شیرینی فرهنگ یزد در یه حبه قند
تا کنون برای هیچ فیلمی مطلبی ننوشته ام و بنابراین نمی دانم از کجا باید شروع کنم و مقدمه چینی کنم اما این را می دانم که درباره این یکی فیلم باید بنویسم! پس همین می شود مقدمه! "یه حبه قند"؛ فیلمی که از نگاه یک مخاطب و نه به شیوه یکی منتقد حرفه ای می خواهم درباره آن بگویم. تا کنون نقدها و مطالب فراوانی درباره آخرین ساخته سیدرضا میرکریمی نوشته شده که هریک به وجهی از این اثر پرداخته اند اما این نوشته از جنس هیچ یک از آنها نیست.
نوروز سال 88 بود که شادمهر راستین را در اردکان دیدیم و با دوستان ساعتی را به گفتگو با او پرداختیم و صحبت از معماری بافت تاریخی اردکان و ارزشهای اجتماعی ساکنان آن بود که در خلال صحبتهایش اشاره کرد که قرار است کاری در همین حال و هوا توسط میرکریمی ساخته شود و مسافرت او هم به اینجا بی ارتباط با آن نیست. میرکریمی پیش از این و چند سال قبل اپیزود ساخته خود در فیلم "فرش ایرانی" را با عنوان "خاطره خاطره" در اردکان ساخته بود که ارتباط خانواده سنتی اردکانی با هنر فرش را نشان می داد. او در جایی بیان می کند که همانجا و هنگام ساخت این اپیزود تحت تاثیر فضا و محیط و فرهنگ آنجا به فکر بسط این نگاه در قالب فیلم بلند سینمایی می افتد و بعدها با همکاری راستین طرح یه حبه قند آماده می شود.
بسیاری از منتقدین و صاحب نظران یه حبه قند را به فرش بافته ایرانی و یا مینیاتوری زیبا تشبیه کرده اند که هر جزء آن به دقت و سرجای خود قرار گرفته و کلیتی زیبا را فراهم نموده است اما از آنجایی که تخصصی در نقد سینمایی ندارم وارد مباحث تکنیکی و فنی آن نمی شوم و تنها به عنوان یک جوان یزدی که به فرهنگ دیارش علاقمند است چند نکته را می نویسم.
فضای خانه باغ و روابط اعضاء این خانواده غالب همشهریان من را به دوران نوستالژیک گذشته خود می برد؛ لحظه لحظه این فیلم برای من تداعی کننده خاطرات کودکی ام در باغ پدربزرگم بود که بزرگترها مشغول کارهای خود بودند و بچه ها که فضایی برای آزاد شدن می دیدند یا از درخت بالا می رفتند و یا کنار جوی آب و لب حوض آب بازی می کردند و یا بواسطه حیوانات و حشرات باغ، زیست شناسی را عملی یاد می گرفتند. در تمام طول فیلم خود را بجای کودکان فیلم می دیدم و خاطراتم را مرور می کردم. راستی چقدر از جن اتاق انباری می ترسیدیم و چقدر پدربزرگ از خاطرات رویارویی خود با اجنه، داستانها که برایمان تعریف نکرده بود. هرچند در کمتر باغی در یزد درخت سیب قرمز با آن طراوت یافت می شود!
فرهنگ یزد فرهنگ خاص و نسبتاً دست نخورده ای است که بواسطه ارزشهای اجتماعی والایی که دارد تا کنون بسیاری سعی کرده اند آن را در قالبهای سینمایی مستند و یا داستانی به نمایش بکشند. انصافاً فیلم میرکریمی بالاترین حد استاندارد نشان دادن آداب و رسوم این منطقه را رعایت کرده است. البته هر یزدی در کلام اول دیالوگ بازیگران متوجه می شود که این لهجه اصیل یزدی نیست و در واقع تقلیدی از لهجه یزدی است اما برای تماشاگران غیریزدی این تفاوت کمترین جلب توجه را دارد و بنابراین با اغماض می توان از کنار آن گذشت. آنچه مهم است این است که میرکریمی زنجانی با انبوهی از بازیگران حرفه ای غیریزدی در فضایی که هرچند شبیه خانه های یزد است اما در واقع در اطراف تهران قرار دارد، توانسته به بهترین شکل و با جزئیات کامل فرهنگ غنی یزدیان را چه در شادی و چه در عزا نشان دهد. هنوز فراموش نکرده ایم تجربه نه چندان شیرین ساخت مجموعه هایی مثل "همدوماد" یا "عاروس" از صداو سیما را که کارگردان و بازیگران یزدی قرار بود مثلاً غنای فرهنگ یزد را نشان دهند ولی آنچه عملاً دیده شد ...
تابستان سال گذشته بود که برخی از عوامل فیلم در یزد و میبد و اردکان هم به دنبال فضا و محیط و شناسایی آن می گشتند و هم به دنبال تعداد زیادی در و پنجره چوبی! به یاد دارم که پس از چند روز تلاش سرانجام نزدیک به یک خاور در و پنجره از اردکان به تهران فرستاده شد و من در ذهنم به این فکر که این همه در و پنجره به چه کار می آید؟ اما در فیلم علاوه بر اینکه بعضی از درها در ساختمان باغ به کار رفته، برای فضا سازی هرچه بهتر انباری هم اضافه های آنها روی هم انباشته شده و این یعنی دقت به جزئیات تا این حد که حتی برای واقعی تر نشان دادن فضای انباری، از اردکان در و پنجره به تهران برده شود!
فضای اصلی فیلم یک خانه باغ قدیمی است که هر چند اشاره ای به شهر آن نمی شود اما از لهجه بازیگران مشخص می شود که این خانه در یزد قرار دارد. در حالیکه این مکان در حوالی تهران قرار دارد و تنها چند دقیقه از فیلم در یزد و میبد و اردکان فیلمبرداری شده است. فضاسازی به قدری خوب از کار درآمده که حتی تماشاچیان یزدی هم متوجه این امر نمی شوند.
میرکریمی هرچند یزدی نیست اما چنان برای بهتر شدن کار به ریزه کاری های فرهنگ یزد وارد شده که جزئی ترین امور را هم می توان در این فیلم به نظاره نشست. به عنوان مثال در دوجای فیلم کیانیان، بازیگر نقش جعفرآقا به اردکان اشاره می کند. در بیان رسمی و اداری نام این شهر اردکان تلفظ می شود اما همه می دانند که در گویش محلی و در بین عامه مردم هیچکس در مکالمات خود اردکان نمی گوید و اردکون می گویند که شاید برای اولین بار در یک فیلم برای واقعی تر شدن و درک بهتر مخاطب حتی جعفرآقا اردکان را اردکون می گوید!
یکی از منتقدین فیلم در جایی گفته بود که قند یزدی اصلاً در گلوی کسی گیر نمی کند و کسی را نمی کشد؛ خود من یکی دو نمونه از همشهریانم را می شناسم که به همین دلیل یعنی گیر کردن قند در گلویشان به رحمت ایزدی رفته اند!
همین چند سال پیش بود که یکی از اقوام عروسی داشتند و شب همه فامیل در شادی عروسی غرق و مسرور بودند و فردا صبحش مادربزرگشان از دنیا رفت و همانها که امشب شیرینی عروسی می دادند، فرداشب حلوای عزا توزیع می کردند؛ این است حکایت زندگی!
من تا کنون این فیلم را دوبار دیده ام، یکبار در تهران و یکبار در یزد. نوع نگاه و برداشت تماشاگران در این دو شهر به نظر متفاوت بود که نیازمند بررسی بیشتر است اما به همه علاقمندان توصیه می کنم که یه حبه قند را در سینما ببینند و منتظر ارائه نسخه خانگی آن نمانند که لطف دیدن این اثر در سینما چیز دیگری است. البته به همشهریانم هم توصیه می کنم که بخاطر لهجه فیلم خیلی نق نزنند و کل اثر را در نظر بگیرند. حیف که اردکان و میبد سالن سینما ندارد و سینمای اردکان چندین سال است که تعطیل است ...
کلام آخر؛ آقای میرکریمی به عنوان یک جوان یزدی از شما بخاطر اینکه با یه حبه قند کاممان را شیرین کردی سپاسگزارم!
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 24,ژانویه,2025