حسین مسرت

چند خاطره از ایرج افشار

 

    این چند خاطره را زنده یاد آذر یزدی به درخواست این جانب  برای ارجنامه استاد افشار که قصد گردآوری آن را داشتم، نوشته بود که فعلا در این جادرج می شود :

مهدی آذریزدی

چند خاطره از « ایرج افشار »

*- ده بیست سال بود که مقیم تهران بودم . معمولاً با ایرج افشار نشست و برخاستی نداشتیم و فقط گاه گاه توی کوچه و خیابان به هم برمی خوردیم و چهار پنج سال بود که دیدار راهگذری هم دست نداده بود . یک روز پاکتی با آرم مجله آینده از پست شهری به کتابفروشی اشرفی که بیش از کتابفروشی های دیگر مأنوس بودم ، به نام من رسید : در آن نامه ای سه چهار سطری بود و یک شماره روزنامۀ « ندای یزد » . در نامه نوشته بود :میدانستم که مثل همیشه منزوی هستی و با یزد هم رابطه نداری. امروز دیدم مقاله ای دربارۀ تو در ندای یزد چاپ شده به قلم آقای سیّد محمّد نواب رضوی و این قسمت دوّم مقاله بود .آنرا برایت فرستادم که اگر ندیدی ،دیده باشی . قسمت اوّل آن را من هم ندیده ام .

چند خاطره مهدی آذریزدی  از ایرج افشار

        البتّه که هم از این خبر و از این همه نیک خواهی خوشحال شدم .

*- دیگراینکه یک روز توی بازار تجریش به هم رسیدیم . بعد از حال و چه خبر. ضمن حرف ها گفتم چند سال پیش در یزد با ابوی تان دکتر افشار دیداری داشتیم که به نظرم جالب توجّه بود .آنرا نوشتم .امّا نیمه کاره رها کردم . پرسید چرا ؟ گفتم : ترسیدم مثل آن قضیّۀ نامۀ جمال زاده بشود که عبّاس پهلوان ،مدیر مجله فردوسی ،آنقدر دشنام و ناسزا به من داد . نمی دانم چرا بعضی ها با من بدند ؟ گفت : مگه با من بد نیستند و دشنام و ناسزا نمی نویسند ، اگر آدم بخواهد از حرفهای دیگران اینقدر نگران باشد ، نمی تواند دست به هیچ کاری بزند . تو کار خودت را بکن دیگران هم کارشان را می کنند و سرانجام مردم هم قضاوتشان را می کنند . گفتم : باشد آن یادداشت را کامل می کنم و می فرستم که شما هم ، ببینید . گفت :حالا شد . حتماً بنویس . وچون خداحافظی کردیم که از هم جدا شویم. تا سی چهل قدم ،چند بار تأکید میکرد که بنویسی ها ، بنویس ،بنویس .

این بود که آن شرح را نوشتم و فرستادم و همان است که در جلد دوّم یادنامۀ  هفش جلدی افشار چاپ شده و ضمناً آن نوشته را در کتاب « زندگی و آثار مهدی آذریزدی » چاپ حوزۀ هنری هم نقل کرده اند .

*- دیگر[ آنکه] در سالهای اخیر که از سال 73 به یزد برگشتم ، به فیض دیدار دوستی نایل شدم به نام آقای آرامش که هفته ای یکبار به دیدارم می آمد . و یکروز که صحبت از نامگذاری خیابانی در کرمان به نام دکتر باستانی پاریزی پیش آمد، گفتم : چنانکه معروف هم هست، کرمانی ها مردمی خون گرم و باوفا هستند و حقّی را ادا کرده اند و گرنه این نامگذاری چیزی بر بزرگی باستانی نمی افزاید. امّا همانقدر که باستانی به کرمان علاقه مند است و به هر بهانه ای آنرا تمجید میکند. ایرج افشار  هم به یزد علاقه مند است و کتابهای بسیار ارجمندی دربارۀ یزد تألیف کرده .امّا یزدیها یا رجال قوم یزد ؛ حتّی از نامگذاری یک خیابان هم به نام او کوتاهی کرده اند . آقای آرامش گفت : راستی هم ها . من از اهلش می پرسم که چرا از افشار یاد نمی کنند . هفتۀ بعد گفت : پرسیدم و گفتند: آخر ایرج افشار مسأله دارد . گفتم :چه مسأله ای ؟ گفتند : اینکه او آثار تقی زاده را چاپ کرده و تقی زاده کسی است که اهل حلّ و عقد با او مخالفند و وقتی با مردم اینطور رفتار می شود ،قدر کارهای آنها شناخته نمی شود .

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا