سید محمد میرسلیمانی بافقی

نجاتی بافقی – ملا محمدعلی
ملا محمد علی فرزند سلطان محمد مشهور به نجاتی از پزشکان دانشمند ، نویسندگان و شاعران زبر دست سده ۱۳ قمری در بافق به دنیا آمد.
وامق در تذکره میکده نجاتی را اینگونه معرفی کرده است :
“اسمش ملا محمد علی ، اصلش از قصبه مبارکه بافق . در اوایل عمر به بلده بهشت منزله دار العباده آمده ، تحصیل علمش مامول ، بالاخره سفری اختیار و بعد از اندک زمانی مراجعت به این دیار کرده و به امر طبابت مشغول . طبیبی مسیحادم و حکیمی مبارک قدم ، مرجع خرد و بزرگ و مشار الیه تاجیک و ترک ، بین الانام معروف و اکثر اوقات را به معالجه مرضای این دیار مصروف می دارد و حسن ظن عوام به آن والامقام به مرتبه تمام است . خالی از مشرب عرفانی نیست و کیفیت حالاتش از نسخه مسمی به “ نجات الابدان ” که از مؤلفات آن جناب است مفصلا و مشروحا نمایان است . از جمله کمالاتش طبع موزون ، لیکن از بستن هر گونه مضمونی او را مضایقه چندانی نیست .”
درحدیقه ا لشعراء او چنین معرفی شده است:
“اسمش ملا محمد علی ، در اول عمر از بافق که وطنش بود به یزد آمده مشغول تحصیل علم ابدان و ادیان شد چندی هم برای این کار مسافرت اقطار و امصار کرده تا در علم ابدان به درجه طبابت رسید و مراجعت کرده در یزد ساکن و مشغول معالجه امراض و مرضی گردید و کتابی در علم طب مسمی به “نجات الابدان” تالیف کرده و در یزد متداول است . در حیات “ وامق ” (متوفای ۱۲۲۴خ.)رحلت کرده است . قدری از اشعارش را وامق در تذکره خود نوشته .این اشعار از آن جمله است:
باز پرس از چشم خود حال دل افگار را زان که آن بیمار داند حال این بیمار را
وه چه حال است این که نتوانم علاج درد خویش من که می دانم دوای درد هر بیمار را
شادمان زینم که اندر کوی او دید و نراند مدعی صد ره من بی قدر و بی مقدار را


زمن زمانه جدا کرد تا که یار مرا چو شام هجر ، سیه کرد روزگار مرا


از برای دیدن آن دلفریب می کشد هر دم به جایی دل مرا


نمی دانم که خونم از جفا ریخت به کف آن شوخ دانم خنجری داشت


کشیده آه نجاتی به زیر تیغ و هنوز به روز حشر از او چشم خونبها دارد


دوش می بودم نجاتی با خیال وصل یار آن چنان خوشدل که پنداریش در برداشتم


همچو گل پیراهن ای گل پیرهن می درم هر صبحگاه از دست تو حدیقة الشعراء
تذکره سخنوران این دو بیت را ازاو می آورد:
در این دو روز مرنجان زخود جهانی را که نیست بیشتر از هفته ای صفای گلی


چون لشکر عشق از پی تسخیر دل آمد عقل است حریف سپر انداز و دگر هیچ

دو نسخه خطی به نام رساله در طب مشتمل بر هشت “ نجات ” به شماره های ۱۶۷۹ و ۲۸۳۰ در کتابخانه وزیری یزد موجود است . در آغاز نسخه ۱۶۷۹ چنین آمده است :
“ هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق ، و سبب تصنیف و داعی تالیف آنکه بر اخلاء دینی و اجلاء ایمانی معلوم و ظاهر باشد که این حقیر کثیرالتقصیر، المفتاق الی مدد الله القدیر اکثر الناس تقصیرا وجوبا و اقلهم توفیرا و جرما محمد علی المتطبب المفطور بحب محمد و علی ، المتخلص به نجاتی ، لمؤلفه :
نامم نجاتی است خدایا نجات ده در تنگنای قبر و ز گرمای محشرم
ابن المرحوم المبرور المحتاج الی رحمة الله الغفور ، سلطان محمد البافقی الیزدی ، زادالله ذوقه و کثر الله شوقه . دوازده سال قبل برین و روزگاری پیش از این در دارالعباده یزد به شغل تحصیل علوم رسمیه لاطلایل و به گرفتاری قال و قیل بی حاصل مشغول بودم و به زعم خود که “ یحسبون انهم یحسنون ” که به شغل پسندیده و کار حمیده گرفتارم و طریقه انیقه پیش دارم و … شیخ بهایی را می خواندم که در آن به این ابیات واضح الدلالات برخوردم که فرموده بودند در حقیقت دُر اسرار و سفته بودند :
علم رسمی سر به سر قیل است و قال نه از او کیفیتی حاصل نه حال
…الی آخر که در اینجا ۱۳ بیت آورده و پس از آن این ابیات رااز خویش نقل کرده است :
ز دست فلک من به جان آمدم به عرض اندر این آستان آمدم


کز در خویشم مران کاین به طریق وفاست در همه شهری غریب در همه کویی گداست
با همه جرمم امید با همه جورم وفاست گر درم { من } مس است لطف شما کیمیاست

و این ابیات را به آن ثامن ضامن اهل بیت انشاد و انشائ می کردم و از سر قلب ممتحن به رشته نظم حسن می کشیدم و به آن طبیب بیچارگان و معالج دردمندان عرض می کردم :
پرس از چشمان خود حال دل افکار را
زانکه آن بیمار داند حال این بیمار را
لایق بستن نباشد گو ز بند آزاد کن
هر که اندر دام تو یاد آورد گلزار را
وه چه حال است این که نتوانم علاج درد خویش
من که می دانم دوای درد هر بیمار را
می کنم تا روز و شب آه تا مگر
بشنوی ای مه شبی این ناله های زار را
می رود از دل غم عالم نجاتی آن زمان
چون ببینم در کنار خویشتن دلدار را

و از آن وارثان ساقی کوثر فرزند ارجمند امیرالمؤمنین حیدر تمنایی رؤیت دیدن می کردم تا اینکه مدتی میان خوف و رجاء بودم و معلوم نبود که از مقبولان درگاهم یا از مردودان آن عالم پناهم . تا اینکه به مضمون :
روم به بستر و مردن کنم بهانه خویش به این بهانه مگر آورم به خانه خویش
و به مدلول :
عیادت می کنی بیمار خود را مرا این آرزو بیمار کرده است
حقیقت و نفس الامر با بهانه مرافقت کرده ، تؤامان شدند .
این کتاب در ۵۱ برگ نوشته شده که تا نجات هشتم درتعریف طبیعت و ذکر امور طبیعیه است.
به نظر می رسد که سبب تالیف کتاب “ نجات الابدان ”شفای وی از یک بیماری است که بدان دچار بوده و پس از خوابی است که می بیند مولای متقیان او را شفا می دهند . وقتی از خواب بیدار می شود ، می گوید :
سحر کرشمه وصلش به خواب می دیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است
و پس از آن کتاب را می نگارد.


مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا