به یاد او که بودنش سرشار زندگی بود و مرگش ارامش

محمد ملک ثابت

ساعت حدود5 عصر بودکه تلفن همراهم زنگ زد، صدای مردی که همیشه صحبت با او آرامشبخش بودانگار اینبار حزن الود بود. استاد محمودرهبران خبر از بد حالی استادمهدی آذر یزدی را می داد. 7 یا 8 کیلومتر ی تا کرمان بیشترنمانده بود که بعد از یکی دو دقیقه صحبت مطلبش را رساند آذر دیگر نبود.

ماشین را نگه داشتم یاد آمد حدود یک ماه قبل ساعتهای پایانی روز اسم آذر یزدی روی صفحه مو بایلم حک شد و اذز انسوی خط با عبارت < سر گاو توی خمره گیر کرده است> می خواست تا برای دیدنش بروم، می گفت برای درمان و استراحت می خواهد به تهران برود .گفت این سفر آخر است . انروزها چندین بار گفته بود زمستان امسال را نخواهم دید ولی کسی باورش نشده بود.

صدای همراهان بخودم اورد که ، چه خبر است. توضیح مختصر خبر فوت پدر خوب بچه های خوب .

تلفنی مطلب فوت را به استاندار یزد جناب فلاح زاده اطلاع دادم و گفتم که ماموریت کرمانم.اصرار ایشان به بازگشت به یزد و پی گیری انتقال پیکر استاد و مراسم استان چاره ای جز تسلیم نبود. برگشتم شب به همراه هیئتی راهی تهران شدیم . اصرار ما و انکار فرزند خواند استاد و ماجراهای که..... . همراهی هیئت اعزامی و هنرمندانی که با اتوبوس از یزد خود را به تهران رسانیده بودند نتیجه داد و استاد اذر یزدی به موطن خودبازگشت اما اینبار با هواپیما که همیشه از پرواز با ان ترش داشت . امد و در کنار پدر و مادرش ارام گرفت . اما خیلی ها خیالشان راحت شد که دیگر وجود ندارد تا از انها گله کند که چرا کار نمی کنند و چرا و چرا.چند روز پیش که برای مسافرت اماده میشدم سراغش را از قبرستان خرمشاه گرفتم همانطورکه برای چهلم اماده کرده بودم مانده است مانند قول های که خیلی ها دادند ویادشان رفت مزار اذر هم از یاد رفته است. اما اذر از یاد ها نمی رود روحش شاد.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا