یزدفردا "انعکاس هفته نامه ایینه یزد در یزدفردا :
آمیرزا قلمدون :يكدسته از دوستان جوان تازه به دوران رسيده به بهانه فرارسيدن بهار در دامن طبيعت در جائي بس زيبا و خوش آب و هوا و درختاني سر به فلك كشيده با دلهاي خرم جواني در حاليكه آفتاب از نشاط آنها سبز و روشن و خندان بود سور و ساتي چيدند و خوشدل و خوشحال از آنهمه زيبايي حظي برمي گرفتند.
سفره را بر چمن گسترانيدند و گواراترين و خوشمزه ترين خوراكيها ميل نمودند.ناگهان پير مردي دهاتي با الاغش لنگ لنگان رسيد وخاطرشان از يافتن موضوع تازه براي شوخي و خوشي پر از اميد كرد.
يكي با صداي بلند گفت: اين جوان!! حتماً با حيوان تك تازش از مسابقه برگشته است!!
ديگري گفت: روزه دار است و نميتواند لب به غذا بزند!!
سومي يادآور شد: اگر با ما بنشيند اطوي شلوارش بهم خواهد خورد!!
بهر حال از اين شوخيهاي نيش دار هر چه توانستند در جانش فرو كردند پيرمرد جهانديده و سرد و گرم چشيده به نزديك آنها رفته خندهاي كرد و گفت: اگر شما به ده من آمده بوديد بهتر از اين پذيرايي ميكردم چه معلوم كه من صاحب دهكدهاي بزرگ و زيبا در سه فرسنگي اين جا نباشم كه از زيبايي و سر سبزي قابل قياس با اين مكان نيست يا صاحب گوسفند،دهها گاو شيرده نباشم بدانيد مردم اين منطقه مرا رجب غني پوريان ناميده اند. آهنگ صداي جوانان تغيير كرد، لحنها عوض شد با اكرام و احترام پيرمرد را به خوردن غذا دعوت كردند و انواع اشربه و اغذيه به او خورانيدند.
پيرمرد غذاي مفصلي خورد و در پايان گفت من نمك ناشناس نيستم و حق احسان را نداده نميگذارم شما را نصيحتي پيرانه و پدرانه مينمايم كه اجر دنيا و آخرت ببريد. همه كس را غني پوريان تصور كنيد و با همه به احترام و اكرام رفتار نمائيد.اما من به خدا جز اين لباس ژنده و الاغ لنگ در اين عالم چيز ديگري ندارم!!!
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 01,فوریه,2025