انكار مي كنند مي گويند ظاهر قرآن حجت نيست تفسير ممنوع . هرجا اهل بيت روايتي گفته اند طبق آن روايت تفسير كنيد هر جا نگفته اند هيچ چيز نگوييد مثل اخباريها البته اخباريها با مبارزات مرحوم شيخ انصاري (رحمه الله عليه) و مرحوم حميد بهبهاني منقرض شدند امروز ديگر تقريباً چيزي از آنها در ميان علماي شيعه باقي نمانده يك فرقه شيعي هستند تقريباً اوايل سلسله صفوي ظاهر شدند و اواخر عهد صفوي در قاجاريه مضمحل شدند و از بين رفتند ولي نظراتشات همچنان در كتب و مباحث علما باقي مانده است و روي آن بحث مي شود. آنها معتقد بودند كه قرآن قابل تفسير نيست آيات و روايات نهي از تفسير را مي خواندند مي گفتند شما حق تفسير كردن قرآن را نداريد بعدا ًمي گفتند ظواهر قرآن اصلاً حجت نيست. نمي شود به ظواهر قرآن استناد كرد و تفسير كرد ما عقلمان نمي فهمد اين آيه چه مي خواهد بگويد بگوييم ظاهرش اين است خوب، شما باطن آن را از كجاديدي پس سكوت كن و هيچ چيز نگو تفسير قرآن نكن. اين يك فرقه، اين گروه تفريطي، تفريطي شديد يك گروه در مقابلشان وجود دارند يك گروه افراطي مي گويند هرچه آيه در قرآن است ظاهرش همان است كه گفته همه آيات قرآن ظواهرشان حجت است. اين گروه دوم مثل وهابيها و فرقه اي از اهل سنت كه چنين اعتقادي دارند و ظاهراً سرسلسله اينها ابن كثير و بيشتر ابن تيميه هستند كه اعتقاد وهابي بيشتر از اينها ناشي مي شود اينها معتقدند كه هرچه در قرآن است ظاهرش حجت است و حتي آن آياتي كه مثلاً خدا دست دارد به ظاهر معتقدند كه بله خدا دست دارد. اين آياتي كه مي گويد خدا ملاقات مي شود روز قيامت معتقدند كه بله خدا قابل ديدن است خدا قابل رؤيت است به خاطر همين اهل بيت عصمت و طهارت شاگردان خود را مثل هشام ابن حكم را مأمور مي كردند كه بروند با اين ها بحث كنند ثابت كند كه خدا قابل ديدن با چشم نيست. اينها مي گفتند با همين چشم خدا ديده مي شود. زنده مي شويم با همين بدن و بعد هم خدا را در آسمان مي بينيم. مثلاً در همين اصول كافي يك مباحثه اي است بين هشام ابن حكم وهمين كساني كه معتقد به رويت خدا بودند كه دليل مي آورد و مجابشان مي كند كه خدا با اين چشم قابل ديدن نيست. اينها دليلشان اين است مي گويند ظواهر قرآن حجت است، اين هم فرقه افراطي پس شدند دو فرقه ببينيد كار ما اين جا يك مقدار حساس مي شود يعني بايد دقت نظر داشته باشيم . ورود به تفسير بايد از راه ظاهر باشد ازراه غيرظاهر بخواهيم وارد تفسير شويم مثل اين است كه از ديوار وارد خانه شويم از ديوار بخواهيم به خانه برويم دقت بايد داشته باشيم اما گروه ميانه رو و معتدل آنهايي هستند كه ظاهر آيات را حجت مي دانند مگر ظواهري كه مورد انكار عقل بديهي است.
دسته سوم نيز اختلافاتي دارند زيرا بعضي از اين افراد حتي به ظاهر بعضي آيات كه مخالفت بداهت عقلي هم نيستند اعتماد نمي كنند.
مثلا آيات تسبيح موجودات به ظاهر دلالت بر اين دارند كه همه اشياءواقعاً ذكر خدا را مي گويند و اين مطلب مخالفتي با بديهي عقلي هم ندارد يعني عقل به هيچ وجهي مسأله تسبيح واقعي موجودات را انكار نمیکند.
در مقابل عده اي ديگر از همين گروه سوم معتقدند كه ما حق نداريم چنين كنيم بلكه ظاهر قرآن تا زماني كه مخالف بديهي عقلي نباشد ملاك است.
گفتیم که سه گروه داریم یک گروه افراطی در مورد ظواهر قرآن که می گویند: قرآن هر چه ظاهر دارد حجت است، گروه تفریطی، اخباری های شیعه هستند که معتقدند که ما دست به ترکیب قرآن نباید بزنیم و وارد تفسیر نشویم، حق تفسیر هم نداریم، هر کس هم بدون نظر حجج طاهره(ع) وارد تفسیر شود مفسر به رأی است وجایش هم در جهنم است.گروه ميانه رو گروهي هستند كه مي آيند آيات را تقسيم مي كنند مي گويند يك دسته اي از آيات هستند كه بالاخره در حد 7 – 8 تا آيات در قرآن بيشتر هم نه و حالا مي توان دايره آن را گسترده كرد آن جوري كه ابن تيميه روي آن نظر داده بخواهيم نظر بدهيم صدآیه هم مي شود رساند. ظاهرش اين است كه خدا دستي دارد و پايي دارد و مثلاً مي گويد «جاء ربك»[7] مي فرمايد و جاء ربك اين ظاهرش چه است؟ يعني خدا آمد، نه خدا آمد وقتي معنا مي دهد كه اول خدا در مكان باشد ثانياً يك جا باشد يك جا نباشد آمدن مال كسي است كه در جايي نيست بعداً در آنجا حاضر بشود. مي گويد فلاني آمد يعني نبود تا الان، الان آمد . ما مي توانيم بگوئيم هم خدا پا دارد هم در مكان است مشكل است ما اين ها را بپذيريم يعني عقل في البداهه مي گويد مكان را خدا آفريده در مكان هم محصور نيست پاهم ندارد نياز به عضو هم ندارد.
گروه معتدل مي گويند كه ما ظاهر اين جور آيات را حجت نمي دانيم صاحب شريعت هم خودش آمده و به ما آموزش داده. سائلی آمد از مسلمانان چيزي خواست و گفت اي مسلمانان من سائلم وبي چاره ام به من كمك كنيد وپیامبر(ص) فرمودند يك كسي بلند شود زبان اين را ببرد و قطع كند، دومي كه هميشه در ميدانهاي جنگ نفر اول بود كه فرار مي كرد اين جور جاها شجاع مي شد بلند شد شمشيرش را كشيد و گفت زبانت را در بيار تا من فرمان رسول الله را قبل از همه اطاعت واجرا كنم . حضرت ديدند دير بجنبند زبان بيچاره بريده شده گفتند:شما محبت نكنيد دست نگه داريد ياعلي تو بلند شو و زبانش را قطع كن حضرت بلند شد دست كردند در جيبشان چند درهمي به سائل دادند گفتند: بگير سائل هم دعاكنان رفت . خوب حضرت مي خواستند به افرادشان بگويند كه بابا شما همش جمود به ظاهر نداشته باشيد بعضي وقتها عقلتان هم به كار بيندازيد آخر فكر نكردي اين بدبخت بيچاره به چه جرمي بايد زبانش قطع شود. جرم نكرده براي چي مي خواهي زبانش را ببري تو بايد مي فهميدي كه در چنين مطلبي ظاهر حجت نيست تو بايد به بطن كلام بپردازي.
خود اهل بيت روش استفاده از ظواهر را به ما آموختند يكي از آن، اين است. خوب اين گروه سوم آمدند اين كار را كردند گفتند ما اين ظواهر را به ظاهرش كار نداريم مي رويم در بطن آن مثلاً گفته:«يدالله فوق ايديهم»[8] . در صلح حديبيه بيعت رضوان، مومنين با رسول الله دست مي دادند خدا مي گويد دست خدا هم روي دست آنها است. ظاهرش اين است كه وقتي دو نفر دست دادند يكي ديگر هم دست بگذارد روي دستشان يعني خداهم دست دارد. اما عقل مي گويد كه عقل بديهي يعني اينكه عقل بدون تأخير حكم مي كند. اگر از شما بپرسند دو دو تا چند تا مي شود؟ وقت نمي خواهي فوراً ميگويي چهارتا به اين مي گويند عقل بديهي يا مثلاً سؤال مي كنند كه جزء يك شيءاز خودش بزرگتر است يا كوچكتر فوراً مي گويي جزء يك شيءاز خودش كوچكتر است. خيلي ساده است آيا خدا به دست نياز دارد فوري مي گويي نه. ظاهر حجت نيست منتها اين گروه معتدل هم خيلي باهم يك نظر ندارند.
يك عده اي از آنها گفته اند آن آياتي كه با عقل بديهي مخالفند ظاهرشان، خود آيه نه، آيه با عقل مخالف نيست. بازهم تأكيد مي كنم ظاهر آيه ما به آن ظواهر اعتنا نمي كنيم و مي رويم در بطن آيه ببينيم آيه چه مي خواهد بگويد مثلاً آن آيه كه مي گويد كه دست خدا بالاي دست آنها است يعني حمايت، خدا حمايتشان مي كند . آنجا كه مي گويد «خلقت بيدی»[9] با دو دستم يعني با قدرت كاملم نه اينكه خدا دست داشته باشد.
بعد يك عده اي از همين گروه سوم ميگويند بعضي از آيات هستند كه ظاهرشان مورد انكار عقل بديهي نيست ولي عقل يك كم زورش مي آيد آنها را بپذيرد. مي گوييم مثلا اين آيات را مي گويد« ... و من شيءالا يسبح بحمده ...»[10] مي فرمايد كه هيچ چيزي نيست مگر اينكه خدا را تسبيح مي گويد ولي شما نمي فهميد تسبيحش را نمي فهميد . خوب شما از ظاهر اين آيه چه برداشت مي كنيد اينكه اين ديوار و اين ساختمان هم شعوري دارند نه؟خوب حالا اين عقل مي توانداين آيه را انكار كند؟مثل آنجا كه مي گفت خدا دو تا دست دارد فوراً عقل مي گفت نه . يك نه محكم مي گفت. مي گفتيم : ظاهر قرآن است . مي گفت ظاهر قرآن باشد ول كن ظاهرش را برو در باطنش خيلي سريع اين جا عقل مي تواند چنين كاري را بكند بگويد نه . هيچ چيز شعور ندارد اين جا از من نخواه من مثل هواپيما مي مانم آنجايي كه هوا باشد من مي توانم پرواز كنم جايي كه هوا نباشد نمي توانم موتورم منفجر مي شود. من آنجا بروم اصلا قدرت پرواز ندارم از من چيزي نپرس. برو تحقيق كن و بپرس. يك عده اي هم از اين دسته سوم گفته اند نه شما هم زياد به اين مسائل خرافي معتقد نشويد. ديوار چه شعوري دارد ؟معلوم است كه شعور ندارد عصب حسي ندارد؟نه گوش دارد و نه چشم دارد اين كه معلوم است شعور ندارد سنگ پيداست كه شعور ندارد نه آقا ما اين ظاهر را قبول نداريم مراد چيز ديگري است مي گوييم چیست مرادش؟ خوب دقت كنيد من مي خواهم در ضمن اينكه دارم دسته بندي مي كنم روش كار اين دو گروه را هم مي گويم. اين ها خيلي مهم است اين كه ما با چه روشي تفسير كنيم قرآن را به چه ديدي تفسير مي كنيم و با چه منبعي تفسير مي كنيم.
منظور اين آيات اين است كه شما هيچ وقت يك تابلو نقاشي از يك نقاش زبردست را ديده ايد كه خيلي قشنگ باشد ؟ بله در نمايشگاه ديده ايم مي گويد چه حالي به شما دست مي دهد اولين احساسي كه به شما دست مي دهد چيست؟ مي گويد هيچ چيز، تا مي بينيم كه آقاي فرشچيان اين تابلوي عصر عاشورا را كشيده مي گوييم احسنت، بارك الله، آفرين به آقاي فرشچيان نمي گوييم آفرين به نقاشي مي گوييم خوب اين تابلو نقاشي كه زبان ندارد شعور هم ندارد ولي دارد به زبان بي زباني به ما مي گويد آفرين بر آقاي فرشچيان احسنت به آقاي فرشچيان اين تابلو دارد استاد خودش را ستايش مي كند شعوري هم ندارد چه اشكال دارد . شما نگاه يك گل سرخ مي كنيد مي گوييد تبارك الله بارك الله به خالق آن گل سرخ، لزومي ندارد خودش بگويد دارد با زبان بي زباني مي گويد يك دستگاه پيچيده رايانه را مي بينيم مي گوييم ماشاالله به آن مغز مبتكرش. صانعش را ستايش مي كنيم . پس اين دستگاه دارد صانع خودش را ستايش مي كند با زبان بي زباني . مخلوقات دارند اين طوري حمد مي گويند و خدا را ستايش مي كنند . البته اين حرف خيلي اشكال دارد آخر آنهايي كه خودشان هم اين حرف را زده اند آخر كار خودشان هم ان قلتي باز كرده اند گفته اند حالا شايد هم اشتباه گفته ايم . شما مراجعه كنيد به تفسير نمونه وقتي تمام اين بحث را مي گويد، مي گويد آنها كه خلاف اين را گفته اند ممكن است اين هم نباشد. يعني خيلي با حالت اطمينان نمي گويند. اين است و جز اين نيست . مي گويند ما اين طوري فهميديم ما بيشتر از اين عقلمان نمي رسد. ببينيد پس اين دسته سوم مي گويد: آنهايي كه مخالف عقل بديهي است كه اصلاً بكشش كنار خط، اينها اصلاًظاهرش قابل اعتماد نيستند ما به ظاهر اين آيات اصلاً اعتنا نمي كنيم مي رويم از در خانه وحي مي پرسيم اي امام صادق(ع) درود خدا برشما باد منظور اين آيه چیست؟امام براي ما توضيح مي دهد يا آن طوري كه عقل بپذيرد تفسيرش مي كند. بعد اين گروه مي آيد مي گويد نه حالا اين هم كه گذاشتيد كنار دوباره در آياتي هم كه با بديهي عقلي مخالف نيستند بعضي هايش خيلي عقل زورش مي آيد تا بپذيرد. يك كسي بيايد به شما بگويد : فهميدي اين سفينه فضايي كه اخيراً رفته كره ماه چه چيزي ديده؟ مي گوييم چه ديده؟ مي گويد يك موجود ديده اند 48 متر قد آن بوده 350 جفت پاداشته و 65 جفت هم دست داشته هزارتا هم چشم داشته . مي گويد آقا اين چه حرفي است كه تو مي زني؟ مي گويد تو ثابت كن كه من دروغ مي گويم مي تواني ثابت كني؟اما اگر بيايد اين جوري بگويد آقا رفتند كره ماه برگشتند فهميده اند دو دوتا مي شود شش تا اين جا مي شود چهار تا فوراًمي گويي دروغ ميگويد يعني بداهت عقلي محكم مي زند توي پيشاني اين حرف و اين حرف دروغ است اما آن حرف را كه نمي شود انكارش كرد ولي عقل زورش مي آيد بپذيرد. مي گويد آقا اين حرفها چیست كه مي زني ؟اگر هم جوابي نداشته باشد كه بگويد سكوت مي كند و مي گويد خيلي خوب ولي در دلش مي خندد به اين حرف ولي نمي تواند رد بكند اين حرف را . بعضي از آيات مثل اين سنخ دو دو تا شش تا است . ظاهرش اين است، فورا عقل مي گويد نه . اين را قبول نداريم اين ظاهر را كنار بگذار، برو در بطن آيه.
«...ولقد آتينا داود منا فضلا ياجبال او بي معه و الطير و ...»[11] ( اي كوهها با داود هم ناله شويد )مگر كوه ناله مي كند؟ اصلاً زبانش كجا بوده كه ناله كند و يا «والنجم و الشجر يسجدان»[12] ( ستاره و درخت سجده مي كنند)مي گوييم خدايا چه جوري؟ ستاره خودش گرد است. سجده كننده اولا بايد يك موجودي باشد بتواند خم و راست شود سربگذارد روي خاك و بعد بلند شود يك شي گرد آيا مي تواند چنين كاري بكند. بعدش تازه آن هم در آسمان است خاكش كجا بوده كه او بتواند سجده كند. وانگهي درخت نمي تواند خم و راست شود بيايد روي زمين سجده بكند. عقل خيلي زورش مي آيد اين حرفها را بپذيرد ولي رد هم نمي تواند بكند مي داني چرا نمي تواند رد كند؟به خاطر اينكه حقيقت سجده خاكساري درون است. ظاهرش خاكساري بيروني است. اين است كهاگر شماها خداي ناكرده مريضي سختي بگيريد نتوانيد خم و راست شويد اصلا مي گويند چشم را ببنديد و يا حتي چشم هم نتواني، در دل نيت سجده كنيد و ذكر بگوييد دوباره نيت سجده را برداريد يعني سر از سجده برداشته ايد نمازتان درست است اگر خوب هم شديد اعاده هم نمي خواهد . سجده كرده ايد. عقل در اينجا پايش لنگ مي شود و مي گويد من نمي توانم انكار بكنم ولي ممكن است نجم و شجر سجده هم بكنند سجده اين شكلي چون حقيقت سجده تذلذل است . اصلاً زور عقل نمي رسد بگويد نه اين جور نيست. من قبول ندارم نمي توانم اين كار را بکنم . قصه دودوتا شش تا نيست كه فوراً بگويد نه اين دروغ است. حالا من اعتراض مرحوم علامه طباطبايي را اينجا عرض ميكنم . علامه مي فرمايند كه آن آياتي كه ظاهرشان منافي بديهي عقلي است قبول، ما آنها را ظاهرش نمي بينيم آنهايي كه ظاهرشان مخالف بديهي عقلي نيست كي گفته بگذاريمشان كنار، به چه دليل؟ شما مي گوييد كه تسبيح، تسبيح حالي است يعني حال اين تابلونقاشي دارد گواهي مي دهد كه صاحبش آدم هنرمندی است ولي خود تابلو هيچ چيز نمي فهمد. ظاهر قرآن خلاف اين را دارد مي گويد. شما به چه دليل اين ظاهر را انداختيد دور؟به چه دليل؟ زياد است آياتي كه مفسران ديگر ظاهر آيه را انداخته اند دور و گفته اند اين ظاهر آيه قابل قبول نيست اما دیگر مفسران از توي خاكها برداشته غبار فراموشي را از روي آن پاك كرده و گذاشته توي قفسه تفسير. گفتند نه اشتباه كردي اين ظاهرش همين است كه در قرآن است. فلاسفه ما زمانی طولانی مي گفتند حيوانات فقط ادراكات غريزي دارند . آقا عقل هم دارند ؟ابدا ادراكات عقلي ندارند. مورچه عقلش كجا بوده . ظاهر آيات قرآن چه مي گويد؟ظاهر اين آيات مي گويد: «قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم...»[13]
از گروه سوم عده اي ظاهر بعضي آيات را كه با بديهي عقلي منافات ندارند نيز نپذيرفته اند. مثل آياتي كه دلالت بر تسبيح حقيقي موجودات دارند و مثل آياتي كه دلالت بر عقل و اختيار و تشخيص خوب و بد براي حيوانات دارند.
در مقابل اين عده افرادي مثل علامه طباطبايي به استثناي آيات دسته اول (که ظاهرشان مخالف عقل بديهي است)تمام ظواهر قرآن را پذيرفته اند و حجت مي دانند و تفسير بر خلاف آن را باعث انحراف از معناي حقيقي آيه مي شمارند.
نكته :به نظر مي رسد يكي از مهمترين رموز موفقيت علامه طباطبايي در تفسير الميزان همين مبنا باشد. خوب حالا من توضيح مي دهم . ببينيد مثلاً در سوره نمل آيه 20 آمده است كه «و تفقد الطير» (حضرت سليمان حضور و غياب كرد) «فقال ما لي لا اري الهدهد» چرا نمي بينمش ؟«مالي لا اري الهدهد ام كان من الغائبين» نكند غيبت كرده؟ بعد وقتي هدهد آمد چون سليمان گفته بود من عذاب سختش مي كنم يا حتي ذبحش مي كنم اگر تخلف كرده باشد. هد هد كه آمد بازجوئيش كرد گفت : كجا رفته بودي؟ ديركردي مي گويد آقا مورچه غريزه اش به او حكم كرده خودش نمي فهمد چرا اين دانه را نيش گرفته دارد اين طرف مي رود اصلاً خودش نمي فهمد. خبرنگار مي گويد جناب مورچه به نظر شما انگيزه شما براي اينكه دانه را حمل مي كنيد چيست؟ مي گويد من كه نمي دانم من يك چيزي درونم است از اين كار خوشم مي آيد به زنبور عسل مي گويند تو چه را اين كار را مي كني؟ميگويد من خوشم مي آيد بايد اين كار را بكنم. ربطي به شعور ندارد. كار غريزي كه صغري، كبري نمي خواهد، قياس استثنايي و اقتراني نياز ندارد. خود به خود طرف انجام مي دهد، اما اين كه مي گويد :«... احطت بما لم تحط به ...»[14] سليمان، يك چيزي فهميده ام كه تو نمي داني؟ اين غريزه است، نه اين غريزه نيست. مي گويد من يك خبري دارم كه توسليمان نمي داني گفت من يك خير يقيني از قوم سباء آورده ام. «و جئتك من سباء بنباءيقين» .[15] مي گويد من قومي ديدم كه بت مي پرستيدند موحد نيستند اين هم غريزي نيست اين هم عقلي است . من ديدم آنها جلوي خورشيد سجده مي كنند اين هم حرف عقلي است. من ديدم كه شيطان كارهاي زشت را برايشان زينت داده چطور هدهد فهميده است اين كار زشت است اين كار خوب است اين هم عقلي است . سليمان مي گويد كه «لاعذبنه عذابا شديدا اولا اذبحنه او ...»[16] (يا هدهد را ذبحش مي كنم يا شكنجه اش مي دهم يا بايد يك برهان روشن بياورد كه چرا غيبت كرده است اين هم عقلي است. برهان، كار عقل است . ظاهر قرآن اين جا چه مي گويد؟ظاهر قرآن مي گويد كه اين پرنده داراي فهم تشخيص خوب و بد است. نمي خواهم بگويم اندازه آدم عقل دارد چون عقول متفاوت است بچه دوساله يك سري چيزها را مي فهمد يك سري را نمي فهمد. چهارسالش كه شد بازهم يك چيزهاي ديگري را مي فهمد فراتر از غريزه ميفهمد اين كار خوب است اين كار بد است اين غريزه نيست. دوباره 10 سالش كه شد مي گويند كودك مميز است تكليف ندارد ولي عقلش بيشتر از بچه 4 ساله كار مي كند . 20 سالش كه شد بيشتر مي فهمد چهل سالش كه شد بيشتر مي فهمد عالم شد بيشتر مي فهمد، عقل هم مراتب دارد من نمي خواهم بگويم مثل انسان عقل دارند ولي تشخيص خوب و بد در حيوانات طبق ظاهر اين آيه هست . يك آيه اي كه در مورد نمله مي گويد ويك آيه 38 از سوره انعام[17] اين آيه مي فرمايد كه تمام پرندگان و جنبندگاني كه روي زمين هستند امتهايي مانند شما هستند ما در كتاب چيزي را فروگذارنكرديم. بعد هم اينها به سوي خدا محشور مي شوند. شما از ظاهر آيه چه مي فهميد؟ بله مي فهميد حيوانات هم مثل ما آدمها براي خودشان يك مرامي دارند و يك رسم و رسومي دارند، عيدي دارند و سا لي دارند و دعوايي دارند و آشتي دارند و عهدنامه اي دارند و ... امتهايي مثل شما هستند، ظاهراً كه اين را مي گويد . مي گويد آنها امتهايي مثل شما هستند. آقايي داشت راه مي رفت محكم پا را زد زمين يك مورچه اي گفت آقا اين چه راه رفتني است. نيم كيلو گوشت تن ما را آب كردي با اين راه رفتنت، اين هم عصباني شد گفت اي مورچه بدبخت پابزنم روي سرت تو خودت چقدر وزنت است كه نيم كيلو گوشت تنت آب شد. گفت آقا صبركن پا نزن من توضيح بدهم الكي پا نزن من كيلوي شما را كه نگفتم ما مورچه ها در عالم خودمان يك كيلويي داريم و يك مني و يك تني آن براي خودمان است آن فرق مي كند با تن شما.
آقاي موريس مترلينگ در كتاب زندگي مورچه ها، خيلي جالب است. تحقيقات عجيبي كرده خيلي با علاقه و اشتياق چند دهه از عمر خود را فقط رفته در اين لانه مورچه ها كار كرده و عجائب بسياري از زندگي آنها به دست آورده همه آنها را نوشته، بعد مي گويد كه مورچگان وقتي مي خواهند از منطقه اي كه خيلي منطقه مرغوبي نيست مهاجرت كنند بعضي از مورچه ها مخالفت مي كنند. يك عده اي از ريش سفيدهايشان (حالا اين تعبير من است) مي روند پيش آن كوچكترها و با آنها صحبت مي كنند و راضيشان مي كنند. مثلاً شما بياييد قبول كنيد، مخالفت نكنيد كه اينها از اينجا مهاجرت كنند. ايشان باز مي گويد كه مورچه ها ايام فراغت دارند ايام تعطيلي دارند يك روزهايي دارند كه كار نمي كنند، تعطيلند. مسابقات ورزشي دارند، تماشاچي دارند تشويق كننده دارند، جايزه مي دهند. اين ها از اكتشافات دانشمندان در عصر جديد در مورد حيوانات است. حالا نگاه كنيد و مشربهاي تفسيري را ببينيد. عقیده فلاسفه يونان اين بود كه حيوانات ادراكاتشان فقط غريزه است. هركاري انجام مي دهند فقط از روي غريزه است اين نيست كه بنشينند فكر بكنند مثلاً سگ بگويد شكر منعم به حكم عقل واجب است. كفران نعمت به حكم عقل قبيح است. ما از قبيح فرار مي كنيم و به كار نيك علاقه داريم. بعد مي گويد آقا شما يك لقمه نان دادي به ما، ما تا پاي جان پاي تو مي ايستيم. روي فكر اين كار را مي كند. نه بابا، طينتش اين است. سرشت او اين طوري است. اصلاً ربطي به درايت و فكر و عقل ندارد. فلاسفه يونان مشربشان اين بود .در ميان فلاسفه مسلمان هم همين نظر بود. بعد مي گفتيم خوب، پس اين آيات چي؟ مي گفتند اين ظاهر است. ظاهر مراد نيست، همه ظاهري كه حجت نيست. اين چه حرفي است كه شما مي زنيد من نمي دانم براي من واقعاً عجيب است و جاي سؤال دارد كه چطور مفسران ما در طول قرنها از كنار اين آيات گذ شته اند، فلاسفه ما، و حرف خودشان را زدند و اين آيات را هم سالي يكبار، دوبار، 10 بار خواندند. من نمي دانم براي من هنوز جاي سؤال است. چه توجيهي دارند نمي دانم تنها توجيهشان اين است كه نظر نمي آيد. عقل زورش مي آيد بپذيرد. توجيه ديگري ندارد. علت ديگري كه علامه به اين جمع اعتراض مي كند همين است. مي گويد شما به كدام توجيه اين را زير پا گذاشته ايد. اين ظاهر را مي گوئيم، جناب علامه شما كه خودت اول فيلسوفي، شما كه جزء سرآمدان علم فلسفه اید شما ديگر چرا؟ مي گويد من قبل از اينكه فيلسوف باشم مفسر قرآنم، معتقد به حقايق قرآنيم. براي خودم هم مبنا دارم اين جا حرف فلاسفه را مي اندازم دور شما برويد ببينيد جامع ترين بحث را ايشان بيان كرده اند . درهمان آيه 38 سوره انعام 8-7 صفحه[18] ايشان بحث كرده اند و مي گويند حيوانات هم تشخيص خوب و بد دارند اختيار دارند، حشر و نشر دارند، مجازات پاداش، در روز قيامت هم دارند. اين حرف كجا و آن حرف كجا؟اين نتيجه اين مشرب و شيوه علامه است. و آن نتيجه و مشرب و شيوه آقاياني است كه مي گويند:ظواهر را هم نمي پذيريم من مي خواهم خدمت شما عرض كنم كه اگر علامه در قرآن توفيقات عظيم دارد، چون همين روش را داشته و دست به ظواهر قرآن نزده تفسير قرآن معنايش اين نيست كه بگوييم ظواهر قرآن را بيندازيم دور ما يك معناي ديگر از آن برداشت مي كنيم. اگر اين كار را كردي اصلاً به بطن قرآن راه نمي بري. راه به تركستان مي بري به جاي كعبه، راه ورود به قرآن همان ظاهر قرآن است.
علامه در همين ظاهر مي آيد جلو مي رسد به جايي كه مي گويد هرچيزي كه نور وجود به آن تابيده به همان اندازه هم شعور دارد. اين تفسير درست در راستاي خود ظاهر آيه است. از همان ظاهر عبور كرده به اينجا رسيده ما نمي توانيم ظواهر را ناديده بگيريم. پس اين را خيلي مهم بدانيد در بحث تفسير و دقت بكنيد ببينيد خصوصاً مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه در عين حالي كه يك دلدادگي و تقيد و سرسپردگي عجيب جلو آيات اين طوري دارد در عين حال هرگز در چاله اسرائيليات و خرافات نيفتاده اند. اين خيلي مهم است، كه آخر بعضي ها كه مي گويند ما دربست مخلص قرآنيم مي بينيم كه يك مشت خرافه برمي دارند، نقل مي كنند. كه الان امروز در علوم روز ثابت شده كه همه اش دروغ است من كتاب قصه هاي قرآن سيد نعمت اله جزايري را مي خواندم مثل اينكه از علماي اخباريه دوره قاجاريه است ببينيد پر است از اين اسرائيليات حالا جالب است كه ايشان از همان اخباريهايي است كه معتقد به منع تفسير قرآن است و چقدر خرافه در اين كتاب نقل شده است كه من اصلا كتابش را بستم و گفتم به درد خواندن نمي خورد. يكي از علماي شيعه دوره قاجاريه در بحثهاي اصول و فقه و اينها قوي است واقعاً، حديث شناس است آدم بسيار زاهد و پاكي هم هست. يكي هم خواسته ببيند خودش را، قيافه عاقلانه و عقل مدارانه بگيرد تا مي رسد به اين آيات مي گويد نه بابا اينها شبيه خرافات است. در و ديوار كجا تسبيح خدا ميگويند. مي گويي منظور چيه؟مي گويد اينها حالشون اين جوري است، تسبيحشون، تسبيح حالي است. فوري توجيهش مي كند. آقا اين قصه هدهد، مي گويد اين اسم يكي از كارمندهاي دربار سليمان بوده مسئول يك قسمتي بوده، اسمش هدهد بوده حالا ما اگر در زبان فارسي يك كسي اسم بچه اش را شانه بسر بگذارد ما مي گوييم چرا؟ در ميان عربها و اقوام ديگر اين بيشتر بوده . مورچه هم مي گويد اين اسم يك قوم ضعيفي بوده تشبيه شان كرده به مورچه . اين جوري مي گويند علامه آمده نه را ه اينها را رفته نه راه آنها را در عين حال كه زمام عقل را محكم گرفته در عين حالي كه ظواهر قرآن را حاضر نشده، از دستشان بدهد. در عين حال هرگز هم در چاله خرافات نيفتاده مي بينيد كه بسياري از اين اسرائيليات را ايشان تفسير كرده ترجمه كرده و بعد هم رد كرده گفته اند اين روايات صحيح نيست اين روايات مخدوش است اين روايات منافات دارد. و واقعاً يك تفسير بسيار ارزشمندي است.
خداوند به همه شما بزرگواران توفيق بيشتر فهم معارف قرآن عنايت بفرمايد و در ظهور وليش تعجيل بنمايد به بركت صلوات برمحمد و آل محمد .
واحد تفسير دفتر فرهنگي هيئت انصار ولايت دارالعباده يزد
-یزدفردا
http://www.yazdfarda.com/news/af/9978/
برچسب ها
اخبار مرتبط
ثبت دیدگاه
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
- هیچ نظری موجود نیست
پنجشنبه 16,ژانویه,2025