به یاد استاد حسین تفضلی

محمد رضا شوق الشعرا


بازهم «دیر» با «خبر» شدیم
چه راحت و ساده مغزها و اندیشه ها در تصادف از بین می روند
سالها قبل و در اوایل دهه شصت که در ابتدای خیابان دهم فروردین با دوستی در کتابفروشی شریک بودیم و در زمینه کتابهای دانشگاهی فعالیت می کردیم، با استاد حسین تفضلی که تازه از «بهشت» شیراز به «کویر» یزذ آمده بود آشنا شدیم، البته در دیدار و برخورد اول متوجه نشدیم که او استاد دانشگاه است، و اصلا تا چندین هفته با اینکه مدام برای خرید و دیدن کتاب، سوار بر موتور «گازی» کهنه به کتابفروشی می آمد و با هم در لایه های «دود سیگار» بحث و گفتگو می کردیم نفهمیدیم که او استاد دانشگاه است و در دانشگاه تدریس می کند، صحبت و بحث همه در رابطه با فرهنگ و سیاست و تاریخ و مسائل اجتماعی بود، دید بازی نسیت به مسائل جامعه داشت و وقتی بدلیل نام بردن استاد توسط یکی از شاگردانش در مغازه متوجه شدیم که او استاد فیزیک و مشغول تدریس در دانشگاه است، سخت جا خوردیم! در اوضاع و احوال آن سالها، استاد تفضلی به تنها چیزی که شباهت نداشت استاد فیزیک دانشگاه بود. تفضلی شوخ طبع و نکته سنج و درویش مسلک و سخت «تودار» و بی توجه به «ظاهر» بود، سعی می کرد سرش بکار خودش باشد و در خیلی از مسائل دخالت نکند، و از معدود دوستان «آگاه» و «با سواد» کتابخوانی بود که ما در یزد پیدا کرده بودیم، و با او حرف می زدیم و او نیز...
تفضلی هر روز وقتی از دانشگاه تعطیل می شد سری به کتابفروشی می زد و دقایقی را همراه با دانشجویانی که برای خرید به کتابفروشی می آمدند می گذراند و همیشه نیز زنبیل کوچکی را بر ترک موتور داشت، زنبیلی برای خرید مایحتاج خانه...
چند سال پس از دوران کتابفروشی و زمانی که یک نیسان خریده بوده و شده بودیم «حمال برقی» یکبار استاد را در خیابان دیدیم و او را سوار نیسان کردیم و وقتی استاد با تعجب و ناراحتی پرسید :« شوق! چرا!؟» به شوخی گفتیم:« استاد حالا که حمال ها کار فرهنگی می کنند، ما هم اومدیم حمال شدیم تا ثابت کنیم فرهنگی هستیم و نکند که بتوانیم کار فرهنگی بکنیم» صحبت های تفضلی باز امیدوار کننده بود و اما وقتی پس از چندی و در زمان نصب ایستگاه مطبوعات در دانشکده پیراپزشکی باز به استاد تفضلی برخوردیم، با خنده به استاد گفتم:« دیدید استاد! وقتی فهمیدند حمال خوبی هستم ...!» و استاد تفضلی بازهم مثل همیشه خنده کرد، از همان خنده هایی که سرشار از بغض و درد بود.
و برای آخرین بار سال قبل، پس از چندین سال، استاد تفضلی را در کتابفروشی «حوزه و دانشگاه» دیدم و کلی صحبت و درد دل، و عجیب بود که هنوز استاد هیچ تغییری نکرده بود، همان پوشش و همان کت و شلوار و همان سادگی و همان قیافه و همان لحن و همان لبخند! گفت نوشته ها و مقاله هایت را دنبال می کنم و قرار شد یک نسخه از کتاب «نامه ای برای امشب!» را به او بدهم! کتاب را فردای آن روز به کتابفروشی حوزه و دانشگاه سپردم تا آن را به استاد تفضلی بدهند، و دیگر او را ندیدم تا اینکه ساعتی پیش، خبر درگذشتش را در ایسنا منطقه یزد دیدم، و ...
در یک کلام، استاد تفضلی، یک «انسان» بود، که «انسان» ماند، و انسان مرد. خدایش او را بیامرزد
تبصره اول: به گزارش ایسنا- استاد حسين تفضلي سال 1325 در شهرستان يزد چشم به جهان گشود وي پس از طي كردن تحصيلات مقدماتي در دبستان مشاهر و دبيرستان ايرانشهر، در سال 1346 در دوره كارشناسي فيزيك دانشگاه اصفهان پذيرفته شد و پس از گذراندن دوره كارشناسي به تحصيلات خود در دوره كارشناسي ارشد فيزيك در دانشگاه پهلوي شيراز ادامه داد.
وي پس از اتمام دوره تحصيلات تكميلي در سال 1354 به عنوان عضو هيات علمي دانشگاه فعاليت تدريس را در دانشگاه شيراز آغاز كرد و با آغاز انقلاب فرهنگي به فعاليت آموزشي در دبيرستانهاي شهرستانهاي شيراز ادامه داد.
اين استاد فيزيك در سال 1362 تدريس را در دانشگاه علوم پزشكي شهيد صدوقي يزد آغاز نمود و سالها در دانشگاههاي علوم پزشكي شهيد صدوقي يزد، سراسري يزد، دانشگاه آزاد يزد،‌ پيام نور شاهديه، پيام نور مهريز، تفت، اردكان و بافق خدمت كرد.
وي تاسيس دانشكده فيزيك علوم پزشكي صدوقي يزد و بسياري از آزمايشگاههاي دانشگاههاي استان يزد را در پرونده فعاليت خود دارد.
استاد تفضلي در روز 16 آبان در حال بازگشت به سمت خانه بر اثر تصادف دچار سانحه شد و در صبحگاه 22 آبان ماه به علت ايست قلبي دار فاني را وداع گفت

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا