شعری وسخنی برای استاد فقید ایرج افشار یزدی

یزدفردا "دکترغلامرضا محمدی( کویر)  خود نوشت:با تاسف فراوان،درآستانه ی بهار امسال ایران شناس پر کارو دانشمند،کتاب شناس ونسخه شناس نادر دوران ،فهرست نویس توانمند ،استاد ایرج افشار یز دی، همشهری عزیز ما، دارفانی را وداع گفت ودر جوار رحمت حق آرام گرفت.او شخصیتی بود اصیل ، نجیب ،صمیمی وساده ،صبور وعمیق ،وبا عزمی جزم که فرهنگ وادب وایران را معشوق واقعی خویش قرارداد ودراین راه ودر راستای شناخت ومعرفی این محبوب سر از پا نشناخت .او با وجود مال ومکنت پدری ووجودراههای مختلفی که میتوانست در اقتصاد وگردش وتفریح ومعیشت پیشه ی خود سازد ،همه را یکسو نهاد وبه تاریخ وادب وپژوهش وکاوش دراسناد وفرهنگ وطن پرداخت .او عمر خویش را وقف این رشته کرد واموالیکه در بنیاد موقوفات پدر اندیشمندش به جریان انداخته بود از جمله صرف این مسیرنمود.او پلی شد بین روزگار ما وتاریخی که هر روز کمرنگ وکمرنگ تر  میشدوبا این آسیب هرروز از فرهنگ خودی دور میشدیم ولاجرم بی هویت تر ،تاریخی که چون آیینه میشد در آن اسباب وعلل خوشبختی وبد بختی خویش را ببینیم، تاریخی که معلم انسانهاست وگنجینه ا ی غنی برای کسب تجربیات وداشته ها ونداشته ها .اودراین فرهنگ وتمدن غواص شد ودّرو گُهُر ارزانی نسل امروز وآینده کرد اوهر آنچه دیگران در آیینه میبینند در خشت خام میدید وچه نکته ها وگفته هایی که از خشت خشت هر بنابرون کشید ونگاشت واندر این راه چه رنجها که نبرد وخون دلها که نخورد .وبه نظر من   تا همیشه ی ایام نام اوبا فرهنگ ایران زمین قرین وبادلهای مشتاقان ایران وایرانی عجین است .سه هزار وپانصد تآلیف وتصحیح ومقاله چیز کمی نیست که از او بیادگار مانده است وتازه اکثر آنها بر اساس دیده ها وسیر وسفر ها ست وپر واضح است که چقدر این روش وقت میبرد وکار عاشقانه می طلبد.نمونه اش یادگارهای یزد است که اگر نبود، ای بسا آثار زیادی از دارالعباده هر گز شنا خته نمی شد .او در عمر پر بر کت خود مشا غل مختلفی نیز نظیر ریاست کتابخانه ملی ،ریاست مرکز تحقیقات ایران شناسی دانشگاه تهران ،دبیر ی مجله ی سخن ، مدیر وسردبیر مجله ی دنیای کتاب ،استادی رشته تاریخ در دانشکده ادبیات وعلوم اانسانی تهران ،استادی در دانشگاه برن سوییس به عهده داشت .همچنین مؤسس نشر دفتر تاریخ ومجله ی فرهنگ ایران زمین بود که منشا خدمات فرهنگی زیادی گردید .ایرج افشار با تعهد وبدون ملاحظات هر آنچه را که دوست میداشت ومؤثر میدانست مینوشت وکار می کر د واز لحظه لحظه ی وقت خویش استفاده مینمود .او هر انچه میدانست می آموخت وهرگز در نشر دانش بخل نمی ورزید .همیشه معتدل بود وآرامشی زیبا در نهادش موج میزد ،ومن اینها را بارها که در کتابخانه ی ملی وسازمان اسناد خدمتش میرسیدم(در جلسه ی ارزشیابی اسناد مردمی )درک کرده بودم .او برای یزد بیش از هرجای دیگر خدمت فرهنگی کرد ولذایزدی ها  باید بیشتر قدراورا بدانند . که البته میدانند وهمیشه اینچنن بوده است وحافظ هم فرموده:.

ای صبا با سا کنان شهر یزد از ما بگو            کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

برادر بسیار عزیزوپژوهشگر سخت کو ش دیارمان جناب آقای مسرت که «تاهستم ای رفیق ندانی که کیستم»دیدم در سایت پر بارشان نوشته اند  مجلس نکو داشتی در بیستم فروردین برای ایشان در یزد بر پا میگردد که مو جب مسرت وخوشحالی گشت .امیدوارم خداوند مرحوم افشار را غریق رحمت بیکران خویش فرماید وبه همه ما توفیق دهد که راه تحقیق وپژوهش وراه قلم وکتاب وکمال ودانایی را چون او ادامه دهیم.اینجانب با یاد او ودر سوک  اوشعری هر چند حقیر سروده ام که تقدیم اهل قلم وعشق واندشه میکنم :

نخل بلند بلوغ

دلی به وسعت بینش ،دلی چو آتش عشـق

دلی به وسعت جغرافیای ایران داشــــــــــت

دلی چو عرصه ی فرهنگ، غــــــرق باور ونور

به فرّ وشوکت این آب وخاک ایمان داشــــت

                           *****

نهاد هرچه به غیر از کتاب ودرس وکــــــمال

ز رهگذار تعلق کشــــــــــــــــــــــید دامن را

نسیم گشت وچمن در چمن تأمل کـــــــــرد

وخواند ازلب آلاله ها شـــــــــــــــــــکفتن را

                        *****

نمود معبر جُستار ،پیش چشـــــــــــم طلب

گشود پنجره ها رو به روشنایی هــــــــــــــا

به کوی میکده ها، می فروش شد ،بخشید

سبوسبو میِ گلگونِ آشنا یی هـــــــــــــــا

                         *****

سفر گزید که جوید به کوچه کوچه ی خاک

هر آنچه مانده زمیراث ،زیر چرخ کبــــــــــود

چه رفته ها که به دامان عشق بر گر دانـــد

چه نسخه ها که به فهرست فارسی افزود

                     *****

مگر فروغ ِپژوهش، فراغ گیــــــــــــــــرد بال

چو شمع سوخت که بزم چمن کند روشن

ورق ورق همه ،اسناد قرنها کاویـــــــــــــد

زدود زنگ ملال از نوشته های کــــــــــــهن

                       *****

زهی وفا وصداقت که بی قرین میثــــــاق

به باغبانی میراث عشق با جـــــان بست

که بر کشند درختان معرفت ،قامـــــــــت

که پر کشند هزاران آرزو سرمســــــــــت

                      *****

هر آنکه بحر نداند چه می شناســــد دُرّ

هر آنکه عشق ندارد ،چه دلبـــــــری داند

هزار نکته زهر نقطه بر گـــــــــــرفت آری

«که قدر گوهر یکدانه ،گوهــــــری داند» *

                   *****

به برگ وبار وطرب آنچنان تماشــــــــایی

که هر که دید،به زندان عشق شد در بند

اگر چه ساده،بر این خاک،ریشه در تاریخ

اگر شکســـته ،به همت بلند چون الوند

                     *****

دریغ رفت و چو اسفند دیده چون می بست 

به مژده گفت بهاریست گل فشان در راه

فتاد نخلِ بـــــــــــلند ِبلوغ ،صد افسوس

شکست سرو ســـــــرافراز آشنایی ،آه

                    *****

          غلامرضا محمدی/ کویر/بهار 90

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا