قطره اشکی در سوگ استاد حاج حسین بصیری، بنیانگذار انجمن ادبی باغ شهرستان ابرکوه
احمدرضا قدیریان
پاییز که بر جان و تن باغ افتاد
صد شور و نوا از دهن باغ افتاد
دلهای پرندگان عاشق را سوخت
آن شعله که در انجمن باغ افتاد
سخن از فراق، آسان نیست؛ به ویژه آن که فراق جاودانه یک دوست صمیمی باشد و یک استاد مهربان و یک پیر و مراد صاحبدل. سخن از فرهیخته ای است که عمر گرانقدر را در فرهنگستان علم و ادب سپری کرد و جان شیفته اش را در گرمی مهر و محبت معلمی گداخت و خامی را چنان که عادت ابنای روزگار است تاب نیاورد و در شعله زار تجربه ها به پختگی رسید و سرانجام به کمال سوخته دلی نایل آمد.
دست و دل و قلم را یارای نوشتن سوگنامه برای آن یار سفرکرده نیست؛ چراکه از او جز سخن شیرین و لب خندان و دل جوان چیزی به خاطر ندارد. چگونه قلم را در سوگ او بگریانم، حال آن که محضرش همیشه سرچشمه شادی بخشی و طراوت آفرینی بود. چگونه نامش را به آیین عزا بر لب بیاورم در حالی که تا زنده بود نامش یادآور نشاط و سرور بود. اینک بر لب جویبار زمانه نشسته ام و گذر عمر را به روشنی می بینم. می بینم که چگونه دل و جانم با شتابی به اندازه بر هم زدن پلکی از مقابل چشمانم می گذرد و روح و روانم از قالب تن پر می گیرد و همراه و همنشین محفل انسم کوله بار سفر به دوش می کشد و آسانتر از برآمدن نفسی از سینه ای در افق مه گرفته زندگانی محو می شود و از نظر پنهان می گردد. اشک مجالم نمی دهد که از او بنویسم و بغض امانم نمی دهد ک از او بگویم. آن یار مهربان که باغ پر از طراوتش همواره پذیرای مجلس انس یاران ادب دوست بود و خود، چراغی بود گرمی بخش و روشنی آفرین در حلقه دوستانی که شیدای کلامش بودند و شیفته مرامش. ذوق ادبی اش دریایی بود پهناور و حافظه اش به طرزی شگفت انگیز سرشار بود از ظرایف و لطایف و ابیات و اشعاری که بوی عشق داشت و طعم زندگی. با همه انسی که با سخن پارسی داشت غم و اندوهی که در شعر شاعران جاری است در چهره اش نمایان نبود. گویی مصداق این سخن بود که انسان مؤمن اندوهش را تنها در دلش و شادمانی اش را تنها در چهره اش می توان یافت. بر خلاف گلایه های شاعران و سخن سرایان، هرگز ندیدم که لب به گلایه از روزگار و شکوه از زمانه بگشاید. راضی بود به رضای حق و تسلیم بود به خواست و اراده وی.
دل مهربانش باغی بود لبریز از شکوفه های معطر صمیمیت و صفا و همگان را به این باغ بهاری، راهی بود. دلی را از خود نرنجاند و وجودی را از خود نیازرد و به قول حافظ چنان زیست که غبار خاطری از رهگذار او به کسی نرسید. فروتن بود و مهربانی اش دست به دست تواضعش داده بود تا معاشرت او دلنشین باشد و حضورش دل انگیز.
موج جمعیتی که در مراسم تشییع جنازه اش به جنبش درآمد نشانه روشنی بود از جایگاه بلندی که در دلها یافته بود.
او نه صاحب منصب بود و نه صاحب ثروت. با زندگی ساده و پاک معلمی مأنوس بود و با همه مردم پیوندی بی آلایش و دوستانه داشت. در شادیهای آنان شریک می شد و در غمهای آنان تسلی می بخشید و از هیچکس روی برنگرداند و نرنجید و مصداق این سخن حافظ بود که:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
مهم تر از همه این که اهل شریعت بود و مرید پیامبر و دوستدار خاندان رسالت و بخصوص به ساحت قدسی حضرت سیدالشهدا ع ارادتی خالصانه داشت. عمری را در بزرگداشت نام و یاد شهدای کربلا طی کرد و در جلسات عزای سالار شهیدان حضوری درخشان داشت و چه سعادتی بالاتر از آن که در مجلسی جان به معشوق ازلی سپرد که عطر یاد سرور و سالارش حضرت اباعبدالله الحسین ع داشت.
جای او در جمع شاعران و ادیبان شهر ابرکوه حقیقتاً خالی خواهد بود و ضایعه نبودنش جبران ناپذیر. یادش و مهرش اما از دلهای یاران و دوستان بیرون نخواهد رفت.
منبع: www.sarv5000.blogfa.com
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 05,نوامبر,2024