دفتر مدرسه مملو از معلماني بود كه بعد از صدای زنگ تفریح از كلاس بيرون آمده بودند تا اندكي استراحت كنند، چاي بخورند و دوباره به كلاس بروند.
مدير ضمن احوالپرسي و دست دادن به معلمان و گفتنِ «خدا قوّت» تلفني هم مشغول رتق و فتق امور بود كه ناگهان دانشآموزي درِ دفتر را باز كرد، سراسيمه داخل شد، دو انگشتش را به علامت اجازه بالا برد و خطاب به آقامدير ـ كه تازه از شرّ تلفن خلاص شده بود ـ گفت: «آقا مدير! اجازه؟ جشن نمي گيريد؟!»
مدير سرخ شد و داد زد: «پسرک! گوشت كيلويي بیست و پنج تومن، شده بیست هزار تومن، ديگه جشن گرفتن داره؟! برو گمشو...!»
دانش آموز گفت: «چشم آقا مدير، ببخشيد، معذرت مي خوام ، خداحافظ...!»
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 17,ژانویه,2025