محبت به مخلوقات خدا
يَا أَحْمَدُ! إِنَ أَهْلَ الْخَيْرِ وَ أَهْلَ الْآخِرَةِ رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَيَاؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ، قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ. النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ وَ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَبٍ؛ كَلَامُهُمْ مَوْزُونٌ؛ مُحَاسِبِينَ لِأَنْفُسِهِمْ مُتْعِبِينَ لَهَا[1]
اشاره
در جلسات گذشته به بحث در باره فرازهايي از حديث معراج پرداختيم كه در آنها خداوند متعال به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله فرمود: با اهل دنيا دشمن باش، و اهل آخرت را دوست بدار. ايشان سوال کردند: اهل دنيا، و اهل آخرت چه کساني هستند؟ خداوند متعال نيز ويژگيهايي را براي هر يك از ايشان بيان فرمود كه در چند جلسه اخير در باره آنها گفتوگو كرديم.
خدواند در ادامه بيان اوصاف اهل آخرت ميفرمايد: كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ، قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ. در اين قسمت همانند بقيه اوصافي كه در اين حديث براي اهل آخرت، در نقطه مقابل صفات اهل دنيا ذکر گرديده، پس از آنكه در فراز قبل دنياپرستان را افرادي خودخواه معرفي كرد كه فقط به فکر خودشان هستند، از رفتار ناپسندشان عذرخواهي نميکنند و معذرت ديگران را هم نميپذيرند؛ در مقابل، آخرتجويان به عنوان كساني معرفي شدهاند كه نفعشان براي مردم زياد است و در تعامل با ديگران از در دو رويي و نيرنگ وارد نميشوند.
تفکر فردگرايي
در جلسات قبل ضمن دستهبندي ويژگيهاي دنياجويان بر اساس ادبيات رايج دنيا در سه مکتب اصالت لذت، اصالت فرد و ليبراليسم اخلاقي، گفتيم روحيه خودخواهي و منفعتطلبي، ريشه در اصالت دادن به فرد دارد. با توجه به اينكه ويژگي منفعت رساندن به ديگران در نقطه مقابل منفعتطلبي شخصي است، مناسب است مقداري به بررسي مكتب فردگرايي بپردازيم.
يكي از مكاتب رايج اخلاقي، ملاك ارزشگذاري رفتارهاي آدمي را در ميزان لذتي معرفي ميكند كه از آن رفتار نصيب آدمي ميشود. پيش از اين نيز گفتيم: برخي صاحبنظران فلسفه اخلاق، معتقدند اصالت لذت ريشه در اصالت نفع دارد. بر اساس اين ديدگاه، اگر انسان با رنج و زحمت کاري را انجام دهد که لذتي ندارد، ولي منفعتي که از آن كار عايدش ميشود، بيش از زحمتي باشد كه متحمل شده، اين كار ارزشمند است. از سوي ديگر بنا بر گرايشهاي ماديگرايانه –که دنياگرايي يكي از شعبههاي آن است— دليلي وجود ندارد که آدمي به دنبال منفعت ديگران باشد. اين تفكر ريشه در اين اعتقاد دارد که گويا عالم هستي كاملاً اتفاقي و بدون هيچ هدف و مقصدي از وقوع يك انفجار در ماده به وجود آمده و روند تكاملي همه موجودات آن، تا پيدايش انسان، به همين صورت، سلسلهاي از اتفاقات بيهدف است و هر فرد نيز پس از گذران مدتي در اين دنيا و دست و پنجه نرم كردن با مجموعهاي از وقايع تصادفي، به صورت اتفاقي ميميرد و بدنش مجدداً به خاک تبديل ميشود. بر اساس چنين تفكري، آدميزاد در اين دنيا چه كاري غير از لذت بردن ميتواند داشته باشد؟ آدمي كه وجودش در اين عالم ثمره سلسلهاي از اتفاقات بيهدف است و سرانجامي جز تبديل شدن به خاك ندارد، براي چه بايد در انديشه منفعت رساندن به ديگران باشد؟ چنين بينشي طبيعتاً نتيجهاي جز فردگرايي ندارد و هر کس بايد به فکر راحتي خودش باشد.
تفکر جامعهگرايي
اما برخي فيلسوفان پس از تأمل در اين بينش، آن را با اموري مثل فداكاري و جانفشاني در راه ديگران كه به عنوان ارزشهاي انساني پذيرفته شده، در تضاد يافتند. در نتيجه، مكتب ديگري در مقابل فردگرايي با عنوان جامعهگرايي پديدار شد كه در آن ريشه همه ارزشها به ديگرخواهي باز ميگردد. در اين مكتب، آدمي به هيچوجه نبايد در فكر منفعت شخصي باشد؛ بلكه بايد به اين بيانديشد كه چگونه به ديگران منفعت بيشتري برساند. براي توجيه اين مكتب نيز دلايل فلسفي تراشيده شد. از جمله اينکه هر يك از افراد انساني وجود مستقل و اصيلي غير از جامعه ندارد و آنچه اصيل است، جامعه انساني است. بر اساس اين تفكر، هر فرد در واقع يك سلول در پيكره جامعه است. سلولهاي بدن آدمي ممكن است از بدن انسان جدا شوند و در صورت فراهم بودن شرايط طبيعي به زندگي خود ادامه دهند؛ اما هر يك از اين سلولها يا اندامها به تنهايي، يك انسان نيستند. ميلياردها سلول در كنار هم و با تعامل با يكديگر بدن آدمي را ساختهاند؛ اما هيچ يك از آنها به تنهايي، انسان نيست.
بر اساس اين بينش، كه يك تئوري فلسفي مطرح در علوم اجتماعي است، اصالت و وجود حقيقي از آنِ جامعه است؛ پيكرهاي كه از گرد هم آمدن افراد انساني و ارتباط ميان آنها به وجود آمده، و هر فرد از اين مجموعه تا زماني كه با اين پيكره ارتباط دارد، از زندگي واقعي برخوردار است و در صورت قطع ارتباط از اين پيكره، مانند اندامي است كه از بدن جدا شده است. بر اساس اين گرايش فلسفي، بحثهايي اخلاقي و ارزشي از قبيل توجيه مسأله ديگرخواهي نيز مطرح شده است. مطابق اين نظريه، تمايل آدمي به منفعت رساندن به ديگران از آن رو است كه حيات واقعي وي وابسته به ديگران است و بدون تعامل و همكاري سلولهاي انساني جامعه با يكديگر، هستي آنها به مخاطره ميافتد. برخي اين شعر معروف سعدي را نيز شاهدي براي اين نظريه دانستهاندكه: بنيآدم اعضاي يکديگرند * که در آفرينش ز يک گوهرند؛ چو عضوي به درد آورد روزگار * دگر عضوها را نماند قرار.
بنابراين، ارزشمندي به فكر ديگران بودن در اخلاق ريشهاي فلسفي دارد كه نتايج مختلف حقوقي و اجتماعي نيز از آن حاصل ميشود. از جمله اينكه از تفکر اصالت جامعه، مکتب کمونيسم و سوسياليسم به وجود آمد؛ مكتبهايي كه در آنها همه بايد براي جامعه کار کنند و عضوي که منفعتي براي جامعه نداشته باشد، يا بهخودي خود از اين پيكره جدا ميشود (همانگونه كه سلولهاي مرده پوست از بدن کنده ميشوند)، يا بايد آنها را به عنوان عضوي زايد و مضر از پيكر جامعه حذف كرد (همانگونه كه جراح عضو بيمار را از بدن جدا ميكند). اين کاري است كه در کشورهاي کمونيستي انجام شده است، و سالمندان و افراد ناتواني که اميدي به منفعتشان نبود، به بهانههاي مختلف سربهنيست ميشدند، تا سرمايه جامعه براي آنها تلف نشود!
اين گرايشها کمابيش در مکاتب مختلف، حتي در بين برخي مذاهب طرفداراني پيدا کرد. در کشور ما نيز در مقطعي اين افکار مارکسيستي رواج داشت، و حتي برخي روحانيون رسماً عضو حزب توده بودند و براي ترويج ماركسيسم از آيات و روايات، به خصوص نهجالبلاغه استفاده ميکردند. آنها انديشه ماركسيسم را به عنوان توجيه علمي و فلسفي دستورات اجتماعي اسلام پنداشته، اسلام را طرفدار اصالت جامعه معرفي ميكردند، و در نيتجه، احکام فردي اسلام مثل نماز را كه منفعتي براي ديگران ندارد، در حد آداب و رسوم محلي و بياهميت ميدانستند! آنچه از نظر ايشان اهميت داشت، خدمت به جامعه و مفيد بودن براي مردم بود.
نقش اعتقاد به معاد در اخلاق اجتماعي
البته ما ميدانيم که نظر اسلام غير از اين است. اسلام براي هر فرد موجوديتي خاص، تکليفي مشخص، سرنوشتي معين و عاقبتي جداگانه قايل است؛ خداوند در قرآن ميفرمايد: وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا[2]؛ روز قيامت هر يك از افراد آدمي جداگانه محشور خواهد شد؛ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ[3]؛ در آن روز روابط دنيايي بين افراد از ميان ميرود و از كسي در باره پدر و مادرش سؤال نميكنند؛ بلکه يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ[4]؛ هر كسي فقط در انديشه كردار خويش است و همه انسانها به قدري گرفتار هستند كه از يكديگر فرار ميکنند. بنا براين، از يک سو هر يك از افراد بشر استقلال و وجودي شخصي دارد و حساب و کتابش از ديگران جداست، و از سوي ديگر در اسلام احکام و ارزشهاي اجتماعي نيز در نظر گرفته شده است. اسلام آن چنان براي خدمت به ديگران اهميت قايل است، که گاهي براي يک خدمت كوچك به ديگري ثوابي عظيم در نظر گرفته است. بر اساس برخي روايات، ثواب رفع نياز ديگران، حل مشكلاتشان، رفع غم و غصه از اطرافيان و كمك كردن به مردم از صدها حج و عمره مقبوله بيشتر است[5]. بنا براين ميتوان گفت اسلام در عرصه فلسفي اصالت فرد را پذيرفته، اما در عرصه اخلاق اجتماعي قايل به اصالت جامعه است و نفع جمع را بر منفعت فرد مقدم ميداند. در اسلام حساب شخصيت مستقل هر فرد و وظايف و تكاليف فردياش، از حساب روابط و تعاملات اجتماعي افراد جدا شده و نبايد با خلط كردن آنها در دام مكاتب الحادي بيافتيم.
