تقدیم به کارگران و کارکنان زحمت کش سنگ آهن بافق و مردم زجر دیده بافق
هوای شهر بافق طوفان گرفته
درون سینه ها غم جان گرفته
خبر داری که شهر نخل و آهن
دلش از دردِبی درمان،گرفته؟!؟!
*
تنِ((وحشی)) درونِ قبر لرزان
دوچشمِ(بافقی) زین درد گریان
نه غمخواری که با او راز گویم
نه طاقت تا کنم این درد پنهان
*
دریغا زخممان رامرهمی نیست
غمِ بی همدمی دردِ کمی نیست
ازآن بدتر ،عذابِ بی خیالی ست
که گوین:هرچه پیش آمد،غمی نیست!!
*
اگرچه اصفهان نصفِ جهان است
دلِ زاینده رودش خون فشان است
چه ربطی دردِپا را باشقیقه ست!!؟
گمانم این میان رازی نهان است!!
*
(چغارت) از ما خریداری نمودند
چه بد ظلمی،چه بد کاری نمودند
خریدِ بی فروشنده شنیدید؟!؟!
نه ما را،خویش را یاری نمودند
*
دلِ معدن نشینان خون ازاین ظلم
فضایِ((بافق)) دیگرگون ازاین ظلم
به طعنه گفت لیلی:پاشو ای مرد
چرا میترسی ای مجنون ازاین ظلم؟!
*
دلِ ما را هراس آلوده کردند
زمین را با تماس ،آلوده کردند
هوای عشق را ازما گرفتند
وخوبان را – خلاص – الوده کردند
*
به ما هر روز رنگی تازه دادند
خبر از نام و ننگی تازه دادند
گرفتند از سَرِما خوابِ آرام
و پامان را به سنگی تازه دادند
*
زمین از ما،آب و دانه از ما
جدایی از عیال و خانه از ما
چرا محصول سهمِ دیگران است؟!
گرفتند ((معدنی)) دزدانه از ما
*
خصوصی سازی اینان چوبازیست
وبی شک در پسی این پرده رازیست
امید از دولتِ تدبیر این است
که بر این قفل وقت چاره سازیست
*
وگرنه…ما و دستِ حضرتِ دوست
که هر تقدیرِ زیبا درکفِ اوست
و خُب البته ساکت هم نمانیم
که هر کاری به جای خویش نیکوست
.
.
.
واین هم ناله ای با یاد وحشی:
چیست قصدِ قتل من آن ترکِ کافر کیش را
ای مسلمانان نمی دانم گناه خویش را
آه((وحشی)) جان ببین این دوره همچون عهدِتو
میبرند یک عده دارا روزیِ درویش را
کفر شاید ماندنی باشد ولیکن ظلم نیست
حاکم آن بهتر دور از خود کند آتیش را
گرچه سربازیم و دربازی فدایی می شویم
بی وجودِ ما ببیند شاه زودی کیش را
برکویری زادگانی از دیار خاک و عشق
نیست ترس عقرب و افعیِ سمی نیش را
ظلم کمتر کن که از بیداری و از خواب خود
دور سازی ماتم و اندوه و غم،تشویش را
.
.
کویری زاده ای عاشق کویر
مهدی زکی زاده قریه علی
از اهالی خوب دهستان قریه علی کوهبنان ( معلم کرج )
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 20,ژانویه,2025