طنز اجتماعی -اختصاصی یزدفردا-شعر

یزدفردا -گلابدان "آخ باران، اوخ باران!!
تو را به خدا یک وقت نفرمایید، ما، یعنی جناب گلابدان، ناز می کنیم. به قول شاعر گفتنی:
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی/ بازار خویش و آتش ما تیز می کنی.
اصلا و ابدا چنین نیست. گفته بودیم طنز می نویسیم، اوضاع زمانه به ما اجازه بدهد، می نویسیم. خوبش را هم می نویسیم. مثلا نفرمایید چرا گلابدان از اوضاع نابه سامان نان و نانوایی ها، چیزی نگفت. ما قصد داشتیم در آن باره مطلب قلمی کنیم. اما یک روز صبح وقتی رفتیم توی صف نان، غروب دو هفته بعدش بیرون آمدیم. در آن مدت هم هرچه خواستیم راهی پیدا کنیم که برویم سراغ دفتر و قلم، ترسیدیم نوبتمان بسوزد و نان گیرمان نیاید. آن وقت از آنجا که شکم گرسنه ایمان ندارد، گفتیم نکند خدای نکرده مطلب ناجوری بنویسیم و خودمان را در آتش جهنم بسوزانیم. زمانی هم که با دو عدد نان بدون نوبت به خانه رسیدیم، مسئولان مشکل را حل کرده بودند و سوژه ی نانوایی شد یک سوژه ی سوخته. تا این که زد و باران آمد. آن هم چه بارانی! ما هم طبع شعریمان گل کرد و شعر سرودیم.
حالا هم شما خوانندگان عزیزتر از گل و گلاب، سروده ی بارانی ما را بخوانید و در حقمان دعا کنید که دفعه ی بعد اوقات بیشتری برای نوشتن پیدا کنیم. راستی از بابت چند پیام محبت آمیزی که دوستان خواننده، در پای نوشته ی قبلی ما نوشته بودند، کلی متشکریم. و اما سروده ی ما:
باز باران، با ترانه
دانه دانه، می خورد بر بام خانه
 اول یک روز پاییز، کوچه ها لیز
 زار و گریون، با دو پای کودکانه، می زنم از خانه بیرون
 می روم سوی دبستان
باز باران، آی باران، وای باران
 باز دریا، توی کوچه
 باز اقیانوس اطلس، در خیابان
زیر باران، می دوم در جستجوی یک مسیر سهل و آسان
 زیر این پل، زیر آن پل
 توی این گِل، توی آن شُل
 بنده ی خُل، در پی امداد مسئولان شهرم
 لیک آنان، طرح چشم انداز دارند
 از برای بیست سالِ چارمِ شش قرنِ آینده
 تا جنابالی! و بنده، شاد و آسوده، دچار زندگی باشیم
 زندگانی، در چنان ایام خوبی
 خواه روشن، خواه تیره، هست بی تردید زیبا
 لیک فعلا، آخ باران، اوخ باران...
گلابدان
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا