دیوانه ای در قفس پرواز می کند!

دفعه بعد هنگام شکایت باز التماس می کند مریضم و تو این پله ها میمیرم؟!

پول جریمه بهانه است، مسئله چیز دیگریست!

بادرود شهری است قبل از کاشان...

شوق علی رغم محکومیّتش،باز ذهنیّات واهی خود را به گونه ای تراوش داد و لینکهای مرتبط از جمله لینکی که به واسطه آن محکوم شد(خوارج ..)  به نمایش گذاشت! اگر چه نوشته های  این فرد ... ارزش پاسخگویی ندارد ولی از آنجا که سایت یزد فردا اعتبار خود را دستخوش آن نمود و ذهن مخاطبانش را بدان جلب کرد، به حسب احترام به کاربران محترم سایت یزد فردا توضیحات و درد دلهایی که تا بحال بنا نداشتم بازگو کنم را هر چند مختصر عرض نمایم.  

گویند رندی را به جرم حمل باروت گرفتند، مأمور گفت مگر نمی دانی حمل باروت قاچاق است؟ رند در جواب گفت: بله قربان! ولی من که باروت حمل نکردم! مأمور گفت پس اینها چیست؟! رند جواب داد اینها خشخاش است قربان!! مأمور وی را به کناری برد و مقداری از باروتها را به کف دست رند ریخت و کبریتی روشن و به آن نزدیک نمود که به یکباره آتش گرفت! رند با اینکه دستش سوخته بود فریاد زد: قربان! نگفتم خشاش بود !! 

حکایت بعضی اهل قلم پر مدعا که با سوء استفاده از هنر ذاتی، پاپوش برای دیگران درست کردن را هنر و تغییر نوشته های دیگران را شگرد سایتی!! و حذف نوشته های خود پس از بهره برداری های غیر صحیح، عدالت اصلاح طلبانه! و زندگی خود را وقف پنجه انداختن به صورت این و آن نمودن تا از کنج خانه و بر سر رایانه با چشمی امیداوار به..!! رزق و روزی حلال به خانه کسیل دارند؛ حکایت رندی است که باروت را خشخاش می نامد و حتی آتش گرفتن بر کف دستش هیچ اثری بر راه کج و لجاجتش نداشته و همچنان بر باور دروغین خود که از روی لجاجت و خودخواهی است پافشاری داشت.

 اما خلاصه ماجرا این بود ابتدای سال 85 سایت قطره را راه اندازی نمودم در مهر 85 برای نامزدی شورای شهر یزد ثبت نام کردم که رأی آوردنم به مذاق مافیای ثروت و قدرت خوش نمی آمد. همان موقع  شوق مقاله « سوء استفاده از موقعیت» در سایت قطره را مصداق سازی نمود و با اینکه بسیار توهین آمیز شده بود، در وبلاگش به نام سایت قطره منتشر نمود!(بعد از مدتی آنرا حذف کرد) که موجب تنش بین بنده و وی شد. هنوز چند روزی نگذشته بود که مقاله ای تحت عنوان « چرا فرزندان بعضی از بزرگان راه پدر نمی روند» را از سایت قطره برداشت و با هنرمندی خاصی نوشته های خود را به آن اضافه نمود و به یکباره به صورت سراسری در سایتهای مهم و کشوری به نام بنده منعکس شد! ( بعد از مدت معینی باز آن مقاله تحریف شده، به صورت هماهنگ از روی همه سایتها برداشته شد و شوق نیز آنرا از وبلاگش حذف نمود) علی رغم اینکه سایت قطره مطالب شوق را تکذیب نمود ولی هیچ گوشی برای شنیدن آن نبود!

در 11آبان ماه 85 همین مطالب شوق به نام بنده در دفتر امام جمعه یزد بین برخی افراد حاضر که بعضاً نمی دانستند برای چه دعوت شده اند توزیع شد. بنده با اینکه شدیداً گرفتار بودم از طریق مدیر یکی از سایتهای مهم یزد مطلع شدم که برنامه ای علیه بنده طراحی شده لذا خودم را به دفتر امام جمعه رسانده تا بگویم این مقاله تحریف شده و تکذیبیه سایت قطره را اطلاع رسانی کنم که در آنجا امام جمعه برای دو دقیقه هم به بنده وقت نداده و گفتند وقت اینجا دست من نیست! بعد از سخنرانی امام جمعه باز درخواستم را خدمتشان تکرار نمودم که توجهی نکردند و شعار مرگ بر منافق و مرگ بر خوارج توسط بعضی از حضار (اصلاح طلب و پاچه خورهای سفید و کلانتری) علیه بنده سر دادند که خاطره جالبی بود که چه کسانی..!!

بعد سخنرانی امام جمعه در روزنامه اطلاعات 14آبان ماه 85 چاپ شد و سایتهای کشوری منعکس کردند، بعد هم نمایندگان استان تابش و پاکنژاد و یحیی زاده و محصل همدانی به تحریک تابش علیه بنده به مقام معظم رهبری نامه سرگشاده نوشتند! که هیچ پاسخی به آن داده نشد. بعد دادگستری یزد وارد عمل گردید ابتدا سایت قطره قبل از اثبات اتهام برای همیشه توسط قاضی(خان اوغلی)مسدود شد!! بعد قاضی بازپرس (خان اوغلی) با اینکه اول صبح در دادسرا حاضر شدم طوری طول داد که به پایان وقت اداری کشید و امکان سپردن وثیقه نبود! و سفارش نماینده اطلاعات (با نام مستعار غفاری) به قاضی که ایشان شرکت هم دارد! بعد بلافاصله روانه کلانتری خیابان مهدی، آنجا توانستم نمازم بخوانم! نهارمان دستبندی بود که سرباز بر دستمان زد و هنگامی که روبروی زندان پیاده شدیم کشان کشان مرا می برد و می گفت بدو الآن زندان تعطیل می شه، می گفتم پایم مصنوعی است نمی توانم بدوم ولی گویا بنده سفارشی بودم.

در بدو ورود به زندان هم برخورد ها معلوم بود سفارشی است، حتی بشقاب و حوله و قاشق و مقدار قندی که به افغانی های متهم می دادند به بنده ندادند گو اینکه نباید یک وعده غذا هم بخورم!! هنگام ورود و کنترل مسئولی پرسید جرمت چیست؟ گفتم جرم نیست اتهام است! به یکباره طرف خونش به جوش آمد و گفت: نیشت را ببند، اینجا آمدی برای من کلاس می گذاری و.. در این لحظه حساس که گویا طرف تصمیم داشت مرا ادب کند! دست غیبی یک نفر آشنایی که در زندان کار می کرد رساند و خلاصه به خیر گذشت.

داخل زندان هم زود متوجه شدم که به قول شوق اینها بهانه بوده و مسئله چیز دیگریست. و آن مسئله هم می توانست درگیری با یک زندانی باشد که عاقبت آن معلوم نبود چه می شد. نگه داشتن مدتی که زندان بودم در هشتی و عدم انتقال به بند و حضور یک متهم کرمانشاهی در آنجا و توهین های وی به مقام معظم رهبری و چشم غرّه هایش پیامهایی را داشت. تنها کاری که می توانستم بکنم هیچ عکس العملی نداشته باشم و یک دعای فرج هم آنجا خواندم که در طول عمرم یاد ندارم چنین دعایی را حتی در دوران دفاع مقدس و آن شب های سخت عملیات خوانده باشم و اطمینان دارم خلاصی ام به واسطه همان دعای فرج بود نه وثیقه ای که بعداً گذاشتند چرا که همه زمینه ها برای حذفی که قبلاً از سوی بعضی نوچه ها به آن تهدید شده بودم فراهم شده بود.

 پس از گذشت قریب چهار سال اگر بنده را تبرئه می کردند که خیلی برای آقایان قدر قدرت افت داشت که به استناد مطلب وبلاگ شوق آن غائله کشوری را درست کردند، لذا صلاحدید چه بود که قرار منع تعقیب صادر شد. در خصوص سید محمد خاتمی هم به اعتبار اینکه یک زمانی رئیس جمهور بوده، توهین به وی را عطف به سابق قلمداد نموده و جریمه ای تعلیقی بریدند که این هم مایه افتخار از حیث اینکه در زمانی که خاتمی جزء سران فتنه بود این حکم صادر شد.   

 پس از مشخص شدن حکم بنده آمدم از مطلب شوق شکایت نمودم(تحریف مقاله سوء استفاده از موقعیت سایت قطره) که جدای از عکس العملهای شدیدی که وبلاگش داشت که هر کدام خود مستلزم شکایتی دیگر بود در مرحله بازپرسی منکر مطلب وبلاگش شد که قرار شد شاهدانی را به دادگاه ببریم که به ماه مبارک رمضان خوردیم و به حرمت شبهای قدر از شکایتمان گذشتیم که پس از مدتی این حکم صادر شد.

 

اما باز شوق همچنان می تاخت و کسی جلودارش نبود باز مطلب دیگرش علیه بنده با عنوان خوارج با علی(ع) چه کردند را شاکی شدم که پس از ماهها این حکم صادر شد و اعتراض او هم فایده نکرد. 

 

 

 

              

نکته۱: آن موقع شوق چند مقاله علیه بنده نوشته بود که بیشتر آنها را از وبلاگش حذف کرده یکی از آن حذفی ها با عنوان « آخرین سخن با باقری» مورخ 11آبان ماه 85 در پایان مقاله اش چنین آورده: و سخن آخر اینکه، کسی را که خدا بخواهد زمین بزند و رسوا و ذلیل و خوار کند، اگر همه بندگان خدا هم جمع بشوند، قادر به بلند کردن او نخواهند بود، و کسی را که خدا بخواهد بلند کند، اگر همه بندگان خدا هم برای زمین زدن او جمع بشوند، قادر به زمین زدن او نخواهند بود، اینها چیزی است که در آیات خدا در قرآن آمده است، و مدام ما به وضوح و روشنی، نشانه های آن را در کنار خود می بینیم و باز هم باور نمی کنیم، و اما براستی چرا؟!

نکته۲: پس از اینکه نشستیم و پاسخ فوق را تهیه نمودیم با تعجب دیدیم شوق مطلب تازه وبلاگش را با عنوان دیوانه ای از قفس پرید پس از اینکه یزد فردا آنرا منتشر نمود از وبلاگش حذف نمود!؟ و به دنبال آن نیز یزد فردا آنرا به آرشیو فرستاد. نمی دانیم شوق مطلبش را برای خدا نوشته و برای خدا هم حذف کرده! یا در این چند ساعت همان مسئله چیز حل شده که تصمیم گرفت طبق روال قبل نوشته های چیز دارش! را پس از بهره برداری حذف کند!

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا