یزدفردا"به نقل از یکی از همکاران پزشک"دکتر محمدرضا سلمانی ندوشن"از حدود دوسال پیش یعنی زمانی که برای اولین بار به عنوان دانشجو پای در بیمارستان گذاشتم مساله ای همواره ذهن مرا مشغول میکرد...پیش از اینکه به مساله بپردازم و آنرا توضیح دهم سراغ روزی میروم که نخستین بار این مساله در ذهن من ایجاد شد. آن روز مثل همیشه از صبح در بیمارستان حاضر شده بودیم که به ما اطلاع دادند جلسه ای با حضور استادان پیرامون تصمیم گیری برای درمان تعدادی از بیماران برگزار خواهد شد و ما دانشجویان هم باید به عنوان تماشاگر در جلسه حاضر میشدیم. درباره یکی از بیماران داستان اندکی پیچیده شده بود. در این میانه یکی از استادان جوان، نظرش را درباره درمان بیمار اعلام کرد. نظری که کم و بیش با نظر استاد باسابقه بخش متفاوت می نمود. هنوز سخن استاد جوان منعقد نشده بود که استاد باسابقه بنای حمله به او را گذاشت. او چنان برفروخته شده بود که با نادیده گرفتن همه شواهدی که استاد جوان در حمایت از رایش با آرامش و متانت آورده بود، حرف خود را تکرار و بر آن پافشاری می کرد. در آن لحظه به نظر می آمد که گویی استاد سابقه دار صحبتهای همکار جوانش را خصمانه و از باب تحقیر شخصیت خودش حس میکند. حال آنکه نظرات استاد جوان با کمال ادب و با تکیه بر شواهد بیان شده بود و به نظر نمیرسید نیتی بجز رسیدن به تصمیمی بهتر برای بیمار پشت آن باشد. به هر حال استاد با سابقه، برداشت خود را کرده بود و بر اساس آن از هیچ حمله ای به همکارش فروگذار نکرد. جلسه ای که قرار بود به نتیجه ای برای درمان بیمار ختم شود با منازعه اساتید نیمه تمام ماند. از آن زمان تا کنون در بسیاری از جلسات اساتید حاضر بوده و بارها صحنه های مشابهی را دیده ام. صحنه هایی که در آن میدان گفتگو با میدان جنگ اشتباه گرفته می شد و دو طرف در منازعه ای بی نتیجه به یکدیگر میتاختند بی آنکه به آداب گفتگو پایبند باشند. مدتها پرسش من این بود که چه چیز باعث تکرار این ماجرا میشود؟ به عبارت دیگر چرا بسیاری مواقع نمیتوانیم وارد یک گفتگوی مفید و آرام با نظرات مخالفمان شویم؟
مدتی پیش در حین خواندن مقاله ای متوجه داستانی مشابه میان دو تن از بزرگترین و البته نخستین روانکاوان تاریخ شدم . داستان به منازعه ای باز میگشت که میان فروید و شاگرد محبوبش یونگ درباره نظریات روانشناسانه آنها درگرفته بود. فروید چنانکه میدانیم باور داشت که لیبیدو یا نیروی حیاتی تنها در امر جنسی متبلور است در حالی که یونگ اندک اندک به این نتیجه رسیده بود که این نظریه تنگ نظرانه است و لیبیدو یا انرژی حیاتی در صور مختلفی متجلی میشود که یکی ازآنها امر جنسی است و نه همه آنها. به بیان دیگر یونگ نقش محدودتری نسبت به فروید برای امر جنسی در روانجوری های بشری قائل بود. اما بیان این نظر از سوی یونگ کافی بود تا رابطه دوستی آنها برای همیشه نابود شود. فروید که پیش از آن بسیار به یونگ علاقه مند بود به دنبال این حادثه در چند گفتگوی جداگانه شدیدا به یونگ تاخت. گویی که نظرات تازه یونگ را خیانتی به خود و توهینی به شخصیتش می دانست. رابطه آنها با وجود علاقه شدید یونگ به ادامه آن، با خواست فروید طی نامه ای که برای دوست قدیمی اش نوشت برای همیشه قطع شد. فروید تحمل شنیدن چنین "توهینی" را آنهم از نزدیکترین دوستش نداشت.
داستانهای بالا وجوه مشترک بسیاری دارند اما به نظر من اساسی ترین این وجوه، آن است که در هر دوی آنها شخصیتی صاحب نظر، زمانی که با نظری مخالف آنچه خود باور داشت مواجه شد، آنرا نه توضیحی تازه در دنیای علم و نه نگرسیتن به دنیا از دریچه ای تازه، که توهینی به مقام و شخصیت خودش تلقی کرد. در هر دوی این داستانها اندیشه و باور و یا علم فرد به طور ناخودآگاه با شخصیت فردی اش عجین شده به گونه ای که هر مخالفتی با اندیشه فرد، مخالفت و یا توهینی به شخصیت او تلقی میشود. ناگفته پیداست که در چنین فضایی باب گفتگو به سرعت بسته میشود و حتی اگر گفتگو در ظاهر ادامه یابد هرگز به نتیجه ای مفید نخواهد رسید. فرد بر نظریات خود پافشاری میکند و حتی زحمت گوش دادن به طرف مقابل را به خود نمی دهد.
این داستان ها هر یک بیانی از قصه پر غصه گفتگو در میان ما انسانهاست. اینکه بسیاری از ما از پایین ترین رده ها تا بالاترین مناصب، همواره نظریات، باورها و اعتقادات را جزوی لاینفک از شخصیت خود تصور میکنیم و در نتیجه هر مخالفتی با آنها را توهینی به خویشتن تلقی. حال آنکه در واقع ارزش هر یک از ما نه به سبب اعتقادات، باورها و یا نظریات علمی و فلسفی مان که به سبب تلاشی است که برای گام بر داشتن در راه پر خطای علم و معرفت از خود نشان داده ایم . چه تیرمان به خطا برود و چه به هدف بخورد صرف تلاش ماست که ارزش دارد. هر نظر مخالف با اعتقادات و باورهای ما (البته اگر بر پایه شواهد کافی استوار باشد) فرصتی است برای نگریستن از منظری تازه در این جهان پر رمز وراز. فرصتی است که ما نه تنها نباید آنرا توهینی به خویش که باید آنرا فرصتی برای ورود به گفتگویی تازه، در ساحت علم و اندیشه بدانیم. گفتگوهایی که در صورت مغتنم شمرده شدن می توانند پله هایی شوند برای رسیدن به معارفی نو.
این البته تنها مشکل جامعه علمی ما نیست بلکه بسیاری ازبخشهای جامعه ما به نوعی درگیر آن است. مشکلی که باب گفتگو و مفاهمه میان ما ایرانیان را می بندد و از تحمل ما نسبت به یکدیگر میکاهد. گام برداشتن در راه گفتگو که نیاز وافر جامعه امروزی ماست جز از راه منفک کردن ایده ها از خویشتن و در نظر آوردن آنها به صورت اموری خطاپذیر، میسر نخواهد شد. به جای آنکه با شنیدن هر اندیشه نو گریبان چاک کنیم وصدایمان را بلند، با آگاهی از خطای احتمالی خویشتن به استقبال اندیشه های تازه رفته و آنها را منصفانه بررسی کنیم. سالها پیش کارل پوپر فیلسوف اتریشی در جایی گفته بود تلاش کنید ایده هایتان را از شخصیتتان جدا کنید و من با تاملی در این دو داستان بود که بیش از همیشه به معنای آنچه او می گفت پی بردم.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 23,دسامبر,2024