اما توصيف اهل آخرت به كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ، يا اهل دنيا به نَفْعُهُمْ قَلِيلٌ بر چه اساسي است؟ پيش از اين گفتيم، كساني آخرت را قبول نداشته، معتقدند إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا[6] و ميگويند انسان زماني متولد ميشود، چند روزي در اين دنيا زندگي ميکند، و سرانجام ميميرد و با تبديل شدن جسمش به خاک چرخه وجود او تمام ميشود. بر اساس ديدگاه چنين كساني كه نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ[7]، خدمت کردن به ديگران و دلسوزي نسبت به مشكلات و مسايل مردم توجيه عقلاني ندارد؛ چون هر كس بايد تا جايي كه ميتواند از فرصت محدود زندگيش در اين عالم براي لذت بردن استفاده كند. اگر آدمي، خودش باشد و لذتهايش، و کسي هم از او حساب نكشد، براي رها كردن لذت، و تحمل زحمت براي كمك به ديگران چه دليل و انگيزهاي دارد؟ در مقابل، كسي كه معتقد است عالم ديگري وجود دارد كه در آن انسانها پاداش و کيفر اعمال خود را ميبينند، چنين كسي مراقب است در حق ديگران ظلم نکند؛ چون ميداند به خاطر ظلمش، در آخرت گرفتار عذاب ميشود؛ و ميداند هر خدمتي كه در اين دنيا به ديگران بكند، در عالم ديگر پاداش آن را چند برابر ميبيند. چه معاملهاي پر سودتر از اين؟
عاقبت تفكر الحادي فردگرايي، و لذتجويي دنياطلبان همان است كه امروز در اغلب نقاط دنيا شاهديم؛ از همپاشيدگي خانوادهها، بياعتنايي فرزندان نسبت به والدين، خودمحوري و... . در مقابل، اعتقاد به قيامت و حساب و کتاب موجب ميشود آدمي مراقب رفتار و گفتارش باشد و از برخي لذتهاي زودگذر صرف نظر کند، تا به پاداشي چندين برابر آن در آخرت برسد. البته ممكن است كساني به زبان، معاد را هم جزء اصول دينشان بشمارند؛ ولي زندگيشان در عمل تفاوتي با يک کافر نداشته باشد! چه بسا برخي کفار رفتاري سالمتر و اخلاقيتر از بعضي مدعيان اعتقاد به خدا و پيغمبر داشته باشند. اين مدعيان دروغين دغدغهشان براي امور دنياست؛ هر چند به زبان مدعي چيز ديگري هستند. اينان حتي از نگراني ديگران براي آخرت تعجب ميکنند. اين طبيعت اصالت دادن به زندگي دنيا است كه لازمهاش فردگرايي، لذتجويي و خودمحوري است. چنين كساني اگر خدمتي هم به ديگران بکنند، در واقع براي كسب منفعت دنيوي از آنها است، در حاليكه يك فرد معتقد به آخرت كه در انجام کارهايش فقط به فکر كسب ثواب بيشتر در آخرت است، خدمت به ديگران را به خاطر پاداشهاي اخروي فراوان آن، بر لذت و منفعت شخصياش در اين دنيا ترجيح ميدهد.
بالاتر از اين کساني هستند که طعم شيرين محبت خدا را چشيدهاند و ميدانند كه خداوند بهقدري فياض و مهربان است که همه عالم را به خاطر افاضه رحمتش خلق کرده و هر يك از موجودات اين عالم نمودي از رحمت الهي هستند. خداوند همه اين موجودات را دوست دارد و ميخواهد همه آنها تکامل يافته و لياقت رحمتهاي بالاتر را پيدا کنند. از همينرو، كسي كه خدا را دوست دارد، بايد بندگان خدا را هم دوست بدارد و همانگونه که ميخواهد خودش به کمال برسد، بايد به دنبال تكامل بندگان ديگر هم باشد. اين نگاه در سطحي بالاتر و لطيفتر از چشمداشتن به ثواب و عقاب اخروي است. بر اساس اين ديدگاه، محبت خدا تنها انگيزه براي خدمت به خلق خداست. مؤمني که خدا را دوست دارد، حتي نميتواند حيواني را گرسنه ببيند؛ چون او هم مخلوق خداست.
البته در اين زمينه هم مثل بسياري از زمينههاي ديگر افراط و تفريطهايي صورت گرفته است. مثلا برخي بر اساس اين تفكر معتقدند: هيچ موجود زندهاي را نبايد از بين برد؛ چون خدا به او حيات داده است، لذا ما حق نداريم هيچ حيواني را بکشيم. در اين انديشه به حدي افراط شده كه در برخي از مكاتب هندي گاو محترم است و مورد پرستش قرار ميگيرد. برخي از ايشان نيز از گوشت هيچ حيواني استفاده نميكنند. اينان فراموش كردهاند كه خداوند نظام اين عالم را بهگونهاي برقرار کرده كه بر اي ايجاد هر پديده جديدي بايد پديدههاي قبلي در آن ادغام شوند، يا حذف گردند. به عبارت ديگر يک موجود زنده براي زنده ماندن نيازمند غذاست. خدايي كه اين موجودات را آفريده، نظام عالم را به گونهاي قرار داده كه برخي از اين موجودات بايد فداي تكامل موجودات ديگر شوند. گوسفند هر چه زنده بماند، گوسفند است. در حاليکه آدميزاد ميتواند ترقي كند و ابنسينا يا سلمان شود. اين قانون خداست. خداوند خودش دستور داده که انسان براي زنده ماندن از گوشت حيوانات استفاده كند؛ اما بايد توجه داشته باشيم كه بدون اجازه خدا مجاز به اينكار نيستيم.
اهميت انديشههاي بنيادين
با توجه به آنچه گفته شد، ميفهيم كه ما بايد ابتدا بينشمان را اصلاح کنيم و بدانيم که چه هستيم. آيا همين بدن مادي هستيم که روزي ميميرد و خاک ميشود، يا جزء ديگري هم به نام روح داريم كه خداوند آن را در جسم ما دميده است؟ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[8]؛ روزي نيز ملکالموت آن را ميگيرد؛ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا[9]، قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ[10]. «توفي» يعني يک جا گرفتن. فرشته مرگ هستي شما را يک جا ميگيرد. اين بدن لباسي است كه شما آن را از تن در ميآوريد و به خاک تبديل ميشود. هويت اصلي شما چيز ديگري است كه پس از مرگ، همچنان محفوظ است و تا روز قيامت باقي ميماند، تا مجدداً زنده شويد و ثمره كار خود را ببينيد. ما بايد بدانيم زندگي اين دنيا يک دوره جنيني است و حيات اصلي بعد از مرگ شروع ميشود. علاوه بر اينكه بين اين زندگي و زندگي آخرت رابطهاي برقرار است. در اين عالم بايد کاشت، تا در آن عالم برداشت. آنجا محل كاشتن نيست. پس، بايد از عمر خود حداکثر استفاده را بکنيم و هر چه ميتوانيم بکاريم و كاشتههاي خود را حفظ کنيم، تا سالم به روز قيامت برسد و بتوانيم در آن روز از آن استفاده كنيم. اما اگر كسي آخرت را فراموش کند، به فردگرايي، لذتطلبي و خودمحوري خواهد رسيد. براي چنين كسي هر چه هست، در همين دنيا است و در آخرت برداشتي نخواهد داشت.
هر چه اين اعتقاد قويتر شود، ارزشهايي كه گفته شد، خود را بيشتر نشان ميدهد. بين اين باورها و آن ارزشها رابطهاي منطقي برقرار است. مثال كساني كه چنين ايماني ندارند مانند كساني است كه أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا[11]؛ اينان اعمالي را انجام ميدهند كه به تصور خودشان خيلي ارزشمند است، اما زماني كه در آخرت چشم باز کنند، ميبيند چيزي جز غبار نبوده است؛ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا[12]؛ چنين كساني همه اعمالشان غباري است كه به باد رفته است و هيچ ارزش ندارد. عملي ارزش دارد كه از ايمان سرچشمه بگيرد؛ وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا[13]؛ اگر سعي و تلاش آدمي ناشي از ايمان بود، ارزشمند است. بنا براين ما بايد مباني فکريمان را هر چه بيشتر محکم کنيم؛ هر چه ايمانمان قويتر، روشنتر، واضحتر، بنياديتر و ريشهايتر باشد، اعمالمان ارزشمندتر است و در سعادت ابديمان تأثير بيشتري خواهد داشت.
و صلي الله علي محمد و آله
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 27,سپتامبر,2024