فرزند پربار كوير...
براي محمدعلی اسلامیندوشن
فرزند پربار كوير...
فريدون مجلسي
چندين سال پيش دوستان و دوستدارن دكتر محمدعلي اسلاميندوشن براي بزرگداشت او هديهاي گرد آوردند كه در شأن او بود. هريك مقاله و يادداشتي نوشتند كه در كتابي برجاي ماند. منظور اين نبود كه خاطرات يا زندگينامهاي تهيه شود. اين كار را خود او در چهار جلد كتاب بسيار جذاب و خواندني «روزها» نوشته است. منظور يادگاري فرهنگي بود. نامش را تك درخت گذاشتند.
نميدانم ابتكار چه كسي بود اما با مسما بود و از او، زاده كوير، تصوري ذهني و سبز در برهوتي فرهنگي مجسم ميكرد. سه سال پيش كه دوستي از من دعوت كرد به مناسبت انتشار جُنگ كلمهها (گزيده نوشتههاي او) سطوري بنويسم، بياختيار به ياد آن تك درخت افتادم و نوشتهام را با آن تجسم آغاز كردم كه سطوري از آن را تكرار ميكنم: «گاه در دشت و بياباني، گاه بر تپهاي يا كوهي عريان و خشك، تك درختي ميبيني كه حيرت ميكني، كه اگر اين دشت و آن كوه درختپرور است، چگونه است كه جز اين تك درخت نپرورانيده و اگر درختپرور نيست، راز آن تك درخت در چيست؟ گويي فرهنگ و ادب ايرانزمين نيز چنين است.
ناگهان از كنجي دور تكنواي حنظله بادغيسي به گوش ميرسد كه نوزايي زبانفارسي را نويد ميدهد، سپس جدا جدا، تك درختها جان ميگيرند و پديدار ميشوند! خواه در شعر و ادب، خواه در فلسفه، رياضيات، علوم و هيات.
رودكي سمرقندي، ابنسينا، ابوريحان بيروني، فردوسي توسي، ابونصر فارابي، خيام نيشابوري، زكرياي رازي، خوارزمي، جلالالدين بلخي، نظامي گنجوي، مسعودي، ابوالفضل بيهقي، خواجوي كرماني، عبيد زاكاني، سعدي، حافظ شيرازي و... . گويي بادغيس، سمرقند، بخارا، فرغانه، توس، بلخ، گنجه، بيهق، فارياب، زاكان و حتي شيراز همچون مكاتب فلسفي معاصر فرانكفورت و شيكاگو و پاريس محافل دانشگاهي آنچناني و پژوهشكدههاي ويژهاي داشتهاند كه اينان فرآوردههايشان بوده باشند اما چنين نبوده است.
آن مكانها در شمار دشتهاي خشك و نيمهخشك و سراهاي ساده و گلين بودهاند كه اين تكدرختها در آنها روييده و باليدهاند و به جاي اينكه شهرت از شهر و ديار خود برده باشند، شهر و ديارشان را شهرت بخشيدهاند.
شايد بتوان گفت آنان از تبار همان دهقانمداري اصيلي باشند كه فردوسي صريحا خود را در آن شمار ميداند. دهقانان، نه به معناي امروزي روستايي و كشاورز ساده، در واقع تجلي اشرافيت فرهنگي جامعه ايراني بودهاند كه ميراث اين فرهنگ را از نسلي تحويل گرفته، بار آن را به دوش كشيده و سنگينتر از گذشته به نسل ديگر منتقل كردهاند.
دهقان نه قدرتمند است، نه بازرگان اما به قول امروزيها، ريشه در خاك دارد ...»
محمدعلي اسلاميندوشن، روشنفكر ايرانانديش و فرهنگمحور است.
براي روشنفكر تعاريف گوناگون شده است، من آن را امري اعتباري و نسبي ميدانم كه بستگي به زمان و مكان دارد. پيشنياز مشترك آن در همه تعاريف «فرهيختگي» است، يعني تا دلي به نور دانش روشن نشود، ذهن و فكر روشن نميتواند داشته باشد. دوم «باروري فرهنگي» است، كه با سواد فرق ميكند. به قول امروزيها سواد، زبان و فن سختافزار كار، وسيله و ابزار است. فرهنگ نرمافزاري است كه فقط با آموزش حاصل نميشود بلكه هنر ميخواهد، مانند هر هنري آني، استعدادي و سرشتي ويژه ميخواهد كه به سادگي و مانند فن و زبان آموختني نيست، بينش است روشنفكر، فرهيختهاي با فرهنگ است كه از استقلال انديشه برخوردار باشد، يعني خود را نيازمند سرسپردگي و پيروي از كسي نبيند، مريد نباشد و نيازمند به داشتن مريد هم نباشد.
در اقتصاد و صنعت به كساني كه در وجودشان جوهر خلاقيت است و ديگران را نيز به كار ميگمارند، «كارآفرين» ميگويند. روشنفكر كارآفرين عرصه فرهنگ و تفكر است.
چراغ را روشن ميكند و محيط را براي بينش بيشتر آماده ميكند، بيآنكه بركرسي اقتداري نشسته باشد. چشمهايش ژرفبين هستند و قلمش، كالبدشكاف است.
وقتي اينها با كمال دانش آميخته شد به زيباترين وجه به قلم ميآيد. روشنفكران عرصه سياست و جامعهشناسي نيز چنين خصوصياتي دارند و در سياست و اجتماع بسيار اثرگذار و تحولبخش هستند.
روشنفكر عرصه فرهنگي ممكن است به آن صراحت به سراغ اين عرصهها نرود، اما گستره و عمق اثرگذاري او در بلندمدت بيشتر است. اينها خصوصياتي است كه به نظر من در وجود محمدعلي اسلاميندوشن جمع است، به همين دليل او را روشنفكر بيبديل فرهنگي ميدانم.
ارادت و دوستي من با دكتر اسلامي ندوشن به زماني بازميگردد كه در دوره فوقليسانس در درس حقوق اساسي تطبيقي استاد من بودند كه سابقهاش به 45 سال پيش بازميگردد.
در اين مدت با توجه به آن همه آثار ادبي و اجتماعي عموما او را به عنوان يك اديب و پژوهشگر اجتماعي ميشناسند. ادبيات زمينه كار من نيست، فقط زيبايي آن را درك ميكنم و ميستايم اما با مسايل اجتماعي مأنوستر هستم. شايد بسياري ندانند كه رشته تحصيلي دكتر اسلاميندوشن نه ادبيات، بلكه حقوق بوده است و نخستين اشتغال نادلخواه او نيز قضاوت بوده است و از من نيز به عنوان دانشجوي حقوق انتظار دارند به اين جنبه استاد بپردازم. البته نميتوانم به آنچه آموختم بپردازم زيرا ميدانم مسايل حقوقي و فني براي خواننده عمومي ملالتبار است اما ناچار دو نكته را كه قبلا نيز اشارهاي به آن كردهام بايد تكرار كنم، زيرا بر من تاثيري شگفتآور و جذبكننده بخشيد.
زمستان سال 1346 بود. من افسر وظيفه بودم و اغلب مستقيما از محل كار با همان لباس افسري سر كلاس حاضر ميشدم. نميدانم صحبت در چه مقولهاي بود كه موضوع زندانيان سياسي و لزوم رفتار متفاوت و محترمانه با آنان مطرح شد. سرم پايين بود و گوش ميدادم. استاد در توجيه آن رفتار ويژه گفت: «گذشته از همه چيز، نبايد فراموش كرد كه بسياري از آنان رهبران سياسي آينده جوامع خودشان خواهند بود.» زمان نرمي نبود. زندانها خالي از زندانيان سياسي نبود. با حيرت استاد جوان را نگريستم كه با همان خونسردي عادي به درس خود ادامه ميداد.
بار ديگر در مفهوم دموكراسي و نقش انتخابات در حكومت دموكراتيك و حكومت اكثريت بود. نكتهاي را آموختم كه تا آن زمان برايم تازگي داشت. استاد ميگفت: «دموكراسي حكومتي متكي بر تاييد اكثريت است، اما با اندكي لغزش ميتواند منجر به نوعي ديكتاتوري اكثريت شود.» برايم حيرتانگيز بود.
ما دموكراسي اكثريتياش را هم نداشتيم و برايمان از ديكتاتوري اكثريت ميگفت! استاد ميگفت: «اگر انتخابات بر مبناي اكثريت نسبي باشد، ميتواند اقليت يا اقليتهاي بزرگي را از حضور در مجالس و مشاركت در تصميمگيري و قانونگذاري ملي محروم كند.» تا پيش از آن هنوز درباره اكثريت تناسبي نشنيده بودم، برايم جالب بود.
خلاصهاش اين بود كه مثلا اگر در جمع آراي شهر و كشور 50 درصد به علاوه يك راي به حزبي و 50 درصد منهاي يك رأي به حزب ديگر داده شود، معنياش اين نيست كه حزب برنده همه كرسيها را به خودش اختصاص دهد و 49درصد مشاركتي نداشته باشند و بيگانه در سرزمين خود تلقي شوند، به عبارت ديگر اگر در شهري مانند تهران فرضا 50 درصد به علاوه يك راي به فهرست الف و 50درصد منهاي يك راي به فهرست ب داده شود، معنياش اين نيست كه هر 30 نفر نماينده به فهرست الف تعلق گيرد، بلكه معنياش اين است كه هر گروه به نسبت راي خود نماينده داشته باشد، يعني نصف به نصف يا دستكم با يك نماينده بيشتر باشد و براي نزديكتر شدن به اين عدالت دموكراتيك، بعضي كشورها حوزهها را كوچكتر ميكنند كه مثلا 30 نماينده تهران ميان 30 حوزه تقسيم شود كه هر حوزه يك نماينده و هر رايدهنده فقط حق يك رأي داشته باشد.
از همين ديدگاه بود كه اهميت و نقش احزاب و گروههاي سياسي مطرح و درك ميشد.
منطق بسيار عادلانهاي بود بر دلم نشست و ماندگار شد. در آن زمان به اين فكر ميكردم كه آيا ممكن است روزي در كشور ما هم اينگونه منصفانه و دموكراتيك با اين قضيه برخورد شود؟ هنوز گاهي آن كلاس و اين فكر مرا به خود مشغول ميدارد.
عمرش دراز باد.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 05,نوامبر,2024