نهایت معلٌمی


یزدفردا "علیرضا آیت اللهی :امروز ٬ آخرین روز ازهفته معلم ٬ به یاد خاطره ای افتادم که می نویسم و البته که خواندن یا نخواندنش اختیاری است .

بارها شده است که معلم معلمان و حتی معلم استادان خود شده ام ٫به کرٌات ! به کرٌات ! و این موضوع ٬ یا مسئله ؟ به شیطنت های دوره دبستانم هم بی ارتباط نیست . اولین بار ۲۷٬۲۶ ساله بودم که دکتر محمود روح الامینی مرا به دانشگاه ابوریحان ٬ دوره های تابستانی مخصوص کارمندان ٬ فرستاد که به جایش مردم شناسی تدریس کنم . مرحوم استاد محمد پروین گنابادی که سخت مریض احوال بود وقتی مرا در آنجا دید بنا به سابقه آشنائی و همکاری قبلی از من خواست لا اقل یک ترم را به جایش ادبیات فارسی و به خصوص آئین نگارش تدریس کنم . یکی از استادان مشهور آن زمان هم که مدرس دیگری برای جانشینی خود نیافته بود بنا به مقام و منصبی که در آنجا داشت تدریس درس کلیات اقتصاد را به گردن از مو باریکتر بنده گذاشت . حالا تصورش را بفرمائید که دانشجو باشید و جوان لیسانسیه ای را ببینید که هم مردم شناسی ٬ هم ادبیات و هم اقتصاد درس می دهد !!! بگذریم ...

شگفت تر از آنچه گفتم این بود که یکبار موقع ورود به کلاس مردم شناسی دو دانشجوی ۴۵ ٬ ۵۰ ساله از معلمان را دیدم که به شدت مشغول گچ پرانی به یکدیگر بودند و وقتی متوجه ورود بنده شدند سریعا" در جای خود نشسته به نحوی روی از من می پوشاندند... تا این که در حال نوشتن روی تابلو به ناگهان عقبگرد کردم و آنها را دیدم . می دانید یکی از آنها که بود ؟ مدیر دوره دبستان خودم ! که دیگر تاب نیاورد و از کلاس خارج شد . به دنبالش دویدم و هردو دوشش را بوسیدم و وی را با عزت تمام به کلاس باز گردانیدم . لابد هنوز هم بقیه دانشجویان آن کلاس که قضیه را متوجه نشدند از دویدن آن روز من متعجب اند و از خود می پرسند خروج یک دانشجو از کلاس چه اهمیتی داشت که استاد به سرعت به دنبالش دوید و وی را با عزٌت و احترام به کلاس بازگردانید ؟!!! آقای مدیر موقعی که مدیرما بود به کرٌات از شیطنت های من به تنگ آمده بود و چون نمی خواست دست روی من بلند کند بارها به پدرم لب به شکایت گشوده بود .

اردیبهشت ۱۳۷۳ در یکی ازکلاسهای دوره مدیریت تدریس می کردم که روز معلم با دسته ای گل مرا شرمنده کردند . امٌا یکی از دانشجویان که حجٌت الاسلام والمسلمین عبدالله ب باشند گفتند منهم هدیه ای برای شما دارم که هنوز تمام نشده است و انشاء الله فردا یا پس فردا می آورم و سایر دانشویان هم که یا می دانستند و یا حدس می زدند از موضوع استقبال کردند و... میدانید آن هدیه چه بود ؟ حجت الاسلام تمام کتاب اصول برنامه ریزی مرا به نظم در آورده بودند و به خط خوش خود نگاشته بودند . بی اندازه مرا خجالت دادند به نحوی که همین الآن ضمن نقل این خاطره اشک در چشمانم جمع شده است و اگر وسائل لازم را داشتم تصویرش را حضورتان تقدیم می کردم . مجموعه ای است بالغ بر ۸۶ سطر شعر که اینگونه شروع می شود :

مدیریت کاز ارکان اداری ست به هر سیستم روال کار جاریست

اساسش مشتمل بر ده فرازاست سخن گر زان بگویم بس دراز است

ولکن مختصر کردم سخن را اشاراتی بود مر اهل فن را

مدیر آن است کاز ابزار محدود به وقت کم برد عالی ترین سود

............................

دانشجوئی که اینچنین به معلم خود درس می دهد استاد معلم خود است ...


یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا