يادي ازاستاد فقيد دكترسيدجعفر شهيدي
ياد ياران
سيد علي‌محمد سجادي ـ استاد دانشگاه شهيد بهشتي


پادشاهي نه به سيم و زر و گوهر باشد


هرکه را سد رمق هست، سکندر باشد


حرفِ سامان مزن‌اي خواجه که در کشور عشق


هرکه آهش به جگر نيست توانگر باشد


هيچ دردي بتر از عافيتِ دايم نيست


تلخيِ تازه بِه از قند مکرر باشد


ني محال است که از بند خلاصي يابد


تا دلش در گرو صحبتِ شکر باشد


صبر بر سوزِ دل و تشنه‌لبي کن «صائب»


که چو دل آب شود، چشمة کوثر باشد


از استاد فقيد سعيد شادروان دکتر سيدجعفر شهيدي (1386- 1297 ش) ـ تا آنجا که من بنده مي‌داند ـ وصيت‌نامه‌اي برجاي نمانده است و شايد برخي اين را ترک اولايي به‌شمار آورند؛ اما اين شاگرد که بيش از سي‌سال از مکتب پرفيض او بهره‌ها برد و شاهد بود که:


از رسومِ شـرع و حکمـت بـا هـزاران اختـلاف


نکته‌اي هرگز نشد فوت از دل داناي او


بر آن باور است که حضرت استادي، لزومي بر نوشتن وصيت‌نامه نمي‌ديد؛ زيرا: استاد ماـ که خاک بر او خوش باد ـ سخت به انجام تکاليف شرعي مقيد بود؛ نمازِ اول وقتش زبانزد بود؛ همين‌که مؤذن گلبانگ شهادت سرمي‌داد، شهيدي بر سر سجادة خويش کمر خدمت بربسته ايستاده بود و اين نه تنها در حضر که در سفر نيز ساعت شماطه‌دار کوچکي، پهلوي او را از بستر خواب برمي‌گرفت و به نمازش فرامي‌خواند. روزه‌اش را تا آن زمان که سلامتش اجازه مي‌داد و به‌گمانم حتي در آخرين ماه مبارک رمضان که درک کرد، به دست فراموشي نسپرد و بنده به‌خاطر مي‌آورد که حضرت ايشان، خوان کرم افطاري رمضان 1384 را در حضور فرزند برومندش، دکتر سيدحسن در رستوران «پاراديزو» در خيابان ولي‌عصر ـ که مدتي مديد محفل او و اصحاب چهارشنبه بود ـ گسترد و با دعاي «اللهم لک صُمْتُ و عَلي رِزقِک افطرتُ و عَلَيکَ تَوَکلتُ» روزه را به دانه‌اي خرما گشود. حج را نه يک بار که بارها ـ عمره و تمتع ـ به‌جاي آورده بود و حاصل اين سفر روحاني علاوه بر رضاي دوست، آثاري چون «در راه خانة خدا» نوشتة عزالدين قلوز و با مقدمه و ترجمه و تحرير استاد شهيدي (از انتشارات دانش نو 1357ش) بود که گمان نمي‌رود علاوه بر محتوا، از نظر تصاوير روشن و نوع چاپ و کاغذ بتوان در اين زمينه نظيري براي آن يافت و نيز «عرشيان» (چاپ دارالحديث و نشر مشعر ـ 1383 ش) که حکايت از اِشراف مأسوف‌ٌ عليه بر تاريخ حرمين شريفين و مناسک حج مي‌داشت و اکنون نيز گرمي‌بخش محفل عشّاق است.


در مسألة جهاد گرچه جهاد اکبر را هرگز فراموش نکرد و لحظه‌اي از مبارزه با نفس بازنماند، اما چون به شخص خويشش ياراي به ميدان جنگ شتافتن نبود، فرزند برومندش را که در زيست‌شناسي دستي و در علوم حوزوي بصيرتي داشت، به عرصة جهاد فرستاد و حتي پيکر بي‌جان او را نيز دريافت نکرد. سودا چنين خوش است که يکجا کند کسي!


آري، «احسان» او نه تنها از جمع «حسن» و «حسين» و «محسن» و «سيده شکوفه» گسست، بلکه دود آه چنان به دامان مادر نشاند که خرمن عمر او را نيز در اندک‌زماني به‌ باد داد و استاد را تا پايان عمر، داغ بر دل باقي نهاد:


بي‌زلف سرکشش سرِ سودايي از ملال


همچون بنفشه بر سر زانو نهاده‌ايم


و اما زکات: به‌يقين استاد دکتر شهيدي را نصاب حُسن در حد کمال بود و از اين‌رو به‌ حکم «اُطلبُوا‌ الحَوائِجَ عِندَ حسان الوُجُوه» (کشف‌المحجوب، 468) و نيز «اُطْلبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسان الوُجُوه» (کشف‌الاسرار، ج2، 515) ـ برآمدن کار خويش از نيک‌رويان خواهيد، يعني گشادگي رو و زيبايي آن بر گشادگي دل و دست دليل باشد ـ کمتر اتفاق مي‌افتاد که نيازمندي با هر نيازي؛ دنيوي، علمي و رفع دلتنگي از حوادث بي‌شمار روزگار، رويِ طلب بدان مرد گشاده‌ابرويِ گشاده‌دستِ بلندپيشاني برَد و استاد در حد مقدور خويش، در رفع مشکل او به جان نکوشد. اين‌که روي زيبا و وجهِ حَسَن امتيازي خدادادي و در آسان کردن کارها بسيار چاره‌ساز است، «قولي است که جملگي برآنند» از اين‌رو، بزرگان چون فرزند خود را جهت فراگيري علم و ادب به استادي مي‌سپردند، مي‌کوشيدند که او علاوه بر تسلط بر علومِ رايج زمان و داشتن خُلق نيکو، از چهره‌اي زيبا نيز برخوردار باشد؛ زيرا به‌گفتة جامي:


فرشته‌ست اين به صد پاکي سرشته نيايد کـار شيـطان از فرشـته


نکورو مي‌کِشد از خويِ بد پاي چه خوش گفت آن نکورويِ نکوراي:


که هرکس در جهان نيکوست رويَش بسي بهتر ز روي اوست خويَش


به صورت هرکه زشت آمد سرشتش بد است از رويِ زشتش خويِ زشتش


چنان کز زشـت، نيکـويي نيايد ز نيـکو نيز بدخـويي نيـايد


و اگر زکات علم تعليم آن باشد، گمان نمي‌رود هيچ‌کس چونان استاد فقيد، توفيق پرورش شاگرداني دل‌آگاه يافته باشد. آنچه انساني را شايسته عنوان معلمي مي‌کند، در وجود استاد دکتر شهيدي جمع بود. با اخلاص تمام درس خوانده بود و آنچه خوانده بود، خوب خوانده بود؛ به همين ترتيب مخلصانه آموخته‌هاي ژرف خود را به طالبان منتقل مي‌کرد. مقصودم از اخلاص در تعليم و تعلم آن است که او جز خدا و رضاي او هيچ چيز را در نظر نداشت. پيش از شروع درس وضو مي‌ساخت، زيرا درس را مقدس و تدريس را عبادت مي‌دانست. به حقوق دريافتي از دانشگاه قناعت و از گرفتن حق‌التدريس استنکاف مي‌ورزيد، از اين‌رو کم نبودند کساني که به صورت مستمع آزاد، ساليان متمادي در کلاس‌ها حضور مي‌يافتند و بهره‌ها مي‌بردند و اين البته گاه دانشجويان دانشگاه آزاد در سطح بالا را هم شامل مي‌شد:


گر به سخن درآورم عشقِ سخن‌سراي را


بر بر و دوش سردهي گرية‌هاي‌هاي را


درس اديب اگر بوَد زمزمة محبتي


جمعه به مکتب آورد طفل گريزپاي را


و اما در «امر به معروف و نهي از منکر» بيش از آنکه نکته‌اي به زبان آورد، از طريق عمل، به معروف زيستن و از منکر پرهيز کردن را به دانشجويان و همکاران و همراهان مي‌آموخت. دروغ نمي‌گفت و چه اندک‌اند راستگويان! از کس به زشتي ياد نمي‌کرد و چه فراوان‌اند گوشت مردة برادرخواران! کينه نمي‌ورزيد؛ چه، نيک مي‌دانست که:


اصل کينه، دوزخ است و کين تو


جزو آن کل است و خصمِ دين تو


چون تو جزوِ دوزخي پس هوش دار


جزو سوي کل خود گيرد قرار


از بيهوده‌گويي و لغو پرهيز مي‌داشت و در برابر بيهوده‌گويان که تعدادشان ـ به‌ويژه در مجالس رسمي ـ کم نيست، با لطيفه‌اي شيوا، بي‌آنکه دلي را بيازارد، به بحث خاتمه مي‌بخشيد و اگر اين کار را مؤثر نمي‌يافت، دست‌ها را برهم مي‌ماليد و زيرچشمي به ساعت مي‌نگريست:


تعالي‌الله چه درس مشکل است اين!


کلام چشم و گفتار دل است اين


از پنج علامت که آن را نشان شخص مؤمن شمرده‌اند: گزاردن نمازهاي نافله، زيارت اربعين سيدالشهدا، پيشاني بر خاک سودن (سجده‌هاي طولاني)، بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم را بلند گفتن و انگشتر در دست راست کردن؛ بنده استاد شهيدي را به يکي از آنها هرگز پايبند نديد و آن داشتن انگشتري بود! با اين‌همه، هرگز و هرگز در کمال ايمان او ترديد به خود راه نداده‌ام.


اين‌همه گفتم تا بگويم استاد بزرگوار ما را لزومي بر نوشتن وصيت‌نامه نبوده است. نه نماز و روزه‌اي بدهکار بود تا پسر بزرگش بگزارد و نه حجي بر گردن داشت تا براي او بخرند و نه حتي انگشتري داشت تا نصيب پسر ارشد شود. او امر خداوند را به جان فرمان برد که: «بندة من! هرچه بند است از راه بردار و با کس پيوند مدار و نَجَاالْمُخِفون به کار دار تا به سابقان دررسي، باشد که روزي سر به بالين امن بازنهي و از اندوه فرقت بازرهي؛ آري، جليلْ ‌کاري است و عزيزْ حالي به سابقان دررسيدن و در سبکباران پيوستن (کشف‌الاسرار، 2/281)


سبکبار زادم، گران چون شوم؟


چنان کآمدم بِه که بيرون شوم


هم‌اکنون سه‌سال از زمان رحلت استاد مي‌گذرد و اين علي‌القاعده کافي است که گرد فراموشي بر چهرة خاطره‌ها فرونشاند و ياد او را از دل‌ها بزدايد، اما اين امر تحقق نيافت و خاک سرد نتوانست گرمي نگاه و روشني راه و آثار قلمِ توانا و کلامِ گوياي او را از ذهن و زبان آشنايان و نزديکان او برگيرد؛ برعکس، گذشتِ زمان ثابت کرد که گرچه فيض حضرت حق ازلي و ابدي است و درِ رحمت هرگز بر بندگان بسته نخواهد شد و کاروان علم و حکمت و معرفت از رفتن باز نخواهد ماند؛ با اين‌همه، رفتگان را به آساني بازنتوان يافت؛ از اين‌رو با خود مي‌انديشيدم که‌اي کاش در کنار آثار پُربار استاد دکتر شهيدي، وصيت‌نامه‌اي مکتوب نيز مي‌بود تا خاطرِ خسته را بدان آرامشي دهم و چون اين مهم فراچنگ نيامد، بر آن شدم تا در عالم خيال، فضايي را مجسم کنم که اگر بنا بود ايشان وصيت‌نامه‌اي مي‌داشتند، چگونه بود و سفارش‌ها دور چه محوري مي‌گشت؟


سرانجام در مجلد سوم از «معجم‌الادباء» ياقوت حموي (چاپ دارُ احياء‌التراث العربي ـ بيروت، ص 17) در شرح احوال احمد بن محمد مسکويه صاحب کتاب «تجارب‌الامم» و «تهذيب‌الاخلاق و تطهيرالاعراق» و «جاودان خرد» به وصيت‌نامة او دست يافتم که گمان مي‌رود اگر استاد دکتر شهيدي را وصيت‌نامه‌اي مي‌بود، چنين بود. به ترجمة آزاد آن دست يازيدم تا آن را به روح پُرفتوح استاد فقيد و خوانندگان عزيز تقديم دارم:


به نام خداوند بخشندة بخشايشگر


اين وصيت‌نامه‌اي است که احمد فرزند محمد بر انجام آن با خداي خود پيمان مي‌بندد درحالي‌که در ميان خاندان و دودمان خويش در سلامت کاملْ عمر مي‌گذارد، تن در عين عافيت است و قوت روزانه در حد کفايت ـ در اجراي وصايا ـ خود بر سرِ پيمان است و انجام آن را پايندان؛ پيماني نه از سر هواي نفس و ضرورت حفظ تن و نه از براي خود را در ديدة مردمان آراستن و از بهرِ خود سودجستن و در زيان بر خود بستن.


او پيمان مي‌بندد که با نفس به جهاد برخيزد و از بازجستِ کار او نپرهيزد، پاکدامن عمر به‌سر برَد، شجاعت ورزد و حکمت پيشه کند.


ـ نشان پاکدامني او آنکه: در برآوردن نيازهاي تن از افراط و تفريط دوري جويد تا آز ـ در آنچه به زيان اوست ـ بر او دست نيازد و پردة شرم و جوانمردي ـ ازچهرة وجود او ـ به يک‌سو نيندازد.


ـ نشان شجاعت او آنکه: با انگيزه‌هاي پَست حيواني جنگ آغازد تا زشت‌کاري‌ها و خشم نابجا او را ازپاي نيندازد.


ـ نشان حکمت‌ورزي او آنکه: در باورهاي خويش به ديدة بصيرت و تأمل بنگرد تا در حد توانِ خود، هيچ دانش و معرفتِ شايان توجهي را از دست ندهد بدان اميد که آرمان‌هايش متعالي و آرزوهايش بزرگ‌منشانه باشد و از اين تلاش روحاني، بهترين ثمره و بهره را که چيزي جز عدالت نيست، فراچنگ آورد.


اين وصيت‌نامه که من پيوسته پيش چشم دارم و مي‌کوشم که در انجام آن از هيچ کوششي فرونگذارم، پانزده بخش و بدين شرح است:


1) در عرصة اعتقادات، حق را بر باطل و در حوزة سخن، راست را بر دروغ و در هر کار، نيکي را بر بدي برگزيند، جامة مبارزه با نفس درپوشد و در اين راه همواره بکوشد، به ريسمان دين چنگ زند و بارِ وظيفة شرعي را از دوش ننهد و تا پيمان را به‌سر نبرد، از پاي ننشيند و نخست عهد خود با خداي استوار دارد.


2) در تکيه بر مردمان پاي از گليم خويش درنکشد.


3) از آنجا که جميل مطلق خداست، دل در گروِ عشق نکورويان ننهد.


4) آنگاه که خارخارِ سخن‌گفتن در دل و جانش اوفتد، خاموشي گزيند مگر آنکه عقل بدو فرمان دهد.


5) هر حال خوش که دست دهد، مغتنم شمرد تا اغتنامِ فرصت در نهادِ او پاي‌برجاي گردد و بر اثر گستاخي و ناسپاسي، دستخوش تباهي نگردد.


6) آنچه صواب بيند در انجامش از پاي ننشيند.


7) غمخوار عمر خويش باشد و آن را جز در راه ارزشمندترين کارها به پايان نبرد.


8) در انجام آنچه سزاوار است، نه از مرگ ترسد و نه از فقر و تهيدستي بهراسد.


9) سستي و تن‌آساني را به دست فراموشي بسپرد.


10) گفتة بدانديشان و حسودان را به چيزي نشمرد و از آنان بپرهيزد مبادا بدانان دچار و ناگزير از جدال شود.


11) با اين‌همه، هرگز خود را در برابر آنان شرمسار نبيند.


12) بار ثروت و فقر را نيک برکشد و عزت و خواري را گه‌گاه بيازمايد.


13) تا به عصيان و طغيان گرفتار نيايد، به هنگام تندرستي از بيماري و در شادماني از غم و در زمان چيرگي خشم از لذت گذشت و رضامندي ياد کند.


14) از تکيه بر الطاف خداوند و حسن ظن بدو غافل نماند.


15) همة کارها به خداي بازگذارد و در همه‌حال بدو روي آرد.

منبع"روزنامه اطلاعات

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا