یزدفردا "
واکنش پايگاه خبري بسيج دانشجويي دانشگاه خواجه نصير:هفته نامه شهروند که توسط ....راه اندازی و خط دهی می شود، در شماره اخیر خود در مصا حبه ای با عبدالله نوری (از نزدیکان ........) مهدی هاشمی، قاتل آیت الله شمس آبادی را از این قتل مبرا دانست .
عبدالله نوری دراین مصاحبه با اشاره به قتل مرحوم شمس آبادی در قبل از انقلاب می گوید: «یک چهارشنبه بعد از ظهر بود که از قم به اصفهان آمدم و و در تاکسی بودم که راننده تاکسی گفت فلان آخوند بیچاره را کشتند. او نام آقای شمس آبادی را هم بلد نبود و من یک به یک اسم رو حانیون اصفهان را گفتم تا به شمس آبادی رسیدیم و او تایید کرد و گفت که بله، او را کشته اند. ما هم که فواراً ساواک را در ذهن متهم می کردیم و می گفتم که کار آنها بوده است. پس از قتل شمس آبادی، حکومت اعلام کرد که ما قاتلان را گرفته ایم، سید مهدی هاشمی و یک مجمو عه ای را به عنوان قاتلان شمس آباد ی معرفی کردند. حالا ما می گفتیم که ساواک هم شمس آبادی را کشته و هم سید مهدی هاشمی را می خواهد خراب کند و حتی وقتی دو نفر از اعضای گروه مهدی هاشمی اعتراف به کشتن شمس آبادی کردند، ما گفتیم که حتماً اعتراف آنها زیر شکنجه بوده است. بعد از انقلاب این افراد همگی آزاد شدند. پس از آزادی آنها من خودم از افرادی بودم که گفتم تکلیف این پرونده باید روشن شود.
به سید مهدی هاشمی گفتم که بروید و تقاضای بررسی این پرونده در یک دادگاه آزاد و علنی را بدهید در این دادگاه یا شما توسط جمهوری اسلامی تبرئه می شوید و یا مشخص می شود که مشکلی دارید.»
نوری در ادامه این مصاحبه در پاسخ به این سوال که سوال که آیا مهدی هاشمی حاضر شد این کار را بکند، می گوید: «نه، حاضر نشدند. وقتی هم که احساس کردند جو مناسب نیست، جعفرزاده و شفیعی زاده که قبلاً به عنوان عامل معرفی شده بودند، رفتند و نبودند. سید مهدی هاشمی هم که منکر بود. نهایتاً البته آنها را گرفتند و ماجراهای بعدی پیش آمد. البته طرفداران سید مهدی هاشمی مدعی اند که او این کار رابه هیج وجه نکرده است(!) ما ولی در این خصوص واقعیت نهایی را نمی دانیم.(!)»
نوری در ادامه این مصاحبه، مهدی هاشمی را در خصوص پرونده قتل مرحوم شمس آبادی فردی مظلوم خوانده و می افزاید: «من حتی آقای شمس آبادی را وابسته به ساواک هم نمی دانستم و این نکات را به خود آقای منتظری هم گفته ام ولی در آن موقعیت ما پرونده ساواک برای مهدی هاشمی و گروهش را هم یک پرونده ساختگی می دانستیم و آنها را مظلوم می دانستیم و بنا براین مدافع آنها بودیم.»
ادعای نوری در بی گناهی و تبرئه مهدی هاشمی در خصوص قتل مرحوم شمس آبادی در حالی مطرح می شود که هاشمی خود در اعترافاتش که از سیمای جمهوری اسلامی نیز پخش شد و در کتاب خاطرات سیاسی حجت الا سلام ری شهری وزیر وقت اطلاعات و مسوول پیگیری پرونده باند مهدی هاشمی نیز منعکس شده است، علاوه براینکه همکاری خود با ساواک را مورد تأکید قرار می دهد، به قتل مرحوم شمس آبادی اشاره کرده و می گوید:
«1- رابطه و همکاری با ساواک به تصور خام خودم. فکر می کردم نشان دادن نرمش می تواند حساسیت ها را کم کند و لی این رابطه ضعیف با ساواک تبدیل شد به رابطه شخصی بنام میرلوحی که بعداً فهمیدم ساواک او را برای ارتباط با من تعیین کرده بود. در اثر ارتباط با میرلوحی با رضوی بازپرس معدوم ساواک رابطه پیدا کردم و چندین جلسه در منزلش و یا درمنزل میرلوحی نشسته و راجع به مسائل کشور صحبت می کردیم، قبل از باز داشتم در سال 53 به همراه میرلوحی با رضوی و نادری نشستم و سعی داشتم جریان قتل آقای شمس آبادی را در ذهن آنان منحرف ساخته و خودم را نجات دهم. پس از باز داشت توسط دادسرا از زندان مکاتبه کردم با رئیس ساواک و به آنان قول همکاری دادم و نادری به زندان آمد مرا بازجویی کرد اسامی جعفر زاده، شفیع زاده، ابراهیمی، حسین مرادی و رحیمی را به او دادم و آنان دستگیر شدند. متعاقب آن مرا به ساواک بردند و در زمینه مسایل سیاسی مرا تخلیه اطلاعاتی کردند و من بخشی از اطلاعات خودم را به آنان دادم که در صفحات پروند ه منعکس است. من به حمایت ساواک امیدوار شده بودم و سعی می کردم به هر نحوی که شده نظر آنان را جلب کنم. قبل از باز داشت، رضوی از من خواسته بود چنانچه از محمد منتظری سر نخی پیدا کردی و یا از رفت و آمد آیت الله منتظری اطلاعی حاصل کردی به ما اطلا ع بده. که یک بار که آیت الله منتظری یک نصف روز برای استراحت به منزل آمده بودند به آنان گفتم.»
مهدی هاشمی درمصاحبه تلویزیونی که متن کامل آن در روزنامه جمهوری اسلامی به تاریخ 19/9/65 به چاپ رسید، در خصوص قتل مرحوم شمس آبادی و نیز همکاری با ساواک می گوید: «...محور اول نرمش و رابطه با ساواک است که در اثر آن ناپختگی و غلبه نفسانیات و بر داشتهای ناپخته از اسلام، من بعضی ضرورتهای مقطعی و زما نی را مجوزی و توجیهی دانستم برای اینکه بتوانم با ساواک نرمش کنم و این نرمش یک لغزش کوچک بود که تدریجاً به تماس با یکی از عوامل محلی ساواک منتهی شد... لغزش و اشتباه به جایی رسید که وقتی من دستگیر شدم در زندان رسماً به ساواک نامه نوشتم و با آنها اعلام همکاری کردم ...محور دوم محور قتل ها ست، یعنی یکی از بارزترین اشتباهات من در دوران قبل از انقلاب، محور قتلهاست. در محور قتل ها باید عرض کنم ...یک فقره هم درمورد قتل مرحوم شمس آبادی بوده. در محور قتل آقای شمس آبادی هم من در اثر همان برداشتهای عجولانه ای که از اسلام داشتم این را مجوز قتل یک عالم دینی دانستم و این قتل را مجاز دانستم که من حس می کنم یک اشتباه بسیار بزرگی بوده...»
بنابراین، نوری در حالی مهدی هاشمی را از قتل مرحوم شمس آبادی تبرئه می کند که وی به همراه چند نفر از همکارانش که معروف به "باند مهدی هاشمی" بودند در سال 65 دستگیر و پس از بازجویی های فراوان به بسیاری از جنایات و اقدامات ضد امنیتی و انقلابی قبل و بعد از انقلاب خود اعتراف کردند.
از سوی دیگر نوری نه تنها مهدی هاشمی را از این جنایات تبرئه می کند بلکه مدعی است که این اقدامات و اتهامات ساواک بوده است که که هم می خواسته شمس آبادی را به قتل برساند و هم سید مهدی هاشمی را بد نام کند، لذا می افزاید «در این شرایط ما او را " مظلوم" می دانستیم»، این در حالیست که به اعتراف خود هاشمی، او پس از دستگیری به همکاری با ساواک مبادرت می کند.
نوری در جایی دیگر در این مصاحبه پا را فراتر گذاشته و از زبان طرفداران مهدی هاشمی می گوید که او این کار (قتل مرحوم شمس آبادی) را به هیچ وجه نکرده است و سپس از زبان همین طرفداران، حکم به تبرئه و بی گناهی می دهد!
مهدی هاشمی در قسمت دیگری از انحرافات خود می گوید: «زمانی که می خواستیم مطلب مهمی را به آیت الله منتظری تفهیم کنیم، نوری را می فرستادیم و پس از مدتی همان سخنان منتظری که توسط عبدالله نوری تفهیم شده بود، از رادیو و تلویزیون پخش می شد.»
آیا نوری از اعترافات مهدی هاشمی که در تلویزیون و مطبوعات پخش شد، بی خبر است و از آنها اطلاعی ندارد؟ به راستی علت این بی خبری چه می تواند باشد؟
پيش از اين هم نوري در روزنامه هاي فتح و خرداد و نيز در دفاعيات خود در دادگاه از لزوم برقراري رابطه با اسرائيل و تشکيک و مخدوش کردن برخي نامه هاي امام به منتظري و نوعي تطهير وي پرداخته بود. پس از آن، هفته نامه پيام مهاجر فاش کرد متن دفاعيات نوري در دادگاه توسط عمادالدين باقي و اکبر گنجي نوشته شده بود.
در ادامه گزارش یزدفردا جهت روشن شدن افکار عمومی بدنیست سری بزنیم به اسناد انقلاب اسلامی و پژوهش بازخوانی جریان قتل مرحوم شمس آبادی به دست مهدی هاشمی ه
یزدفردا "پژوهشگر: محمدرضا سرابندی "چکیده: آیتاللَّه شمس آبادی یك روز پس از بازگشت از سفر حج در سپیده دم هجدهم فروردین 1355 ش درراهِ رفتن به مسجد جهت اقامه نماز جماعت، توسط باند جنایتكار مهدی هاشمی ربوده شد و به طرز فجیعی به قتل رسید و جسدش را در اطراف اصفهان رها ساختند. جسد ایشان پس از كشف شدن، با تشییع باشكوه مردم، در تخت فولاد اصفهان به خاك سپرده شد.
مهدی هاشمی
آیتاللَّه سیدابوالحسن آل رسول معروف به شمس آبادی در سال 1286 ش (1327 ق) در خانوادهای عالم و روحانی در اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از فراگیری تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی در زادگاه خود، در 25 سالگی عازم نجف اشرف گردید و از محضر درس خارج بزرگانی همچون سیدابوالحسن اصفهانی، آقاضیاء الدین عراقی، سیدجمال الدین گلپایگانی، سید عبدالهادی شیرازی و سیدمحسن حكیم كسب فیض نمود. سیدابوالحسن پس از دوازده سال اقامت در نجف و اخذ مدارج عالی علمی، راهی اصفهان شد و به تدریس و ارشاد مردم همت گماشت. آیتاللَّه شمس آبادی از روحانیونی بود كه در سال 1342، وفاداری خود را به نهضت حضرت امام اعلام كرد. ایشان در تأسیس و گسترش انجمن مددكاری ویژه ایتام، سازمان ابابصیر ویژه نابینایان و حسینیه اصفهانیها در مشهد و كربلا نقش بسزایی داشت. همچنین شرح صحیفه سجادیه، اشعار در مراثی و مناقب اهل بیت (ع) و موعظه ابراهیم از آثار علمی این عالم ربانی میباشند.
درگیری گروههای مذهبی در اصفهان ریشهی بسیار طولانی داشت، اما همزمان با سیاسی شدن جامعه و حوزههای علمیه این اختلاف بیشتر نمودار شد. یکی از مسائل مهم روحانیت اصفهان در تاریخ معاصر، اختلاف علما بود كه در دو جناح بودند؛ عدهای طرفدار حاج آقا رحیم ارباب و دستهای دیگر طرفدار حوزهی آقای شمس اردکانی، آقای ابطحی و آقای شمس آبادی بودند. این تضاد به ویژه بعد از کودتای 28 مرداد بیشتر نمایان شد.
علمای حوزهی اصفهان بیشتر متمایل به حوزهی نجف بودند و تحتتأثیر آیتالله خویی، در مسائل سیاسی کمتر دخالت میکردند؛ اما علمای حوزهی نجفآباد به حوزهی علمیهی قم تمایل داشتند و تحت تأثیر اندیشههای حضرت امام بودند. البته این به آن معنا نبود که علمای اصفهان نسبت به حضرت امام بیمهری کنند. در حقیقت شخصیت امام نزد مرحوم شمسآبادی و دیگر بزرگان اصفهان همچون: مرحوم آیتالله خادمی، مرحوم شیخ علی قدیری کفرانی، مرحوم شیخ عبدالجواد سدهی، مرحوم آقای فیاضی و مرحوم شیخ عباسعلی ادیب، بسیار بزرگ و محترم بود؛ ولی آنها میگفتند که نظر آیتالله خویی اولیتر است و تقلید از ایشان را سفارش میکردند. (1)
البته ریشهی این تضاد سیاسی بود؛ عقاید حاج آقا رحیم به دیدگاههای امام خمینی(ره) شباهت داشت، مثلاً ایشان نمازجمعه را واجب میدانست. روزهای جمعه بچههای قهدریجان و روستاهای اطراف با دوچرخه به نماز جمعه میرفتند. در مقابل، حاج میرسید علی ابطحی و طرفدارانش به شدت به مرحوم ارباب و مریدانش حمله میکردند و میگفتند که اینها سنی هستند. در واقع ماجرای سیدمهدی هاشمی هم از این اختلاف سرچشمه میگیرد. (2) و این سابقه نقش مهمی در ریشهیابی برخوردهای خشن و حذفی گروه مهدی هاشمی در آینده داشت.
خود مهدی هاشمی در اعترافاتش به این مضمون اشاره کرده و مدعی شده است كه طیف طرفداران آیتالله شمسآبادی، روحانیت سنتی و مخالف با حضرت امام خمینی(ره) و نهضت روحانیت بودهاند. اعتقادات و برداشت خاص مهدی هاشمی از اسلام، بهویژه تأثیری که محمدجواد غروی بر وی داشت، در کنار دیگر انگیزهها موجب شد تا مهدی هاشمی حساسیت دوستان و شاگردانش را در منابر و جلسات گوناگون فکری و فرهنگی نسبت به این قشر از روحانیت بالا برده و حتی خطر آنان را بیش از خطر ساواک ارزیابی کند. وی در اعترافاتش میگوید:
«... در اینکه مسئلهی روحانیت ارتجاعی و مخصوصاً آقای شمس آبادی در نظر من خیلی حساستر بود و من نیز در جلسات و هیئات مطرح میکردم و حساسیت بچهها را عموماً در آن جهت تحریک میکردم، هیچ بحثی نیست و قبلاً نیز گفتیم یکی از انحرافات دیروز من همین بود که برخی علما را از دولتیها بدتر میدانستم. بنابراین من انکار نمیکنم که از نظر فکری، برادران تحت تأثیر افکار و القائات من بودند، حتی یادم هست موقعی که اخبار و اطلاعات پراکندهی آقای شمسآبادی را ما مطرح میکردیم و ابراز حساسیت مینمودیم، همین برادران و سایرین میگفتند شما بیش از حد روی روحانیون ساکت و مرتجع حساس هستید و باید روی عوامل دیگر حساستر باشیم. من از نظر فکری و حساسیت روی بعضی علما من جمله آقای شمس آبادی دارای انگیزه و حساسیت بودم.» (3)
البته این ادعاهای مهدی هاشمی دربارهی شخصیت سیاسی آیتالله شمسآبادی صحیح نبود، زیرا ایشان در زمرهی روحانیونی بود که به دستگیری حضرت امام خمینی(ره)، آیتالله قمی و آیتالله محلاتی اعتراض و اعلامیه منتشر كرده بود.
مهدی هاشمی وابسته به حوزهی نجفآباد و از شاگردان محمدجواد غروی اصفهانی بود. این شخص که به قول خود مروج نوعی تشیع اصلاح شده و انقلابی بود، در ایجاد تشنجات افراطی ـ مذهبی در اصفهان نقش عمدهای داشت. او بنا به گفتهی خودش، اخبار مخالف قرآن و متضاد با مذهب شیعه را جداً رد میکرد و همواره میكوشید که دین اسلام و مذهب تشیع را از آلایش و بدعت و اشتباه و خلل و خطا پیراسته و پاک گرداند. (4)
این تفکرات باعث شد تا برخی از علمای اصفهان به مخالفت با او برخاسته و در رد نظریات او مطالبی ارائه کنند. به تدریج پیروان عقاید او، که مهدی هاشمی نیز در رأس آنها قرار داشت، به «هدفیها» مشهور شدند و شروع به اقدامات تبلیغاتی و سپس حذفی با روحانیت سنتی و در رأس آنها آیت الله شمس آبادی کردند.
مهدی هاشمی در تداوم انحراف از اسلام اصیل، سیدمحمود جواد غروی را که حضرت امام «حضور او در مجالس و محافل را حرام» میشمردند و به فتوای علما و مراجع دیگر شیعه، مصداق ضال و یضل بود، به استادی برمیگزیند. (5)
افراد دیگر باند مهدی هاشمی نیز به همین صورت تحتتأثیر محمدجواد غروی قرار داشتند. محمد حسین جعفرزاده، قاتل مرحوم شمسآبادی، به اندازهای تحتتأثیر غروی است که مطالب دفاعیهی او به نوعی حمله به روحانیت و حوزهها به حساب میآید.
مهدی هاشمی در اعترافاتش تأثیر اندیشههای محمدجواد غروی برخود و اعضای گروهش را چنین بیان میکند:
«... ایشان هم در حوزهی علمیهی اصفهان بر اثر یک سری نظریات و برداشتهایی که از اسلام داشت که بعضیش نظرشان بوده و بعضش بعدها معلوم شد که نظر انحرافی بوده، اینها را ما بهش گرایش پیدا کردیم... احساس کردیم که حرفهای جدیدی [از ایشان] میشنویم. از اسلام و قرآن و اینها که با منطق مبارزاتی هم انطباق داشت. این بود که ما این گرایشمان هی محکمتر شد... یک زمانی به اینجا میرسیدیم که خب دیگر این روحانیت سنتی اصفهان که یا ساکتند یا مخالف مبارزه هستند، در مقابلشان به طور جدی موضعگیری بکنیم؛ یعنی مثلاً به حد قتل هم برسد و قتل مرحوم شمسآبادی، که اینها تبعات و پیامدهای تدریجی این منشا تفکر بود...» (6)
تحتتأثیر همین اندیشههای «استاد»! بود که مهدی هاشمی به تدریج نتیجه گرفت که خود میتواند از اصول دین استنباط کند. انحراف فکری او اینجا تکمیل شد و پس از آن سعی كرد آن را به دیگران منتقل كند. وی دربارهی نقطهی آغاز لغزشهای اخلاقی و نشنیده گرفتن هشدارهای بزرگان در مراقبت از زبان میگوید:
«.... ما از اول که آمدیم، مخصوصاً که پاتوقمان مدرسهی فیضیه بود، عصرها جمع میشدند بچهها دور هم؛ خوب یک مقدار آن زمان من اولین گناهی که مرتکب شدم غیبت بود. یادم هست که مینشستیم در جلوی حجرههای مدرسهی فیضیه دو نفر و سه نفر با دوستان و غیبتهایی که فکر میكردیم که غیبت مجاز هم هست، که غیبت از نوع مبارزه است سرعلما، علمایی که یا نسبت به حرکت امام کوتاهی میکنند یا اعلامیههایشان مثلاً اعلامیههای کممایهای هست. آن زمان و یا برخوردهای مختلفی که از آنها میدیدیم. یک غیبتهای خیلی خفیفی آن ایام شروع شد نه از من تنها، از ما، از همه؛ مینشستیم به غیبت کردن و غیبت شنیدن و خوب همان زمان هم حس نمیکردیم که این کار حرامی است. فکر میکردیم مبارزه شروع شده و باید، طبیعی بود. آن زمان، یادم هست که همان ایام همین آقای مظاهری ما با هم آشنا بودیم دیگر و اینها نه فقط من را، کل دوستان را نهی میكرد از این کارها مذاکره کردن و بحث کردن؛ ایشان هم میآمد تو[ی] فیضیه. توی همان محافل فیضیه شرکت میکرد و هر وقت مثلاً غیبتی چیزی مثلاً مطرح میشد از آقایان و اینها، ایشان نهی میکرد. میگفت نکنید این کار را. خوب ایشان از ما خیلی بزرگتر بود، اما ما بچه طلبهها مینشستیم و اینها. حالا برایمان مهم نبود. بعد مسئلهی دروغ مطرح شد. دروغهای تاکتیکی، دروغهایی که میگفتیم ما هم رازداری بکنیم و سری نگهداری بکنیم که مسائل را کسی نفهمد و به دوستان دروغ میگفتیم....» (7)
در مرحلهی بعدی، مهدیهاشمی در مقام آموزشدهندهی سایر طلاب، افکار انحرافی و تک بعدی خود دربارهی اسلام و قرآن را برای آنان تبیین میكرد. تب اصطلاحاً تطبیق آیات قرآن کریم با نیازهای جامعه و زمان به هر وسیلهی ممکن وتمسک جستن به هرگونه تحلیل و تفسیر، پیامدهایی را در پی داشت که در اعترافات مهدی هاشمی به چشم میخورد. از این پیامدها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
حذف ملاکها و معیارهای روایی و فقهی در استنباط؛
عدم حجیت برای برخی تفاسیر شیعی؛
ارائهی تفسیر سلیقهای و ذوقی از آیات؛
برداشت های التقاطی و انحرافی از مفاهیم قرآنی؛
نگرش نمادین به آیات قرآنی. (8)
مهدی هاشمی در درسهای خود بر آن بود تا برداشتی را که خود بدان رسیده بود به نسل جوان منتقل کند. وی که روش علما و بزرگان دین را برای استنباط از احکام، مغایر با پیاده شدن احکام اسلام در جامعه تلقی میکرد، در صدد بود در کوتاهترین مدت شیوهی تفسیر قرآن را به طلبهها و دانشجویان بیاموزد. شیوهای که نسل جوان را به نقطهای سوق میداد که جز سطحینگری، برداشت به ظاهر تعقلی، حذف تعبد و در یک کلمه التقاط، نتیجهی دیگری در پی نداشت. در واقع، مهدی هاشمی در اینجا مفهوم ولایت فقیه را هدف میگرفت. بیشتر شعارهای این گروه با مفاهیم عمیق اسلام همچون تعبد، ولایت شیعی، امام عصر و ... در تضاد بودند. او بیشتر انحراف خود و همفکرانش را در بخش نگرش به مفهوم «ولایت فقیه» میداند. (9)
شاید انحراف فکری و عملی از بحث ولایت فقیه بود که این گروه را همانند بسیاری از گروهکهای فعال سیاسی در اوایل انقلاب، به سراشیبی سقوط و تقابل با مردم و نظام جمهوری اسلامی کشاند؛ اما حاصل آن جز شکست، نابودی و برملا شدن چهرهی منافقانهی آنان نبود که اغلب در زیر پوششی از اسلام، دینداری و انقلاب پنهان شده بودند.
------------------------------------------------------------
ارجاعات:
1 . خاطرات حجت الاسلام دری نجف آبادی ، تدوین حیدر نظری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1384، صص 130- 131
2 . از نهضت آزادی تا مجاهدین، خاطرات لطفالله میثمی ، ج 1، نشر صمدیه، تهران، بی تا، صص 20 ـ 21
3 . پروندهی مهدی هاشمی، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بازیابی 20631
4 . رسول جعفریان، جریانها و جنبش های مذهبی ـ سیاسی ایران (57 ـ 1320)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران 1380، ص 356
5 . بنبست، مهدی هاشمی و ریشه های انحراف، انتشارات ادارهی کل اطلاعات اصفهان، مرکز بررسی اسناد تاریخی، اصفهان 1377، ج 1، ص 41
6 . پیشین، شمارهی بازیابی 20628
7 . همان
8 . بنبست، ج 1، پیشین، همان ، ص 121- 122
9 . همان، ص 128
----------------------------------------------------------------------
منبع : داستان یک مرداب ، تألیف محمدرضا سرابندی ، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
چهارشنبه 09,اکتبر,2024