روزی روزگار مردی ماهیگیر به کنار دریا رفت تا ماهی بگیرد. ساعتها گذشت، ولی حتی یک ماهی هم به قلاب گیر نکرد. مرد بیچاره یک هفته بود که هیچ غذایی برای خانواده نبرده بود.
همینطور که داشت با خودش فکر میکرد چه گلی بر سر بگیرد، یکهو ماهیای طلاییرنگ از آب بیرون آمد. مرد بهش نگاه کرد. با خودش فکر کرد حتماً خیالاتی شده. ماهی از آب بیرون آمد و در خشکی کنار ماهیگیر نشست.
بالهاش را انداخت دور گردن مرد و گفت: «شانست زده است…آمدهام سه آرزویت را برآورده کنم.»
مرد گفت: «برو عمو. دوربین مخفیه؟… سر کاریه؟»
ماهی گفت: «خاک بر سرت. قدیمها که بیرون میآمدم آدمها از تعجب زبانشان بند میآمد. بعد کلی قربانصدقهام میرفتند و نوازشم میکردند. جدیدا آدمها چقدر بیشعور شدهاند… اصلاً بهتر است من بروم، تو لیاقت کمک نداری.»
مرد که دید هوا پس است گفت: «نه نه غلط کردم. جون مادرت نرو.»
ماهی گفت: «ما روی مادرمان خیلی تعصب داریم. چیزی گفتی که دیگر نمیتوانم بروم. حالا بنال و سه تا آرزویت را بکن. کلی کار دارم.»
مرد هول شد. کمی این پا و آن پا کرد و بالاخره گفت: «ماهیجان، چند روز است که هیچی برای خانوادهام نبردم. همه چیز آنقدر گران شده که دیگر نمیتوانم از پس مخارج برآیم. پول لازمم.»
ماهی، چوبی از یک جایش در آورد. چند تا تکان در هوا داد و گفت: «انجام شد. یارانهات از چهل و پنج هزار تومان به سیصد هزار تومان رسید.»
گوشی مرد صدایی خورد و پیامک واریز یارانه آمد. کلی خوشحال شد و ماهی را در آغوش گرفت. بعد گفت: «حالا تکلیف باقی یارانهبگیران چه میشود؟ آنها گناه دارند.»
ماهی دوباره چوب را تکان داد و گفت:«به حساب همهشان واریز شد…فقط یک آرزو مانده.»
مرد ایندفعه خیلی محکمتر ماهی را بغل کرد. بعد پرسید. یعنی بعد از این میتوانم راحت بروم نان، ماست، شیر و گوشت بخرم؟
ماهی گفت: «ببین. راستش را بخواهی، قبل از اینکه پیش تو بیایم در اخبار شنیدم انجمن صنفی گاوداران ایران گفته: «در صورت حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی، چارهای جز افزایش قیمت نیست.
قیمت هر کیلو شیر خام به ۱۲ هزار و ۷۰۰ تومان خواهد رسید» خیلی دلت را خوش نکن. البته از قدیم گفتهاند: کاچی به از هیچی. بالاخره از آن چهل و پنج هزار تومانی که قبلاً میگرفتی بهتر است.
من جای تو بودم سریع میرفتم خرجش میکردم تا همه چیز گرانتر نشده.»
مرد سریع بلند شد تا برود ولی وقتی دوباره به پیامک نگاه کرد متوجه شد فعلاً نمیتواند از حساب برداشت کند.
به ماهی گفت: «این که بلوکهست.»
ماهی گفت: «خب چوب من فقط تا قسمت واریز کار میکرد. از یه ماهی تنها چه انتظاری داری؟»
مرد گفت: «من هنوز یه آروزی دیگه دارم. آرزو میکنم این پول قابل برداشت بشه.»
ماهی چوبش را برداشت و در هوا تکان داد. بعد دوباره تکان داد. کوبید به زمین. چوب از وسط دو نیم شد.
با عصبانیت گفت:«این چه دوره زمانه عجیب وغریبی است که من آمدهام. مگر میشود آرزو کار نکند؟ جنس این چوبها قبلاً خیلی بهتر بود. فکر کنم از این چینیهای بنجل بهم انداختهاند.»
بعد همینطور که داشت میپرید توی آب به مرد گفت: «هر وقت چوب جدید گرفتم، میآیم و آرزویت را برآورده میکنم… نگران نباش.
فعلاً با همین واریز خوش باش. امیدوارم بتوانی قبل از گرانیها برداشت کنی.
فعلا خداحافظ»
- نویسنده : یزدفردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
پنجشنبه 26,دسامبر,2024