حسین معلم، معلّم و نویسنده

دفتر مدرسه مملو از معلماني بود كه بعد از صدای زنگ تفریح از كلاس بيرون آمده بودند تا اندكي استراحت كنند، چاي بخورند و دوباره به كلاس بروند.

مدير ضمن احوالپرسي و دست دادن به معلمان و گفتنِ «خدا قوّت» تلفني هم مشغول رتق و فتق امور بود كه ناگهان دانش‌آموزي درِ دفتر را باز كرد، سراسيمه داخل شد، دو انگشتش را به علامت اجازه بالا برد و خطاب به آقامدير ـ كه تازه از شرّ تلفن خلاص شده بود ـ گفت: «آقا مدير! اجازه؟ جشن نمي گيريد؟!»

مدير سرخ شد و داد زد: «پسرک! گوشت كيلويي بیست و پنج تومن، شده بیست هزار تومن، ديگه جشن گرفتن داره؟! برو گم‌شو...!»

دانش آموز گفت: «چشم آقا مدير، ببخشيد، معذرت مي خوام ، خداحافظ...!»

 

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا