اخیرا یکی از مجسمه‌سازان مطلبی را در فضای مجازی منتشر کرد که محتوای آن، از شست‌وشوی نیمه‌کاره مجسمه میدان فردوسی و دورنگ شدن این مجسمه ۶۳ ساله خبر می داد.

شاید اگر حضرت فردوسی الان زنده بود می‌گفت: «به خیال‌تان مکدر شده‌ام یا متعجب از این‌که توانایی شستشوی یک مجسمه را هم ندارید؟ خیر بزرگواران. اگر می‌توانستید از عهده‌اش برآیید اسمم را عوض می‌کردم. می‌گذاشتم فری جون.

برخی از شما حتی نمی‌توانید یک جمله را بدون غلط و با کلمات صحیح فارسی بنگارید. خودم شاهدم در یک چت به جای «به شما چه ربطی دارد.» نوشته بود«ب تو چ» از این جماعت می‌شود انتظار داشت مجسمه‌ام را کامل بشویند؟ اصلاً همین که فهمیده‌اند من کی هستم و مجسمه‌ام کجاست خودش یک برد و موفقیت بزرگ محسوب می‌شود. باز جای شکرش باقی است عوض من نرفتند حافظ یا سعدی را بشویند.»

تازه این که چیزی نیست. یک بار به کافی شاپی رفتم برای رفع خستگی. گفتم: «یک قهوه بیاورید و جرعه‌ای آب.»

 گفت: «یس یس… کافی با شوگر؟ واتر ویت آیس یا نو؟»

 ما که نفهمیدیم چه گفت. ولی مطمئن بودم به زبان ایرانی حرف نمی‌زد. از کافه که بیرون آمدم خودم به رنگ دیگری شده بودم. آن هم نه نصف و نیمه به صورت کامل و یک‌دست.

اصلاً این هم هیچ. بعضی از شما حتی جامه پوشیدن را هم نیمه کاره انجام می‌دهید. تنبان‌تان را حال ندارید بالا بکشید. من هنوز نفهمیده‌ام با خشتکی که نزدیک قوزک پای‌تان است چطور راحت راه می‌روید. واقعاً می‌خواهید تعجب کنم از نصفه شستن مجسمه‌ام؟

 اصلاً به نظرم بدهید مجسمه را از بیخ و بن برکنند. من طاقت ندارم روزگاری را ببینم که نوجوانی از کنارم بگذرد و بگوید: «این یارو کیه؟ آها آها گرفتم…اسکندرمقدونی نه؟» بعد رفیقش بگوید: «نه باو تو چقد پرتی…ابوریحان رازیه.»

بیایید و دیگر اسمی از من و شاهنامه‌ام نیاورید. دست‌تان درد نکند که خواستید صفایی به مجسمه‌ام بدهید. ولی دیگر طرف من پیدای‌تان نشود؛ که اگر آمدید، رستم را می‌فرستم به استقبال‌تان.

  • نویسنده : یزدفردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا