طيب
گروه تاريخ يزدفردا
طيب حاج رضائي يک واقعيت تاريخي پس از 44سال
پيدا و پنهان زندگي «طيب»
شليک به حريت
طيب حاج رضايي
گروه تاريخ يزدفردا :در مقاومت و مردانگي طيب کافي است نگاهي به برخي اسناد برجاي مانده ساواک بيندازيم . از جمله آنکه « سرهنگ جواد صارمي وکيل متهمين در دادگاه نظامي در يک جلسه خصوصي اظهار داشته است : طيب واقعا مرد بود . هيچيک از رجال ما شهامت و مردانگي او را ندارند . اين مرد تا پاي جانش ايستاد و نخواست غير واقعيت سخن بگويد ... شما اگر اسراري را مي دانستيد حتما برايش غصه هم مي خورديد ... به طيب و دوستانش فشار آورده بودند که در محکمه بگويند علما و مخصوصا خميني ما را وادار به چنين اعمالي نموده اند تا در جلسات علني باستناد اين اظهارات از تقصيرات شما کاسته و به مجازات خيلي خفيفي محکوم شويد . والا مرگ در انتظار شماست . ولي اين مرد و سايرين که واقعا جوانمرد بودند نخواستند زير بار حرف زور بروند
تولد :
طیب میرطاهری ملقب به حاج رضایی فرزند حسين علي در سال 1290 در تهران به دنیا آمد
بيژن حاج رضايي » فرزند شهيد طيب در گفتگو با مهر اينگونه پدر را معرفي مي كند
نام اصلي پدر من، « طيب ميرطاهري » بود، که به دلايل مخالفتها و دشمني هايي که آن زمان با سادات مي شد، نام پدرش را که محمدرضا بوده و به خاطر تشرف به حج به او حاج محمد رضامي گفتند، روي خود مي گذارد، و از آن به بعد به« طيب حاج محمدرضا » معروف مي شود. حتي در تصديق مدرسه نظام، اسم ايشان نوشته شده طيب ميرطاهري. ولي در بين مردم به « طيب حاج رضايي » مشهور شد. پدرم سال 1290 در تهران به دنيا آمد ولي اصليت خانوادگي ما قزويني است.
طيب چه مي كرد
طيب حاج رضايي در ميدان تره بار تهران به خريد و فروش ميوه وه اشتغال داشت و از ميدان داران مشهور سالهاي 1320 تا 1324 بوده است.
او با اينكه بارها در درگيريها و نزاعها شركت داشته و به زندان رفته بود امادر ايران سالهاي قبل و طي قرنهاي گذشته ، عشق به اسلام و خصوصاً سيد الشهداء (ع) با خون مردم عجين شده و اين عشق به امام حسين(ع) را ارزان از دست نمي دهند. در دوران رژيم شاهنشاهي نيز چنين بود و حتي مردمي كه به ظاهر اخلاق حسنه اي نداشتند ، روضه و گريه برسيدالشهداء را يك اصل زندگي خويش مي دانستند . مرحوم طيب نيز اينگونه بود . او نور حسين(ع) را در دل داشت و افتخار او خدمتگزاري در تكيه ها و حسينيه ها بود و در اياّم عاشوراي حسيني تكيه عظيمي به راه مي انداخت و با دعوت از سخنرانان برجسته به سينه زني و عزاداري براي امام حسين(ع) مي پرداخت.اوحتي با علماء و روحانيون نيز ارتباط داشته و در گزارشات ساواك آمده است كه وي به منزل آيت الله كاشاني رفت و آمد داشته است.
در جمع لوطي ها
در بين جمع جاهل ها و لوطي هاي جنوب شهر اولين نفر خدا بيامرز طيب خان هيئت داري را باب كرد يعني از سال ۱۳۲۴ شمسي (۶۰ سال پيش) كه منزلش انتهاي باغ فردوس مولوي زير بازارچه حاج غلامعلي بود كار را شروع نمود.
بعدها به دليل محدوديت مكان طيب از بازارچه حاج غلامعلي نقل مكان نمود و به حوالي خيابان خراسان تغيير منزل داد و با توسعه عزاداري حسيني در ايام محرم تكيه مفصلي در داخل بنگاه حاج علي نوري واقع در خيابان ري انبارگندم مي بست و بتدريج سبك و سياق عزاداري طيب و دسته سينه زنان منصوب به او معروف خاص و عام گرديد.
ناگفته نماند بعد از انقلاب حاج شيخ حسن عبداللهي (يكي از اهالي بازارچه سوسكي) با در اختيار گرفتن طوق طيب بياد آن شهيد برنامه عزاداري را در محلي در خيابان صاحب جمع اقامه نمود ضمناً با حركت دادن طوق دسته طيب خان را در كميتي محدود راه انداخت.
بعد از طيب خان، حسين رمضان يخي(اسماعيل پور) نيز در باغ فردوس محل دبيرستان فرخي را تكيه مي بست كه اخوان حاج عباسي (هفت كچلون) و اخوان طاهري (ابرام خان) جزو لوطي هايي بودند كه با رمضان يخي در زمينه عزاداري حسيني همكاري مي نمودند.
در اواخر دهه ۳۰ اخوان حاج عباسي با اقدام مرحوم حاج صفر حاج عباسي موفق به تأسيس «هيئت جوانان اسلامي متوسلين به ابوالفضل(ع)» باغ فردوس را نمود كه بصورت هفتگي همچنان تداوم دارد.
بعد از طيب و حسين رمضان يخي و هفت كچلون مرحوم ناصر حسنخاني معروف به ناصر جيگركي هم موفق به بستن تكيه شد كه محل آن در بنگاهي در جنوب شرق ميدان مولوي بود.
اما روزنه هاي نور ايمان و تعاليم آسماني در وجود او بود كه در اثر يك تحول روحي به نهضت اسلامي پيوست و از كساني شد كه در راه امام خميني (ره) مبارزه كرد و به شهادت رسيد.تحول در طيب وی از حدود سال 1339 ه. ش و هم زمان با به دنیا آمدن رضا پهلوی پسر شاه مبارزه خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد . او از سال 1342 و هم زمان با قیام تاریخی حضرت امام خمینی ( ره ) به تبلیغ راه و روش آن حضرت پرداخت و به هنگام برپایی مراسم عزای امام حسین ( ع ) و ایجاد تکایا ، ضمن نصب تصاویر حضرت امام خمینی ( ره ) ، نقش بسزایی در آشنایی عامه مردم با روش ومنش آن حضرت ایفا کرد . طیب حاج رضایی ازجمله انقلابیونی بود که درمیان عامه مردم حضوری فعال داشت و ازجمله عاشقان مخلص ابا عبد الله الحسین (ع) به شمار می رفت. به گفته بسیاری ازمردم تهران درایام عاشورای حسینی گروه عزاداران طیب زبانزد مردم تهران قدیم بود. به همین دلیل بسیاری ازکسبه ومغازه داران نسبت به وی و فعالیت هایش آگاهی کامل داشته وبرای اواحترام فوق العاده ای قایل بودند وهمین امردرپیشبرد فعالیت های وی علیه رژیم پهلوی تبعات خاصی به دنبال داشت. قبل از قیام 15 خرداد 1342 به رهبری امام خمینی (ره) نیزطیب حاج رضایی به عنوان نمایده قشرکسبه حضورفعالی را علیه رژیم پهلوی درتاریخ ایران به ثبت رسانید و مبارزات بسیاری را دراین زمینه رقم زد .
فرزند طيب اولين عامل تحول پدرش را اين چنين بيان داشت :
اختلاف پدرم با حکومت شاه ، نتيجه برخي حرکتهايي بود که سال 1342 ختم کننده آنها بود که فکر کنم از حدود سال 1339 شروع شده بود . يعني بعد از به دنيا آمدن « رضا پهلوي » پسر شاه ، و مراسمي که به پيشنهاد پسر « پهلوان اکبر خراساني » گرفته شده بود. ظاهرا در يکي از سلامهايي که پسر پهلوان اکبر خدمت شاه بوده و آن زمان فرح باردار بوده ، او پيشنهاد مي کند که شايسته است وليعهد شاه در بين مردم اصيل تهران و در جنوب تهران به دنيا بيايد . حالا يا به خاطر مسائل سياسي حاشيه اي يا به خاطر گول زدن مردم و افکار عمومي ، شاه با اين نظر موافقت کرد و تماسي گرفتند و گفتند که ايشان مي آيد در بيمارستان « مادر » در ميدان مولوي و آنجا فارغ خواهد شد و از پدر من هم خواستند که تدارک مراسم اين کار را ببيند . تمام يک هفته اي که آنها در تلاش بودند و پذيرايي کردند و طاق نصرت بستند ، يک قراني از کسي نگرفتند . يعني اين پولهايي بود که همه را مرحوم پدرم داد و تعهد هم اين بود که هيچ نوع دخالت حکومتي در اين نشود ، و حتي براي حفاظت از ايشان خود بچه هاي پايين شهر اين کار را انجام بدهند .
يکي دوساعت قبل از اينکه شاه بخواهد بيايد و زنش را بعد از زايمان ببيند ، يک برخوردي بين پدرم و سرهنگ « نعمت الله نصيري » ( آن زمان رئيس گارد سلطنتي بود و بعدها شد رئيس ساواک و با پيروزي انقلاب اسلامي اعدام شد ) بوجود آمد که باعث تنش بسيار شديدي شد که با فرياد پدرم بعضي وسايل را جمع کردند و به حالت ناراحتي و قهر از آنجا رفتند که آقاي « اسدالله علم » - نخست وزير – آمد وساطت و عذرخواهي کرد . در نتيجه زماني که شاه آمد ، بخاطر مقابله با حرکتي که نصيري کرده بود ، بلافاصله در حضور شاه ، طيب خان سيني اسپند را از دست اسپند گردانها گرفت و داد دست نصيري و گفت دنبال شاه برو و برايش اسپند دود کنيد . حالا شاه و علم حضور داشتند که اين کار پيش آمد . نصيري همان طور مانده بود و اين مسئله خيلي بهش برخورد . اين تاريخ نقطه عطف برگشتن مرحوم بابام از تشکيلات نظام شاه بود . البته بايد در نظر داشت که بودن با حکومت شاه ، نه بخاطر انتفاع از شاه بود ، بلکه بخاطر مسائلي بود که آقايون اعلام مي کردند که شاه هر چه باشد مسلمان است و با شاه ساختن بهتر است تا سپردن مملکت دست کمونيستها و حزب توده که آن زمان شديدا فعال بودند و دنبال اين که شوروي را بر ايران مسلط کنند .
اين برخورد پايه اي شد براي اختلاف . دومين حرکت ، حرکتي بود که بر عکس اين که شعبان جعفري در کتاب خاطراتش گفته که مجوز واردات موز را به طيب داده بودند و چون اين مجوز را از او گرفتند او ناراحت شد و مقابل حکومت ايستاد ، اصلا چنين چيزي نبود . براي اخذ مجوز موز ، آقايي توسط چند نفر از بچه هاي پايين شهر پدرم را در يک جلسه اي مي بينند و مي گويند اگر تو صد هزارتومان را بدهي ما جواز موز را برايت مي گيريم . مرحوم پدرم مي پذيرد . اين آقايان رفتند و تقلا کردند و مجوزي را که مي گفتند نتوانستند بگيرند و بعد هم کاشف به عمل آمد که موز آزاد است و هر کس بخواهد مي تواند موز و سيب و پرتقال لبنان را وارد کند و اگر در اين زمينه پرس و جو بکنيد مي بينيد که اولين نفري که سيب و موز و پرتقال لبنان را به ايران وارد کرد مرحوم طيب بود و آن زمان به « سلطان موز ايران » معروف بود . لذا وقتي کار روي روال طبيعي اقتاد و فهميدند که بدون رشوه هم اين کار امکان پذير بوده ، مرحوم بابام گفت چک را بياورید ، من پول را نمی دهم . در این میان مسئله ای که مورد توجه می باشد این است که اگر طیب به حکومت وابسته بود ، چه نیازی داشت برای این کار رشوه بدهد ، کافی بود فلانی را ببیند و مجوز را بگیرد .
روی این تناقض که افتادند ، پدرم فشار می آورد که چک را بگیرد ، این آقایان رفتند یک برنامه صوری درست کردند و آ قای « ناصر حسنخانی » معروف به « ناصر جگرکی » و دار و دسته اش ، شبی دکان ناصر را در میدان مولوی خورد کردند و عکس شاه را هم آنجا پاره کردند و رفتند گزارشی به شهربانی نوشتند که طیب آمده دکان ما را خورد کرده و عکس اعلی حضرت را هم پاره کرده است . صبح که آقای « سید جوادی » به عنوان بازپرس محکمه دستور می دهد طیب را جلب کنند و وقتی بازجویی می کنند ایشان می گوید که من این کار را نکرده ام . سید جوادی در مقابل اظهارات پدرم می گوید : « دیدی کسانی که برایشان خدمت می کنی با تو چکار می کنند ؟ » این حرف عامل دومی بود که باعث شده بود پدرم از خانواده سلطنتی بیزار شود و اینها مربوط به قبل از سال 42 است .
دومين عامل تحول پدرش را اين چنين بيان داشت :
سال 1341 هم ماجرای میدان پیش آمد . مرحوم پدرم هرسال ماهها قبل از ماه محرم گوسفندهایی می خرید و آنها را در میدان رها می کرد تا در مراسم عزاداری سیدالشهدا ( ع ) قربانی کند . همه هم می دانستند که اینها گوسفندان طیب است . عشق پدرم این بود . آن روز از طریق شهرداری ایراد گرفتند که منجر شد به کتک خوردن شهردار منطقه از پدرم و به آتش کشیده شدن ماشین او در میدان و پرخاش طیب به میدانیها که ببندید و به دنبال آن میدان طاهری و شفیعی و خلاصه همه میادین میوه بسته شدند و جمعیت بسیار زیادی در حالی که پرچمها و علامتهای عزاداری محرم دستشان بود ، راه افتادند طرف نخست وزیری در خیابان کاخ ( فلسطین فعلی ) . از طرف علم که نخست وزیر بود پیغام دادند که بفرمایید داخل که ناهار را هم بخورید ولی پدرم پیغام داد که من مهمانان زیادی همراهم است که سرانجام دستور دادند کامیونهای ارتشی آمدند و با یقلوی به همه مردم غذا دادند . در این ماجرا علم از طیب خان عذرخواهی کرد و به دنبال آن شهردار و رئیس کلانتری منطقه عوض شدند و جنوب شهر دربست آمد در اختیار طیب و میدان از ضابطه مندی هم خارج شد به طوری که هیچ کس جرات نمی کرد برود آنجا و بحثی پیش بیاورد چون آنها خودشان حفاظت می کردند که مسئله ای پیش نیاید . این دومین عامل بود .
و اما جريان سا 42 طيب و بازداشت وي از زبان فرزندش :
سال 1342 سومین و تکمیل کننده عوامل بود . آن سال برعکس همه ساله ، ما هزاران پوستر زیبا از حضرت امام خمینی را تهیه کردیم و روی تمام بیرقها ، علامتها ، کتلها و پرچمهای تکیه زدیم که اصلا یک چیز بسیار دیدنی ای بود . آن هم در مراسم عزاداری ای که طیب بر پا می کرد و همه جا آوازه آن بود . خیلی ها که مثلا از شمال تهران می آمدند و نمی دانستند که ایشان کیست ، پدرم معرفی می کرد و می گفت که ایشان مرجع تقلید جدید هستند . ایشان از اولش هم فردی معتقد به امام بود . تا قبل از اینکه حضرت امام به عنوان مرجع مطرح شوند ، مرجع تقلید ایشان مرحوم آیت الله بروجردی بود . هر بار که به قم می رفت ، محضر ایشان شرفیاب می شد و عرض ادب می کرد و واقعا ایشان را دوست داشت . بعد هم که امام آمد ، متاسفانه فرصتی نشد که مرحوم پدرم با حضرت امام از نزدیک آشنا شود.
هنگام دستگیری ایشان ، به خاطر اینکه از قبل بهش خبر دادند که آقا شما را می گیرند و پدرم که دو همسر داشت و ما چون فرزندان همسر دوم بودیم و سنمان کمتر بود ، بیشتر تمایل داشت که با ما باشد . آن شب شبی بود که باید در منزل ما می ماند .
جرم پدرم را قیام مسلحانه و اقدام علیه امنیت کشور و بر هم زدن نظم عمومی عنوان کرده بوده اند .
طيب و ملاقات با امام و خنثي نمودن نقشه ساواك
در جريان 15 خرداد 1342 شهيد طيب به عنوان يكي از محركين اصلي شناخته شد و شاه براي تحريف مسير حركت مردمي 15 خرداد، از قالب دين و اسلاميت ، بسيار ميكوشيد كه نهضت را به صورت يك آشوب هرج و مرج طلبانه، و براساس اغراض و هدفهاي مادي جلوه دهد ، به همين منظور طيب را دستگير و روانه زندان كرد و شرط آزادي او را اين موضوع قرارداد كه وي اعتراف كند براي ايجاد درگيري و تظاهرات و بوجود آوردن بلوا و كودتا ، از مرجع تقليد امام خميني(ره) پول دريافت داشته و اقدام به اغتشاش نموده است . اما شهيد طيب چنين ننگي را به دامن خود نپسنديد و برسردوراهي زندگي و مرگ ، مرگ جوانمردانه و شرافتمندانه را انتخاب كرد و بارها به دوستانش گفته بود حاضر نيستم به خاطر چند صباحي بيشتر زيستن دامان مرجع تقليدي را لكه دار سازم.
و فرزند وي اينگونه از دوران بازداشت مي گويد :
پس از اینکه پدرم را در بازداشت و تحت فشارهای شدید نگه داشتند ، ایشان گفت اگر مرا حضوری پهلوی آیت الله خمینی ببرید خواهم گفت که از او پول گرفته ام . پدرم ماجرا را برای ما این گونه تعریف کرد که هنگامی که مرا به خانه ای در خیابان دولت که امام را در آنجا حبس کرده بودند بردند ، به محض ورود و رو به رو شدن با امام و دیدن چهره ایشان احساس کردم که اولاد امام حسین (ع) است که جلویم نشسته است ، بر خودم لرزیدم و قبل از اینکه امام چیزی بگوید و برای اینکه ذهنش را آشوب نکرده باشند ، من جبهه گرفتم و گفتم : « ای پیر مرد ، آقا جان ، جون جدت ، من اصلا شما را تا حالا دیده ام ؟ به این نامسلمانها بگو اصلا شما کی به من پول دادید که من این کارها را بکنم ؟ » با این کار پدرم نقشه ساواک خنثی شد .
یک روز که ما رفته بودیم ملاقات پدرم، همسرِ دیگر پدرم به ایشان گفت: «خب شما حالا می گفتی که پول گرفتی و خلاص می شدی.» پدرم با یک غیظی نگاه کرد و گفت: «من تنها امید زندگی ام خدمت کردن برای خانواده امام حسین(ع) است، چطور بیایم اولاد امام حسین را این جور بیندارم زیر دست این دژخیم ها. مگر زندگی چه ارزشی دارد که من به خاطر دو روز آن بیایم و دروغ بگویم. کسی را که ندیدم، کسی که به من پولی نداده، من که پولی نگرفته ام، اقرار بکنم ؟»
عمومسیح گفت : «اگر برویم پهلوی آقای خمینی، احتمال دارد بشودکاری کرد.»آن روز همراه خانواده رفتیم به منطقه سلطنت آبادو خیابان دولت.همة آنجا بیابان بود و تک و توک خانه ای دیده می شد. یک خانة شمالی بود که اطراف آن هفت هشت نفر مأمور دولت که لباس شخصی به تن داشتند مواظبت می کردند. حتی دو نفر جلوی در بودند که ما به عنوان اینکه از بستگان امام هستیم، رفتیم داخل. امام در انتهای اتاق به یک پشتی تکیه داده و نشسته بود. حاج سید احمد آقا و حاج آقا مصطفی هم آنجا بودند. عمو مسیح قضیه را برای امام تعریف کرد. امام، دستی به سر ما بچه ها کشیدند و گفتند: «ایشان (طیب) یک جوانمرد است، یک آزاده است. من هیچ وقت نمی توانم کاری را که ایشان برای ما کرده فراموش کنم.»
همان طور که نشسته بودم، امام یکی از کتاب های خودشان را به عنوان هدیه به من داد، یک جلد قرآن هم به مادرم داد . امام رو به عمویم سخنانی به این مضمون گفتند: «به خاطر همین چیزهاست که ما سعی می کنیم ایشان (شاه) بفهمد که دارد چه کار می کند و نمی فهمد افرادی مثل طیب که به هر صورت برقرار کننده موازنه هستند، حیف است که کشته بشوند. با توجه به آخرین برخوردی که من داشتم، متأسفانه این مرتیکه (شاه) از من حرف شنوی ندارد. لذا من کاری از دستم بر نمی آید که برای این جوانمرد انجام بدهم.»
موقع خداحافظی مرحوم حاج سید مصطفی فرزند امام ، ما را تا دم در بدرقه کردند و ما رفتیم.
بر خورد طيب با عكاسان
آن طور که بعداً شنیدیم، وقتی عکاس می رود که از آنها عکس بگیرد، حاج اسماعیل رضایی رو به آنها می گوید: «ای عکاسها، عکس ما را بگیرید، اینها سند روسفیدی ما در روز قیامت خواهد بود.» مرحوم بابام برمی گردد به حاج اسماعیل می گوید: «آقا، این حرفها دیگر زدن ندارد. ساکت باش و بگذار زودتر اینها به کارشان برسند والاّ با اینها اصلاً جای حرف زدن و حرف شنیدن نیست.»
اعدام طيب
سرانجام شهيد طيب حاج رضايي و هم رزم شهيدش حاج اسماعيل رضايي كه با وي در ميدان ميوه تره بار(امين السلطان)همكار بود به اعدام محكوم شدند و حكم صادره در تاريخ 11/8/1342 به مرحله اجرا گذاشته شد . اين دو شهيد گرانقدر را به شهرري منتقل و شهيد طيب در صحن مصلي ضلع شرقي و شهيد حاج اسماعيل رضايي را در رواق شهيد حاج رضايي به خاك سپردندرژیم پهلوی که اورا فردی سابقه داردرمبارزه با تشکیلات خود می شناخت ، پس ازفعالیت های وی درمیان عامه مردم درجهت شناساندن نهضت امام خمینی ( ره ) ، وی را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور و برهم زدن نظم عمومی دستگیرکرد. پس ازبازداشت و شکنجه های فراوان طیب درزندان های رژیم پهلوی ، رژیم نتوانست وجود او وبرادرش را تحمل کند و و او آنها مانع خواسته های خود می دیدند .
پیکر او را با آمبولانس به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی ( ع ) حرکت دادند و جمعیت تشییع کننده پیاده به دنیال پیکر او به راه افتاد . رژیم پهلوی حتی بعد از دفن وی به خانواده او اجازه برگزاری هیچ گونه مراسم بزرگداشتی را نداد . شهید طیب حاج رضایی از آن دست انسان هایی بود که با تمسک به اهل بیت و به خصوص حضرت اباعبدالله الحسین ( ع ) به این افتخار نائل آمد که در راه دفاع از دین و ولایت ، شکنجه های وحشیانه ساواک را به جان بخرد و سرانجام بر سر این اعتقاد به درجه رفیع شهادت نایل آمد
"و فرزندش ماجراي اعدام طيب اينگونه شرح مي دهد :
عمویم که رفته بود هنگ زرهی، وقتی می فهمد که آنها اعدام شده اند، تلفن زد به خانه که سریع بیایید اینجا که شاید جنازه را هم ندهند. جمعیت بسیار زیادی جلوی هنگ زرهی جمع شده بودند. سرانجام با تلاش مردم، جنازه را گرفتیم. پدرم وصیت کرده بود که در کنار مرحوم مادرش در باغچه علیجان حرم حضرت عبدالعظیم در شهر ری دفن شود. آن روز وقتی گفتند که اینها اعدام نمی شوند، ما خوشحال به خانه آمدیم؛ گرفتم خوابیدم. ساعت حدود 9 بود که از خواب پریدم. دیدم همه دارند گریه می کنند. از مادربزرگم پرسیدم که چه شده؟ ایشان گفت: ننه، بلند شو که بابات رو کشتند.
جنازه را برده بودند به مسگرآباد. از خیابان و میدان خراسان تا آنجا قیامتی بود. جمعیت زیادی برای تشییع جنازه آمده بودند. من هم خودم را با دوچرخه رساندم آنجا. وقتی رسیدیم به مسگرآباد، جنازه پدرم و حاج اسماعیل روی سنگها بود . هنوز لباسشان تنشان بود. حاج اسماعیل که لاغر بود، با تیرهایی که زده بودند، بدنش داغان شده بود.
چند نفر از آقایان از جمله « حاج حسین زمانپور » که یکی از معتمدین بازار و جزو سه نفری بود که پیکر مرحوم آیت الله بروجردی را غسل داده بودند ، آمدند و پدرم را غسل دادند. به خاطر اینکه از محل اصابت گلوله ها خون بیرون می زد، حدود نه بار کفن را عوض کردند. دست آخر هم با سؤال از بعضی آقایان، به این نتیجه رسیدند که نیاز به این کارها نیست. پدرم به خاطر اینکه هیکل درشتی داشت، در تابوت جا نمی شد که لبه های تابوت را شکستند و او را روی آن خواباندند.
سرانجام پیکر او را با آمبولانس به حرم حضرت عبدالعظیم بردیم. جمعیت هم پیاده راه افتاده بودند. مأموران زیادی با لباس نظامی و لباس شخصی بین جمعیت بودند و مراقبت می کردند. همانهایی که ایشان را غسل دادند، قبرش را هم کندند و او را دفن کردند. آن روز تمام خیابانها شلوغ شده بود . به قدری جمعیت آمده بود که وسایل نقلیه نمی توانستند عبور کنند . همه به طرف مسگر آباد می رفتند .
بعد از اعدام پدرم و حاج اسماعیل ، ما اجازه برگزاری هیچ گونه مراسمی نداشتیم و اگر فشار مردم و برخی محافل مذهبی نبود ، اصلا جنازه آنها را تحویل خانواده ها نمی دادند .
محمد بلواري خبرنگار نيز در خاطراتش اينگونه از اعدام طيب مي گويد :
من سر اعدام طيب حاج رضايي حضور داشتم، در خرداد 42 در بازار عدهاي طرفدار شاه بودند و عدهاي ديگر از مصدق حمايت ميكردند. طيب كه جانب مذهبيها را گرفته بود محكوم به اعدام شد. شب اعدام من از غروب در پادگان بودم و تمام مراحل اعدام و وصيتنامهاش را نوشتم من تا به حال تيرباران نديده بودم. بعد از تيربارانش من از ترس تبخال زدم البته من در جريان پيگيري دادگاهش بازداشت نيز شدم. در جريان تيرباران بچههاي مذهبي و جريان سياهكل هم گزارشاتي نوشتم. بعد از كشتن رييس گروه سياهكل من براي تحقيق به منطقه رفتم وقايع را مو به مو نوشتم كه واكنشهاي زيادي را در پي داشت. در اين حادثه رييس اين گروه در تعقيب و گريز به يك خانه رفته و افراد خانه را به زيرزمين منتقل ميكند و از صاحبخانه يك سطل پلاستيكي ميگيرد و همانجا پولش را ميدهد كه بعد از محاصره خانه كشته ميشود. انعكاس اين گزارش باعث شد من هشت ماه ممنوع القلم شوم.
ملاقات خانواده طيب با امام بعد از انقلاب
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، ما رفتیم خدمت حضرت امام که اول سراغ گرفتند و گفتند: «آن نوجوانی که من به او کتاب دادم کو؟» که من رفتم جلو. ایشان برای پدرم و حاج اسماعیل، طلب آمرزش کردند و گفتند که من خاطرة خوشی از ایشان دارم. امام خیلی با ما خودمانی و گرم برخورد کرد.
ماجراي رضايت خانواده طيبب از قاضي پرونده
تیمسار دولّو قاجار که دادستان دادگاه بود ، بعد از انقلاب دستگیر و محاکمه شد که با وجود بدی هایی که به ما کرد ، خانواده اش آمدند گریه و زاری ، و ما دیدیم که پدرمان هم بود همین کار را می کرد، و ما رضایت دادیم. ایشان هم مدتی زندانی شد، رفت خارج و در نهایت بدبختی مرد
شماره 2 حاج اسماعيل و نفر شماره 5 طيب
طيب نه ابليس بود نه قديس
امير حاج رضايي
«طيب حاج رضايي» در ساعت 4 صبح روز شنبه يازدهم آبان ماه 1342 به جوخه آتش سپرده شد و در پي اصابت گلوله ها به او، قامت رشيدش بر خاک افتاد، اين شليکي بود به حريت، عقيده و ايمان و مرگي بود شهادت گونه که خداوند بزرگ به او عطا کرد.
راستي او که بود؟ انساني پر از تضاد و برخاسته از لايه هاي زيرين اجتماع و طبقات پايين شهر که زندگي دوگانه يي داشت، لات جوانمردي که سرانجام پس از نيم قرن زندگي به اصل خويش بازگشت، پاک شد و خاک شد تا جايي که او را «حر» زمان ناميدند.
او بعد از کودتاي 28 مرداد، به قدرت نزديک شد و اين در حالي بود که هرگز يک آدم سياسي نبود، اين بخش نخست و تاريک زندگي دوگانه او را تشکيل مي داد، اما ندايي از درون او را به سوي خود مي خواند و آن سرشت پاک و ريشه داري بود که از اعتقادات مذهبي او سرچشمه مي گرفت و اين آغاز راهي بود که به استحاله و دگرديسي او منجر شد، خاستگاه اجتماعي او مشخص بود، شروع به کار کرد و به زودي از بارفروشان معتبر ميدان شد، دستي بخشاينده يافت. از دستي مي گرفت و از دست ديگر مي داد و همواره در کنار قشر محروم و پائين شهر قرار داشت و رفته رفته از صاحبان زر و زور فاصله گرفت و شهره خاص و عام شد و نام او را با احترام بر زبان مي آوردند، دهه اول محرم تکيه داشت و در شب تاسوعا و روز عاشورا دسته عزاداري او به راه مي افتد که در تمامي ايران يگانه بود، صف طويل عزاداران با انبوهي از علم و کتل و پرچم هاي سبز و سرخ و سياه و علامت هاي چند تيغه، فضايي روحاني و حزن آلود خلق مي کرد که همراه با مارش عزاي دسته نظامي، فاجعه کربلا را به تصوير مي کشيد و اشک از ديده ها جاري مي ساخت، او با پاي برهنه روي آسفالت داغ با پيراهن مشکي و لب تشنه در انتهاي دسته حرکت مي کرد و جلودار دسته برادر بزرگ ترش طاهرخان بود. طيب نذر داشت که در تاسوعا و عاشورا آب نخورد و سرانجام در محرم سال 1342 و در روز شانزدهم خرداد دستگير و به زندان افکنده شد.
او در دادگاه با قامتي افراشته و زباني حق طلب گفت تا به حال همه کاري کردم، اما مقابل دينم قرار نمي گيرم. او جان شيرينش را داد و از عقيده خود دست نکشيد عقيده يي که هرکس مي تواند دوستش داشته باشد يا از آن متنفر باشد.
وقتي جسد او را که در خاک و خون غوطه ور بود به غسالخانه گورستان مسگرآباد آوردند سنگ به گريه درآمد. او همان لات چاقوکش، زندان رفته، تبعيدي شروري بود که از نيمه راه بازگشت، عزادار امام حسين(ع) به مولايش اقتدا کرد. بعضي از مغازه ها و خانه ها در محله او -ميدان خراسان -بر سردر منازل و خانه هاي شان پرچم هاي سياه نصب کردند، طيب به ابديت پيوست اما ماندگار شد. داستان او از نسلي به نسل ديگر خواهد رسيد. او جوانمردي تمام عيار بود که در راه عقيده خود پاي در مسلخ عشق نهاد.
مصاحبه بهمن فروتن با امير حاج رضايي
با اعدام طيب، عصر عياران پايان گرفت
گروه ورزشي؛اين داستان سربه مهري است که پس از 44 سال بازگو مي شود. داستان «طيب» مردي که پس از ساعت ها تلاش و جست وجو در سايت هاي اينترنتي، کتاب و روزنامه هاي قديم و جديد، در نهايت باز هم متوجه نخواهي شد که آيا مبارزي راستين بود يا خير؟ «حرٌي» بود براي جامعه يي که سال هاي ابتدايي دهه 40 شمسي را تجربه مي کرد يا تنها «طيب بارفروش،» داستان سربه مهري که 44 سال پيش در همين روزها لاک و مهرزده شد تا امروز که مرد 62 ساله يي تصميم گرفته است آن را بازگو کند.تاريخ 44 ساله اين مرد آنقدر به هم ريخته است که اسماعيل رضايي را برادرش خوانده، جايي که حتي حداد عادل رئيس مجلس در 11 آبان سال 1385 اين اشتباه را رسمي مي کند؛ «... طيب حاج رضايي و برادرش همانطور که خودشان گفتند هرگز به امام خيانت نکردند...»و اين مرد طيب نام داشت. مردي که در کودتاي 28 مرداد 1332 بنابر اسناد منتشر شده ساواک در کتاب «آزادمرد» به پاس خدماتش از جانب وزارت جنگ مدال درجه 2 رستاخيز گرفت.مردي که در کتابي ديگر اين گونه تحريف شده است؛ «با يک جفت ميل سنگين ورزش مي کند، به خاطر چاقوکشي براي لات هايي مثل مصطفي ديوونه و محمد پررو به زندان رفته.» شايد مردي که فرداي تيرباران شدنش حوزه علميه را به واکنش واداشت تا همراه صدور اعلاميه يک روز دروس حوزه به خاطرش تعطيل شود و در تهران و تبريز و اصفهان برايش مجالس ترحيم برپا کنند. مردي که به تحريفي ديگر بيش از صد دسته عزاداري داشت در حالي که حقيقت جز اين بود.اين مرد «طيب» بود و آن مرد که روبه روي ما نشست امير حاج رضايي، برادرزاده و دامادش که تيم پاس و دانشکده پليس را تنها به خاطر نام عمويش و با اراده رکن 2 شهرباني از دست داد. مردي که پس از انقلاب که طيب لقب «شهيد» گرفت، 28 سال سکوت کرد تا يک صبح پنجشنبه در سالروز دستگيري عمويش ما رو در روي او نشستيم.او در اين مصاحبه بارها و بارها تاکيد کرد؛ «مي ترسم حمل بر سوءاستفاده از نام طيب حاج رضايي شود. دوست ندارم کسي از صحبت هايم چنين استنباط کند، اگر مي خواستم 28 سال است تمامي مصاحبه ها و سمينارها را رد نمي کردم.» شايد آن که طيب بود و اين که امير است هيچ شباهتي به هم نداشته باشند، اما او همچنان از طيب به نيکي ياد مي کند.
در فوتبالي که بطن و متن آن آلوده به ادبيات سخيف و پول هاي کثيف و دعواهاي حقير و آدم هاي اسير شده، هنوز مي تواني کسي را پيدا کني که تک تک واژه هايش بوي غنا و پختگي مي دهد. امير حاج رضايي يک شخصيت جامع الاطراف است که از غم نام و دغدغه عنوان کناره گرفته و يک گوشه نشسته و تنها مي خواند و مي نويسد و مي بيند. روبه روي چنين مردي است که نشستن مفهوم «آموختن» مي يابد؛ مي تواني 10 صبح را يکسره با پرسيدن و شنيدن و چند فنجان چاي داغ به 6 بعدازظهر برساني و بعد تازه به اين نتيجه برسي که چقدر نشنيده و نپرسيده تلنبار شده... از حاج رضايي خواستيم نگفته هايش را بگويد و طيب حاج رضايي را از زبان برادرزاده بشناساند. به دلايلي که مي خوانيد، نمي خواست اين کار را انجام بدهد اما گفت و حضور بهمن فروتن هم در به شوق آوردنش موثر بود. حاصل 8 ساعت گفت وگو، سر زدن به فوتبال و ادبيات و سينما و البته زوم کردن روي طيب حاج رضايي بود که در اين شماره بحث دوم را مي خوانيد و صحبت هاي پراکنده مي ماند براي آينده
اميرحسين ناصري، فرزاد حبيب اللهي
حاج رضايي؛ هميشه سعي کرده ام درباره طيب حاج رضايي صحبت نکنم و کنار اين جريان باشم چون تعريف از طيب اين شائبه را ايجاد مي کند که به دنبال بهره برداري از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهاي منفي هم قطعاً مرا آزار مي دهد.
اعتماد؛ اما امروز وقتش رسيده که بدون در نظر گرفتن اين مسائل، شخصيت طيب از زبان برادرزاده اش براي اولين بار در مطبوعات بررسي شود.
فروتن؛ من از همان روز اول مي دانستم امير حاج رضايي يک نسبتي با طيب حاج رضايي دارد اما با مقايسه روحيه و تيپ و برخورد اجتماعي امير با طيب و همراهانش، به تفاوت هاي اساسي مي رسيدم. اين مساله هميشه براي ما به همين شکل ماند و کنجکاوي به خرج نداديم البته شما هم هيچ جا در اين باره صحبت نکرديد. راستش من شناخت چنداني از اين شخصيت ها ندارم و کتاب شعبان جعفري را به من دادند تا قبل از اين جلسه اطلاعات کلي از آن دوران پيدا کنم اما پيش خودم گفتم بهتر است همه چيز را از زبان امير حاج رضايي بشنوم آن هم براي اولين بار در مطبوعات...
حاج رضايي؛ ابتدا بايد اين قشر را بشناسيم. زمان ما مي گفتند «جاهل ها» که لفظ خوبي نبود. توي آن قشر آدم هايي بودند که ناجوانمرد بودند و آدم هايي هم بودند که جوانمرد بودند و از مال و ناموس مردم هم امانتداري مي کردند. همه اينها را به يک چوب راندن، کار اشتباهي است. طيب در زمان جواني که من به دنيا نيامده بودم يا سن خيلي کمي داشتم، آدم شري بود و زياد دعوا مي کرد اما وقتي به بندرعباس تبعيد شد...
فروتن؛ خانواده متمولي بودند؟ يعني طيب، پدر يا پدربزرگ ثروتمندي داشت؟
حاج رضايي؛ عموي من از يک دوره يي خودش متمول شد اما ارث پدري، من فکر نمي کنم به او رسيده باشد. در دوران جواني هم، نه، ثروت چنداني نداشت.
فروتن؛ پس قدرتش را از ثروتش به دست نياورده بود...
حاج رضايي؛ نه، حالا توضيح مي دهم، طيب يک مقطعي به ميدان انبار گندم آمد و صاحب حجره شد و روابط عمومي اش هم خيلي خوب بود و به او اجازه واردات موز را دادند.
اعتماد؛ اين مربوط به بعد از تبعيد به بندرعباس بود، درست است؟
حاج رضايي؛ بله، در واقع طيب يک دوره جواني داشت که شرور بود و نوخاسته بود و مي خواست در آن عصر اسمي به هم بزند. در آن بخش، حبسي به حبس ديگر و کلي دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگي اش بود، به رفاه در زندگي اش رسيد و در آن دوره ساعت يک بعد از نيمه شب مي رفت ميدان، برايش بار مي آوردند، ساعت 9 صبح صبحانه مي خورد و يک ساعت بعد خانه بود. اين سيستم و ساعت کاري اش بود. بعد زماني که وليعهد به دنيا آمد، در پايين شهر چراغاني کرد و محله را آذين بندي کرد و با شاه سلام و عليک داشت.
اعتماد؛ يک سوال پيش مي آيد، آدمي که تازه از تبعيد برگشته، چطور يکدفعه به لايه هاي بالاي جامعه مي رسد؟
حاج رضايي؛ به لايه هاي بالا نرسيده. اين حاصل يک اتفاق است که وليعهد در بيمارستان مادر چهارراه مولوي به دنيا مي آيد. نمي دانم شايد مي خواستند طبقه پايين جامعه را جذب کنند. طيب هم محله را چراغاني مي کند و اتفاقي چند بار با شاه روبه رو مي شود. اين اتفاق که تکرار نمي شود؛ که طيب را بخواهند که به دربار برود يا جاهاي ديگر. پس او به لايه هاي بالا نرسيده بود. گذشته از اين مسائل، طيب حاج رضايي ديدگاه مذهبي داشت. اينجا يک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع اين آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکيه داشت و شب هاي تاسوعا و عاشورا هم خرج مي داد و به اين کارها اعتقاد داشت. آن پيراهن مشکي که تنش مي کرد، به خاطر اعتقادش بود يا در عاشورا پابرهنه راه مي رفت يا فرض کنيد 3 روز آخر را آب نمي خورد و نذر داشت که در اوج عزاداري تشنه باشد. خب شهرت زيادي پيدا کرد. اين شهرت حاصل اين بود که خيلي سخاوتمند بود، خانواده هاي زيادي را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا يا مي گويند جاهلان يا لوطي ها يا عيارها - هرکسي هر اسمي مي خواهد رويش بگذارد - با معيارهاي آنها، به طيب نمره بالا مي دادند. مثلاً مي گفتند بين اينها چه کسي از همه بهتر بوده؟ يکي مي گفت ناصر فرهاد، چون دعوايي بوده و خوب داد مي زده. يکي مي گفت حسين رمضان يخي. بعد يکي آمد يک مانيفست داد که چرا طيب از همه اينها بهتر و بالاتر است و در اين جماعت، قهرمان المپيک است،
آمد گفت؛ 1- طيب تنها کسي است که لقب ندارد؛ طيب حاج رضايي 2- از همه بيشتر حبس رفته... از همه بيشتر دعوا کرده... از همه بيشتر سفره انداخته... از همه بيشتر دست توي جيبش کرده... از همه بيشتر پول ميز حساب کرده. حالا اين وسط خاطراتي هم تعريف مي کردند؛ کافه يي در بهارستان بوده به نام فيض که جاهل ها آنجا مي نشستند و آخر شب طيب ميز همه را حساب مي کرد. يک بار يک بنده خدايي مي رود پول ميزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش مي گويد؛ «اگر در دکان من را مي خواهي ببندي، پول ميزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بيرون نمي روي...» به هرحال از جهت مالي و اسم و رسم و شهرت هم شرايطش خوب بود و يک پايگاه در جنوب شهر ميان مردم پيدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام مي آوردند. البته مخالفاني هم داشت تا اينکه رسيد به 15 خرداد و بخش پاياني زندگي اش.
اعتماد؛ اين مخالفان از بين خودشان بود يا از بالا؟
حاج رضايي؛ آره، يک چيزي هم مي گفتند که من صحت آن را هنوز نمي دانم. مي گفتند يک بار که در چهارراه مولوي اين مراسم بوده، مشاجره يي بين عموي من و سپهبد نصيري ايجاد مي شود. بعضي ها مي گويند يکي از عوامل کشتن طيب، همين نصيري بوده که من هنوز مطمئن نيستم. به هرحال بعد از ماجراي 15 خرداد دستگير شد، 6 ماه هم حبس شد و دو تا دادگاه تشکيل دادند؛ بدوي و تجديدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، 7 نفر يا بيشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم 2 نفر، عموي من و اسماعيل رضايي که هر وقت در دادگاه صدايش مي زنند «حاج اسماعيل حاج رضايي»، اعتراض مي کرد که من حاج رضايي نيستم و واقعاً هم نسبتي با عموي من نداشت. خيلي ها اميدوار بودند شاه با توجه به شناختي که از طيب دارد، حداقل يک درجه به او تخفيف بدهد و حکم اعدام تبديل به حبس ابد شود اما...
اعتماد؛ بالاخره طيب در آن ماجرا نقش داشته يا نه؟
فروتن؛ حتماً داشته، چون ديدگاه مذهبي اش چربيده و...
حاج رضايي؛ ببينيد در دادگاه مي گفتند شما دسته راه مي انداختيد و روي عîلîم ها عکس آيت الله خميني را مي گذاشتيد. طيب هم گفت؛ «من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام مي گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردي را مي گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خميني را مي گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده مي کنم.» اين چيزهايي بود که من خودم در دادگاه شنيدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح اين اتفاق افتاد و اعدام شد.
فروتن؛ شما در مراسم بوديد؟
حاج رضايي؛ من نه، ولي مراسم براي خبرنگاران آزاد بود و خيلي عکس گرفتند که من هنوز روزنامه هايش را در خانه دارم.
فروتن؛ گفتيد چه روزي دقيقاً؟
حاج رضايي؛ شنبه 11 آبان ماه 1342 تقريباً 6 ماه بعد از 15 خرداد.
فروتن؛ پس من نزديک 17 سالم بود آن موقع...
حاج رضايي؛ بله، من هم 18 سالم بود. تازه ديپلم گرفته بودم.
فروتن؛ شما متاثر شديد؟
حاج رضايي؛ من اصلاً منقلب شدم. به دليل اينکه...
فروتن؛ نمي دانم؛ چون طيب نبايد زياد مورد قبول شما بوده باشد. من اين طوري فکر مي کنم.
حاج رضايي؛ نه بهمن خان. با آن سن و سال من عاشق داشته هايي بودم که با چشم يک جوان 18 ساله مي ديدم. اگر يک آدمي بود که عميق تر مي ديد، شايد ديدگاهش فرق مي کرد اما من دوستش داشتم. خيلي ساده بگويم دوستش داشتم.
فروتن؛ طبيعي است اما فکر نمي کنيد دوستش داشتيد چون فاميل و عموي شما بود. من نمي توانم بگويم امير حاج رضايي 18سالگي اش با الانش خيلي فرق داشته؛ او يک پروسه را دنبال کرده و در اوج جواني هم چندان ديدگاهش با امروز تفاوت نداشته.
حاج رضايي؛ حالا من مي خواهم بگويم بخشي از اين قضيه «شخصي» بود. چون وجوه متمايز طيب، من را در اوج بچگي و بعد جواني جذب مي کرد. يعني کارهايش منحصر به فرد بود. مثلاً در تکيه مي رفت مي گفت؛ «اگر کسي 6 بار آمد غذا گرفت، دفعه هفتم حق نداريد بهش غذا ندهيد. اينجا برنج و روغن فراوان است و بعد مي دانيد با شما چه کار مي کنم،» خصلت هاي بخشندگي اش... واقعاً نمي شود درباره اش حرف زد يا جگري که داشت؛ نمي خواهم چون عموي من است اغراق کنم...
فروتن؛ اما يک سوال خصوصي؛ قبل از اينکه شاه حکم اعدامش را، حکم اعدام طيب را امضا کند،شما سمپاتي نسبت به شاه داشتيد؟ روي شما تاثير مثبت گذاشته بود؟
حاج رضايي؛ نه، ابداً ... ابداً.چطور بگويم. خيلي واضح مي گويم؛ اين چيزها را اصلاً نمي فهميدم و نمي دانم شايد ندانسته دنبال اين جريان بودم و حالا دانسته؛ مي خواهم آبروي کسي را هزينه خودم نکنم.
فروتن؛ اما بعد از اينکه حکم اعدام را امضا کرد چطور؟ حتماً تنفر در شما ايجاد شد.
حاج رضايي؛ بله، در واقع قبل از اين جريان فکر شاه چندان به ذهنم خطور نمي کرد اما بعد از اين جريان دائم فکرم مشغول مي شد و از شاه و آن سيستم متنفر شده بودم که چرا با بزرگ ترها اين کار را کرد.
فروتن؛ گريه هم کرديد؟
حاج رضايي؛ خيلي... فوق العاده.
اعتماد؛ آن صحنه را اصلاً يک بار تعريف کنيد.
حاج رضايي؛ صحنه خيلي بدي بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتي تحويل دادند و جسد را ديدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پي اش زده بود بيرون. يعني بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضايي، افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند اما عموي من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جايي هم که يادم مي آيد، غسال مدام پنبه توي اين سوراخ ها مي کرد. يعني همه جاي بدن سوراخ سوراخ شده بود. يک شمايل شهيد گونه يي داشت. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسي من را بيرون برد.نشسته بودم و مي ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش مي کنند.
خب اين هم قسمت هايي از زندگي طيب که در حافظه من بود. شايد اگر پدرم بود، کامل درباره همه چيز اطلاعات داشتم و حرف مي زدم. اينها پدرشان چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموي من، تني بودند و از يک مادر، اسم هاي شان هم «طيب» و «طاهر» بود.
فروتن؛ طيب کوچک تر بود، نه؟
حاج رضايي؛ بله، پدر من 3 سال بزرگ تر بود.
فروتن؛ ولي من چيزي را که يادم است، در صف روشنفکرها، «طاهر» خوبه بود.
حاج رضايي؛ خب تا حدودي بله.
فروتن؛ تفاوت هاي اين دو تا چه حد بود؟ آيا طاهر به طيب نصيحت مي کرد که اين کارها را نکن؟
حاج رضاييً؛ پدر من حکم يک «حîکîم» را داشت در جامعه آن روز؛ يعني «هر چه طاهر خان بگه...»
يعني يک متفکر بود بين آنها، با اينکه سواد هم نداشت، حرفش را قبول داشتند. به طيب هم توصيه هايي داشت. کسي بود که مثلاً تازه ازدواج کرده بود و يک قاليچه داشت - اين را مادرم تعريف کرده - و طيب در بندرعباس تبعيدي بود، بعد طاهر به مادرش و همسرش مي گويد قاليچه را 80 تومان فروختم و به بندرعباس مي روم تا پول را به طيب بدهم. اينقدر طيب و طاهر دلبسته به هم بودند... اصلاً پدربزرگ ما اسم هاي خاصي روي پسرهايش گذاشت. برادر سوم هم اسمش «مسيح» بود.
چقدر هم جالب که اينها به اسم هاي شان نزديک شدند به ويژه «طيب».
فروتن؛ پدر شما چه سالي فوت کرد؟
حاج رضايي؛ سال 64.
فروتن؛ هيچ وقت با پدر درباره طيب صحبت نکرديد؟
حاج رضايي؛ چرا خيلي صحبت مي شد. اوايل که اشک مي ريخت و حرف مي زد. فوق العاده ناراحت بود و يواش يواش منزوي شد و به هيات ها و زورخانه ها که خيلي مورد علاقه اش بود، نمي رفت و در خانه مي ماند.
فروتن؛ علت اينکه امير حاج رضايي نقطه مقابل اينها شد، چه بود؟
حاج رضايي؛ باور کنيد نمي دانم...
فروتن؛ براي اينکه تيپ شما اصلاً به آن تيپ ها نمي خورد.
حاج رضايي؛ شايد اغراق نباشد اگر بگويم پدر من هر روز با يک قباله مي رفت کلانتري، يکي از اين لات ها را در مي آورد، حالا يک قهوه خانه هم روبه روي خانه ما بود که جاهل هاي دسته دو آنجا مي نشستند، لات هاي دسته يک جايگاه بهتري داشتند،
اينها مي آمدند، مي نشستند و...
فروتن؛ خانه شما کجا بود؟
حاج رضايي؛ خيابان خراسان، نزديک ميدان خراسان، اما اينکه چرا شبيه بقيه نشدم را نمي دانم مثلاً مي رفتم شاه آباد سينما. توي راه يک کتاب هم مي خريدم.
اعتماد؛ شايد غريزي بود.
فروتن؛ نه حالا بگذار من بگويم. غريزي نيست. آدم الگوبرداري مي کند. يک موقع تو الگويت را انتخاب مي کني و مي خواهي شبيه فلاني بشوي اما يک زماني هم هست که هوشمندانه به خودت مي گويي؛ «بايد عکس اينها باشم...» براي خود من هم بوده و پيش آمده. اين سعي در جهت عکس رفتن، باعث شده امير حاج رضايي اين جوري شود. البته شما طيب را عميقاً دوست داشتي اما الگوي شما نبوده.
حاج رضايي؛ بله طيب نمي توانست الگوي من باشد. نه به اين دليل که بد بوده، بلکه خصوصيات من نمي توانست آن سمت حرکت کند.
در تمام اين دوران وقتي با من تماس مي گرفتند که شما بياييد درباره طيب صحبت کنيد چون در فوتبال هم هستيد و مردم شما را مي شناسند، از آنها مي خواستم با پسرهاي طيب صحبت کنند.
فروتن؛ سن و سال پسرانش چقدر است؟
حاج رضايي؛ 5 تا پسر دارد که 3 تاي آنها تهران هستند و کار آزاد دارند. همسرش و 2 پسر ديگر هم پزشک هستند که در امريکا زندگي مي کنند.
فروتن؛ هيچ کدام شبيه طيب هستند؟
حاج رضايي؛ 2 تا از پسرهايش خيلي شبيه خودش هستند.
فروتن؛ از نظر قيافه نه، از نظر رفتاري.
حاج رضايي؛ نه، نه.... به آن سمت و سو نرفتند.
اعتماد؛ کنجکاويم درباره تاثير مرگ طيب در خانواده حاج رضايي بدانيم.
حاج رضايي؛ خيلي سختي کشيدند. در واقع خيلي ها سختي کشيدند، چون بزرگ تر خانواده با آن سخاوتمندي فوت کرده بود و پسر بزرگ طيب 12 ساله بود. کوچک ترين پسرش هم فقط 6 ماه داشت.
اعتماد؛ فرداي آن اتفاق، بازخوردش در محله چطور بود؟
حاج رضايي؛ اتفاقاً يک روز بعد از اعدام عموي من، چند نفر را در محل دستگير کردند چون پرچم مشکي سردر خانه زده بودند. يک حاج حسن آخوندنامي بود که زورخانه داشت و از تربيت بدني حقوق مي گرفت.بعد از اين اتفاق گفت؛ «بچه محل من را مي کشيد، بعد هم به من پول خونش را مي دهيد؟،» در آن خفقان، مردم اعتراض مي کردند. يک جاهلي هم بود که در محله باج مي گرفت و عمويم به او گفته بود؛ «به چند تا پولدار گفتم بهت پول بدهند از مردم باج نگير...» آن بنده خدا هم قبول کرده بود. بعد از اعدام طيب، همين آدم جاهل در ميدان خراسان قمه کشيد و فحش داد به شاه، در واقع طيب از يک دوره يي دچار استحاله شد و براي مردم تبديل به يک قهرمان شده بود. هميشه اين جور مواقع ياد فيلم «مالکوم ايکس» مي افتم که آدمي که نامش «مالکوم ليتل» بود و Little يعني کوچک، چطور قبل از مرگش به يک قدرت بزرگ تبديل شده بود. در مورد طيب هم پس از اعدامش به گذشته او فکر نمي کردند.
اعتماد؛ در زمان اعدام چطور رفتار کرد؟
حاج رضايي؛ خيلي شجاعانه، در حالي که اسماعيل رضايي را مي کشيدند و مي بردند، شب قبل از اعدام طيب به ما گفت؛ «اينجا سرد است، برويد خانه بخوابيد.» به پدرم هم گفت؛ «داداش کار من تمومه،»
فروتن؛ راستي حسين رمضان يخي چه شد؟
حاج رضايي؛ اول انقلاب يک گوشه مرد. اينها يکي يکي در انزوا و بي خبري و تنگدستي کارشان تمام شد چون دوره شان تمام شده بود. دوره يي شده بود که وقتي يکي از اينها حرف مي زد، بهش مي گفتند؛ «گنده شما که طيب بود، آن بلا سرش آمد، شما حرف حساب تان چيه؟»
فروتن؛ چه جالب. مثل فيلم آخرين سامورايي؛ وقتي دولت شده بود يک دولت مدرن، ديگر نيازي به سامورايي ها وجود نداشت.
حاج رضايي؛ بله با کشتن طيب، عصر اينها به پايان رسيد.
فروتن؛ بد نيست يک فيلم درباره اينها ساخته شود.
حاج رضايي؛ همين طيب در اواخر عمرش اسلحه مي بست و مي گفت ممکن است از پشت روي سرش خراب شوند و به نوعي جانب احتياط را رعايت مي کرد.
ديگر فرز نبود و آن شور و تحرک را نداشت.
اعتماد؛ جالب است که يک طيف از مردان قدرت در همان دوره طيب را دوست داشتند و گروهي مخالف او بودند. فکر نمي کنيد همين تقابل افکار باعث اعدام طيب شد؟
حاج رضايي؛ من اين طوري نگاه نمي کنم. تصور من اين است که اول به خاطر اسمش بود. دوم؛ سپهبد نصيري بي تاثير نبود چون طيب در يک مشاجره شديد به او، گفته بود اينجا محله من است.
طيب هيچ ديدگاه سياسي يي نداشت.
اعتماد؛ اما بعضي از عناصر قدرت همين طيب را مسلح کرده بودند.
حاج رضايي؛ خب بختيار که به عراق فرار کرده بود و کشته شد.
اعتماد؛ يعني فقط همين يک حامي را داشت؟
حاج رضايي؛ نه، ببينيد وقتي ورق بر مي گردد، همه کنار مي کشند.
آن موقع هم دادستان روي واژه «بلوا» تاکيد مي کرد و اين اتهام را به طيب مي زد.
اعتماد؛ اينکه بار ميوه به ورامين مي آمد و آنجا محل درگيري بود، چقدر صحت دارد؟
حاج رضايي؛ اين ربطي به اين قضيه نداشت. طيب از جهرم ميوه مي گرفت و از جاهاي ديگر هم...
اعتماد؛ اما همين رفت و آمد ها باعث شد بعضي مسائل به طيب نسبت داده شود؟
حاج رضايي؛ خب، چسباندن مسائل به آدم ها سخت نيست. من خودم هيچ وقت در مورد طيب اغراق نمي کنم. بعضي ها مي گويند حالا يک آدم جاهلي بود و خوب شد که کشته شد و از دستش راحت شديم و حالا که شرايط برگشته، مي خواهند طيب را تبديل به اسطوره کنند. در حالي که من هيچ وقت در مورد هيچ آدمي اين حرکت را انجام نمي دهم. زماني که مسعود کيميايي فيلم اولش «بيگانه بيا» را ساخت، پرويز دوايي گفت فيلمت خوب نشده. کيميايي پرسيد چرا...
دوايي گفت؛ «تو جامعه اشراف را نمي شناسي. از جامعه يي که مي شناسي، فيلم بساز.» که کيميايي رفت و قيصر را ساخت.
داستان قيصر بارها در جنوب شهر اتفاق افتاده و براي خود من خيلي ملموس بود چون آن مسائل را ديده و شنيده بودم.
همان داستاني که در مورد کيميايي صدق مي کرد، به عکس هم در مورد برخي ديگر صدق مي کند. قضاوت در واقع بايد بر مبناي شناخت باشد. همان زمان بارفروش ها يک نامه تشکر آميز به دولت نوشتند؛ «خاري از سر راه برداشته شد،» آنها به خاطر منافع شخصي شان اين نامه را نوشتند و خود من هيچ وقت آنها را نبخشيدم.
فروتن؛ طاهر بعد از اعدام طيب چه حالي پيدا کرد؟
حاج رضايي؛ پدرم دست به « خودويرانگري» زده بود. يک گوشه کز مي کرد و ديگر حال و حوصله هيچ چيز را نداشت.
اعتماد؛ طيب البته باهوش هم بود.
حاج رضايي؛ شجاعت او قابل کتمان نيست اما کسي که به شير درنده حمله کند، شجاع نيست. هوش طيب را مي توان در اين ماجرا فهميد که؛ «يکي از نوچه هاي طيب، جلوي او و همراهش سبز مي شود و چند تا فحش مي دهد. بعد همراه طيب به سمت نوچه حمله مي کند اما طيب دستش را مي گيرد. طرف اصرار مي کند که نوچه را بزند اما طيب مي گويد اين مي خواهد از ما چک بخورد و برود همه جا بگويد با طيب دعوا کرده ولي اگر کاري به کارش نداشته باشيم، هر جا برود بگويد با ما دعوا کرده و سالم مانده، کسي باور نمي کند، پس ولش کن،» يک بار از او خواستند به رشت برود و در مورد مالکيت يک قطعه زمين بين دو نفر قضاوت کند. طيب مي رود و بعد از خوردن شام، به 2 مدعي زمين مي گويد؛ «اين زمين مال هر کي هست، به من تو بميري بزند. اما اگر بعدها بفهمم دروغ گفت. نمي گذارم در اين شهر زندگي کند...» که يک نفر کنار مي کشد و قبول مي کند که صاحب زمين نيست،
فروتن؛ طيب که با فوتبال ارتباطي نداشت؟
حاج رضايي؛ نه، زورخانه هم زياد نمي رفت اما پدرم مخالف فوتبال بازي کردن من بود و بيشتر اصرار داشت درس بخوانم.
اعتماد؛ رابطه شما با مصطفي پادگان (پدر محمد دادکان) چطور بود؟
حاج رضايي؛ ارتباطي نداشتيم، ما بچه بوديم. البته رابطه پدرم با مصطفي پادگان خيلي خوب بود. حدود 30 بار فقط کربلا با هم رفتند.
اعتماد؛ با طيب چطور؟
حاج رضايي؛ ارتباطش با طيب هم خوب بود اما با پدرم صميميت بيشتري داشت.
اعتماد؛ وقتي حکم اعدام طيب صادر شد، مصطفي پادگان چکار کرد؟
حاج رضايي؛ واقعاً خيلي تلاش کرد. يعني به هر دري زد و من از پدرم مي شنيدم که مي گفت با حاج مصطفي بودم و گفته با چند نفر صحبت کرده و مطمئن است طيب اعدام نمي شود. حاج مصطفي ميان مذهبي ها، شخصيتي مقبول بود.
اعتماد؛ شما با محمد دادکان هم رابطه داشتيد؟
حاج رضايي؛ نه او حدود 8 سال از من کوچک تر است و آن زمان شناختي از هم نداشتيم.
فروتن؛ به هر حال خيلي جالب است اگر از شرايط آن دوره يک فيلم ساخته شود.
حداد عادل در مصلی بزرگ شهر ری طيب را اينگونه ستود :
15 خرداد 42 نقطه آغاز انقلاب اسلامی بود / حق شهیدان طیب و حاج اسماعیل حاج رضایی به خوبی ادا نشده است
رئیس مجلس شورای اسلامی اظهار داشت: طیب حاج رضایی در 15 خرداد 42، تغییر و تحول یافت و طیب و طاهر شد و در واقع حر دیگری در تاریخ متولد گردید.
به گزارش خبرنگار "مهر"، دکتر غلامعلی حداد عادل رئیس مجلس شورای اسلامی که پنج شنبه شب در یادواره پهلوانان شهید پانزده خرداد 1342 در مصلی بزرگ شهر ری سخن می گفت، اظهار داشت: تاریخ چراغ راه آینده است و ملتی که گذشته خود را نشناسد راه آینده را پیدا نمی کند.
وی تاکید کرد: ما برای آنکه راه آینده انقلاب اسلامی را به درستی طی کنیم باید تاریخ گذشته این انقلاب را بدانیم و پیوسته مورد بازخوانی قرار دهیم.
حداد عادل با تاکید بر اینکه امروز سرنوشت کشور و انقلاب به هم گره خورده، شناخت تاریخ انقلاب را شناخت تاریخ میهن دانست و بر لزوم آگاهی نسل جوان با تاریخ انقلاب و آشنایی با فداکاران در این مسیر تاکید کرد.
رئیس مجلس شورای اسلامی خاطرنشان کرد: 15 خرداد 42 نقطه آغاز انقلاب اسلامی بود و در میان شهدای انقلاب و آن روز که باید به ملت به خوبی معرفی شوند شهیدان عزیز طیب و حاج اسماعیل حاج رضایی مقامی ویژه دارند.
حداد عادل از این دو شهید به عنوان شهدای مظلوم انقلاب اسلامی که بی جهت گمنام مانده اند، یاد کرد و با انتقاد از رسانه ملی و سایر رسانه ها از جمله مطبوعات و نویسندگان و محققان به خاطر کوتاهی در معرفی این دو شهید به ملت ایران انتقاد کرد.
وی تاکید کرد: باید هر سال در روز 11 آبان ماه بر مزار شهیدان حاج رضایی حاضر شده و با حضور خانواده، دوستان و پهلوانان کشور چراغ یاد و نام آن قهرمانان روشن نگه داشته شود تا ظلمی که در حق آنها روا شده، جبران گردد.
نماینده تهران در مجلس هفتم در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به ویژگی های اخلاقی شهیدان طیب و حاج اسماعیل حاج رضایی به ذکر خاطراتی از این دو عزیز پرداخت و آنها را که در مسیر خداوند گام برداشتند به عنوان حجت پهلوانان و انسان های با مرام و نیک کردار خواند.
حداد عادل گفت: طیب حاج رضایی در 15 خرداد 42، تغییر و تحول یافت و طیب و طاهر شد و در واقع حر دیگری در تاریخ متولد گردید.
"در آستانه 15 خرداد 42 که قرار بود امام خمینی(ره) دستگیر شود برخی مقامات دولتی رژیم ستمشاهی به طیب حاج رضایی اخطار کردند که در حمایت از مرجعیت حرکت نکند، اما او نسبت به این مسئله اعتراض کرد و رژیم نیز عده ای را به همراه او و برادرش دستگیر و محاکمه کرد."
وی اضافه کرد: با فشار مراجع و علمای بزرگ و مهاجرت آنها به حرم مطهر حضرت عبدالعظیم و تجمع در این مکان مقدس و تایید مرجعیت امام راحل(ره)، دستگاه شاه مجبور شد آن حضرت را پس از دو ماه از یک مرکز نظامی به منزلی در شمال تهران منتقل کرده و تحت نظر گیرد و از محاکمه ایشان منصرف شود و روحانیون در بند را آزاد کند.
رئیس مجلس در عین حال یادآور شد: آن رژیم در کنار این حمله امتیاز که به اجبار واگذار کرد در عین حال عده ای ازجمله مرحوم طیب و برادرش حاج اسماعیل رضایی را همچنان در بازداشت نگه داشت و محاکمه و سرانجام تیرباران کرد.
وی در خصوص علت این مسئله نیز توضیح داد: رژیم ستمشاهی قصد داشته به هر قیمتی که شده ماجرای 15 خرداد و قیام مردمی و اعتراض آنها به حرکت رژیم در دستگیری مقام عالی مرجعیت را ساده جلوه و شاه را مسلط بر کشور نشان دهد و برای این کار طرح هایی را نیز تدارک دید.
"آنها ابتدا خواستند اعلام کنند قیام مردمی پانزده خرداد با پول جمال عبدالناصر رهبر مصر که بزرگ اعراب بود و با شاه مخالفت داشت، به راه افتاده و ریشه خارجی دارد، اما این نقشه خام آنها موثر نشد و به همین علت در زندان به برادران حاج رضایی فشار وارد آوردند تا بگویند امام پول داده تا این دو مردم را به خیابان ها بکشاند."
حداد عادل تصریح کرد: رژیم شاه در واقع از این کار قصد داشت مردم دیندار و هوشیار ما را که در تبعیت از مرجعیت به مخالفت با رژیم پرداختند مردمی گرسنه، بی سروپا و کوچه بازاری و کسانی معرفی کنند که با اخذ پول به مبارزه با رژیم ستم شاهی پرداخته اند ولی این ترفند نیز با عدم همکاری طیب و حاج اسماعیل با آنها شکست خورد.
رئیس مجلس شورای اسلامی تاکید کرد: طیب حاج رضایی و برادرش همانطور که خودشان گفتند هرگز به امام خیانت نکردند و با تحمل شکنجه ها مرگ شرافتمندانه را به زندگی ذلت بار ترجیح دادند و در نهایت مردانه و قهرمانانه بر اثر پایداری در راه ایمان خود به خداوند تیرباران شدند و رژیم با شهادت آنها و انتشار خبر گسترده این حرکت به خیال خود پرونده پانزده خرداد را بست.
حداد عادل ادامه داد: پس از شهادت آن دو بزرگوار، مردم شهرهای تهران وقم عکس العمل وسیع نشان داده و حتی دروس مراجع اعزام در قم به احترام آن دو شهید بزرگ آن روز تعطیل شد و رفته رفته نام و یاد آنها در میان مردم فراگیر و برای همیشه در افکار عمومی جاودان گشت.
وی در عین بر این نکته نیز تاکید کرد: هنوز حق شهیدان قیام 15 خرداد، طیب و حاج اسماعیل حاج رضایی به خوبی ادا نشده و اگر آن دو از خواست رژیم ستمشاهی تمکین می کردند مسیر و سرنوشت انقلاب اسلامی در هاله ای از ابهام قرار می گرفت و شایسته آن است که از این حرکت بزرگ به اندازه عظمت آن یاد و قدردانی شود.
حداد عادل خاطرنشان کرد: اگر امروز اسلام در کشور ما رونق گرفته و به جای یک رژیم ستمشاهی، صاحب جمهوری اسلامی شده و کشورمان چشم و چراغ کشورهای اسلامی شده و ملت ما به عزت دست یافته است، به برکت خون شهداست که باید سپاسگذار آنها و ارادتمند خانواده های آنها باشیم.
وی در خاتمه به پهلوانان و ورزشکاران کشور توصیه کرد که برای گسترش آرمان ها و ارزش های انقلاب اسلامی در میان ورزشکاران و پهلوانان در کنار مرحوم تختی که بزرگ مرد اخلاق و جوانمردی بود، یاد طیب به عنوان حر زمان و برادرش به عنوان کسی که همواره پاک زیست را گرامی دارند.
این گزارش می افزاید: در آغاز این مراسم حسین فدایی نماینده شهرستان ری و شمیرانات در مجلس طی سخنانی اظهار داشت: طیب، طیب و طاهر رفت و فرهنگ فداکاری و جوانمردی را به یادگار گذاشت و حاج اسماعیل نیز پیر غلام امام حسین (ع) بود که فرهنگ خدمتگذاری به ملت و نیک مردی را از خود برجای گذاشت.
وی افزود: پایمردی و صداقت آنها اکنون در اذهان همگان ماندگار شده و امروز ملت ما از این خدمتگزاران اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، مرجعیت وروحانیت تقدیر می کنند.
رئیس مجلس شورای اسلامی و هیات همراه و جمعی از ورزشکاران رشته های مختلف ورزشی کشور در مراسم یادواره پهلوانان شهید 15 خرداد 42 بر سرمزار طیب و حاج اسماعیل حاج رضایی حضور یافته و با قرائت فاتحه نسبت به مقام شامخ این شهیدان عزیز و بزرگوار ادای احترام کردند
گرد آورنده :علي آبادي
منابع :ويژه نامه 15 خرداد
مهر
اعتماد
يزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 21,ژانویه,2025