بیبیقمر -ندیمه؛ زن حاجی-؛ متعلقه خانعمو زنگ زد و فریادکنان کمک خواست که زن حاجی سکته فرمودند پرسیدم خانعمو و عموزادگان کجایند؟
گفت: هیات؛ در صف نذری.
گفتم: اورژانس زنگ زدی؟
گفت: مادرجون! خیابانها بسته شده یا هیاتها هستند یا موکبها جلو مردم را میگیرند نذری بدهند. ماشین اورژانس! تا صبح هم نمیرسد ننهجون تو که دست مردهکشانی و اعلامیه دادنت خوبه بیا!
ببخشید در حاشیه عرض کنم هفتاد سال است که (زن حاجی) وارد فامیل ما شدند کسی اسم و هویت اصلی ایشان را مانند سیمایشان ندیده و چون متعلقه (همسر) خانعمو هستند زن حاجی یا چون فرزند اولشان اسد بود او را «مادر اسد» صدا میزدند.
بگذریم. خودم را به خانه خانعمو رساندم. گفتند زن حاجی به سختی نفس میکشد، شکمشان باد کرده، با رعایت نکات؛ محرم نامحرمی؛ چشمم را با دستمالی بستم و عقب عقب به سوی بیمار رفته در حالیکه بیمار را مثل گشتارشاد که بدحجابان را منتقل میکند پتوپیچ نموده تا لمس یا حرارتی منتقل نشود ایشان را برپشت گرفته عقب «ون» ببخشید وانت پسر بیبی قمر انداخته از کوچه پسکوچهها و راههای فرعی راهی بیمارستان شدیم.
در اورژانس بیمارستان پزشکان در حال احیا شدند و بنده کنار صندوق درحال پرداخت فیشها؛ بودم که خانعمو فریاد زد ای منافق صاحب پرونده امنیتی باز؛ ای اوباش سیاسی؛ کار خودت را کردی؟
عرض کردم خانعمو به شهادت دوربینهای امنیتی منزل و کوچه و بیبیقمر و پسرش قبل از ورود من از حال رفته در مورد انتقالشان هم مقررات و شوونات حمل بیمار را رعایت کردم.
برای ایجاد آرامش در خانعمو رسیدها را تحویل ایشان داده فورا محل را ترک کردم.
همین که به خانه خانعمو رسیدم متوجه شدم تلاش پزشکان موثر واقع نشده و زن عمو «مرحومه» شدند برای تعویض لباس سفید با پیراهن سیاه عزا به خانه رفتم وقتی برگشتم دیدم خانعمو اعلامیه صادر کرده و طی آن زن حاجی همان متعلقه خود را شهیده سعیده اعلام کرده است.
عموزادگان و اصحاب و اذناب خانعمو با دیدن من فریاد زدند (قاتل برو گمشو)؛ (عامل امریکایی اعدام باید گردد)؛ قصد عقبگرد و فرار داشتم که دستی بر شانهام خورد مامور بود و حکم جلب به اتهام اقدام به حذف فیزیکی و ترور متعلقه خانعمو با هدف ضربه به ارکان بیت ایشان نشانم داد…
در کلانتری گفتند تا نتیجه کالبدشکافی و اعلام تامه مرگ مهمان ما هستید.
گفتم: قربان! جناب سلطانالآیینه یک سند کذایی مخصوص ضمانت اصحاب رسانه و اعتراضاتی دارند زنگشان بزنم؟
جناب سرهنگ گفت: این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست صحبت تشویش اذهان و تحریک و توهین نیست «اتهام قتل نفس و ترور در میان است.»
روزی گذشت سرباز گفت: زباندراز کیه؟ ملاقاتی داری! به اتاق افسر کشیک رفتم.
خانعمو گفتند: برو گمشو! دلم راضی نشد؛ دریای عفو ما جنبید برای شادی روح شهیده بعنوان ولیدم رضایت دادم ای منافق فتنهگر دیگر چشمم به چشمت نیفتد.
ضمنا برو هزینه کالبدشکافی و جواز دفن و خلدبرین بده قبر که حفر شد زنگم بزن مراسم تشییع برگزار کنیم.
رفتم جلو میز افسر نگهبان او با برخورد بسیار خوب گفت ببخشید ما مامور اجرای قانون هستیم امیدوارم در مدت بازداشت به شما…
که نگاهم به گزارش پزشک قانونی افتاد علت مرگ (خفگی و امتلای معده ناشی از بیماری موسمی لَپَه ایسم) اعلام و هیچگونه علائم ضرب و جرح و سم منجر به فوت رویت نشد.
افسر نگهبان لبخند زد و گفت: بفرمایید.
با خود گفتم تا مخارج مردهکشانی و تدفین گردنم نیفتاده فعلا ایستادن و رعایت اخلاق و حق خویشاوندی جایز نیست لذا با دوستم در رفتیم…
زباندراز
- نویسنده : زبان دراز
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 03,نوامبر,2024