“خیلی ها”  آمده بودند. خیلی از آنها که همیشه می خواستیم باشند. یعنی آرزو می کردیم یک روزی برسد که همه ی این “خیلی ها” را با هم و درکنار هم ببینیم. دیشب اما “خیلی ها ” آمدند. درستش را بخواهید بافق، آنها را آورد و چها نمی کند این شهر آرام نجیب ما. بله  بافق؛ فرزندانش را به خود خواند و پیش خود آورد. کنار هم نشاند و یکی از آرزوهای دیرینه ما را جامه عمل پوشاند. حوصله دارید بیشتر از آن بدانید؟ پس بسم ا…

در شبی گرم از شبهای تفتیده کویر، دعوت می شوم به جلسه ای و می روم. در دل روستای فاضیله، یکی از بافقی های خوش ذوق باغی مرمت کرده، بسیار مصفا و دیدنی. از آن دست باغ ها که معرف کویر ایران است و نشانی بر خلاقیت مردمان این دیار. همه نشات گرفته از باور ایرانی ها و همین باورمندی به اعتقاد های ایرانی است که وقتی از در وارد می شوی احساس لذت و بهجت می کنی.همه چیز بوی فرهنگ خودت را می دهد. انگار از اعماق وجودت و تاریخ این سرزمینت بیرون زده و به تو رسیده. و آن “خیلی ها “  که گفتم در چنین جایی جمع اند.

به همت و ابتکار کسی که در انتخابات مجلس نهم، هیجده هزار نفری در بافق به او رای آری داده بودند؛ جمعی از عزیزان و دلسوزان شهر گرد هم آمده بودند. عده ای مسئولیت اجرایی داشتند و عده ای غیرمسئول، بعضی در کسوت دانشگاهی و برخی هم از مسئولان سابق شهر. عده ای از یزد آمده بودند و تعدادی از تهران. اما همه در یک چیز مشترک بودند، دوستداری بافق و خدمت به مردم این شهر. بعد از تعارفات معمول، جلسه ای بود و شاه بیت همه ی حرف ها، اینکه وقت آن است تا آستینی برای شهر بالا بزنیم و دستی برآریم و کاری بکنیم. سلیقه های سیاسی و فکری خود را از دایره بیرون بگذاریم و هم و غم خود را معطوف به آبادی بافق کنیم. همه اذعان داشتند که در هر گوشه عالم که باشند، هوای این خاک در سر آنهاست و ریشه و رشته دلبستگی آنها در خاک اینجا و دیدن بالندگی بافق؛ آرزوی آنها.

نشستیم و نظرها مطرح شد. ضعف ها هم البته گفته شد.  به این نتیجه رسیدیم که در ارتباط ضعیفیم. دردی اگر در سینه داریم، از ابرازش ابا می ورزیم و یک تنه به نبرد ناملایمات می رویم. مطرح شد که در کار جمعی ضعف داریم. مطرح شد که گاهی اغراض نامبارک سیاسی و اندیشه های حقیرنانه، مانع دیدار ما از آینده شده و بسنده کرده ایم به گذشته و حال. مطرح شد که چقدر مدیران اجرای شهر به کارها و طرح های کارشناسانه نیازمندند و مهمتر از آن نیازمند حضور آگاهانه و مسئولانه همه شهروندان. اینکه از هیچ کس پسندیده نیست که پا پس کشد.   

آنچه دلگرمی بخش بود اینکه ما می توانیم و می خواهیم. نقطه اشتراک همه، توسعه شهر بدور از گرایش های مخرب بود. اینکه دمی بیندیشیم و طرح های ارزشمند را حلاجی کنیم و برای اجرا به مسئولان بسپاریم.

ترتیباتی هم برای اداره جلسه ها چیده شد.

آنچه مرا به اینگونه نشست ها خوشبین می کند بوجود آمدن حس مشترکی هست که در بین همه حاضران بود. آدمهایی که برای اولین دیدار گرد هم آمده بودند، اندکی از نیروهای بسیار زیاد بافق بودند که توانایی آن را دارند که این شهر دیرپای را از این تنگناهای امروز، گذر دهند. به یقین می گویم در حال حاضر چندصد نفر نیروی بومی توانا برای اجرای کارهای بزرگ در اختیار داریم. اکنون، برای بافق همه بیداریم و این گوهر گرانبهایی است که با اشک بسیار بدست آورده ایم. وقتی خداحافظی می کردم به این می اندیشیدم که چه سرمایه سترگ و ماندگاری است، بیداری و هوشیاری.

محمد علی پورفلاح

 

 

دانلود نسخه

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا