مولوي شيعه يا سني؟ / آیت الله سیّد جواد مدرسی یزدی
مولوی

شیعه یا سُنّی ؟![1]

آیت الله سیّد جواد مدرسی یزدی





مولوي با اينكه از گروه صوفيه است ( و آنها بيشتر از ديگران مدعي علاقه به اهل بيت هستند ) در اشعار و آثار خود نشان­داده كه از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بوده، و در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيزعقب ترمانده است . تا آنجا كه دشمنان اهل بيت (ع) چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داده و براي آنها انواع كرامت­ها تراشيده­است . درحالي كه مثلاً سنايي يعني همان شخصي كه مولوي شديداً به او علاقه­مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي است درمورد معاويه چنين مي­گويد :

داستان پسر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كسِ او به پيمبر چه رسيد

مواردي كه درمتن آمده[2] براي اثبات تسنن مولوي كافي است. ولي براي روشن ترشدن مطلب و بستن راه هرگونه بهانه و عذر ، نكات ديگري به اجمال اضافه مي­شود:

الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد، كه اولين استاد و مربي وي است سني حنفي صوفي بوده­است ( رجوع شود به معارف بهاء ولد وكتب تراجم )

ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشته­اند، از عامه بوده­اند.[3]

ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه و امامي نبوده و ارتباطي با مكتب تشيع نداشته­است.[4]

د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشته و نزديك به عصر وي بوده­اند ، مولوي را فقيه حنفي معرفي كرده و نام او را در طبقات و تراجم حنفي­ها آورده­اند.[5]

هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند و سخنـان و اشعار آنها ( به­خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي­دهد، به عبارت ديگر تسنن وحنفي بودن ( همچنين تصوف ) ميراث خانوادگي مولوي است و تا آنجا پيش رفته­اند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيّه مي­كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيّع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.[6]

نمونه­ها و نشانه­هاي زياد ديگري است كه اين پاورقي گنجايش آن را ندارد.

با وجود اين همه دلايل و شواهد، اين ادعا، كه مولوي مثلاً شيعه است، مضحكه­اي بيش نيست، و به اصطلاح اجتهاد در مقابل نص است. تنها رگ صوفي­گري است كه بعضي افراد را وادار مي­كند تا با پرده پوشي بر واقعيات، چنين سخنان بي اساس را اظهار كنند.

همين عامل باعث شده­است كه اشعار مجعول و غيرواقعي ( درمدح اهل بيت علیهم السلام و تشيع ) را به مولوي نسبت بدهند و خصوصاً بعد از رخنه و نفوذ تصوف در شيعه ( ازقرن نهم و بالاٌخص در دوران صفويه ) اشعاري به نفع وي جعل كنند، تا مگر مولوي ( در رابطه با تشيع ) اعاده حيثيت شود و او را با شيعه آشتي دهند.

كتاب تاريخ ادبيات ايران مي­نويسد : ... به مولوي غزل­ها و اشعاري درعهد صفويه نسبت داده­اند كه دلالت بر تشيع او مي­كند و حال آنكه او سني و فقيه حنفي بود و پيداست كه اين اشعار، از مجعولات شيعه ( صوفي ) و مخصوصاً از مخترعات صفوي است[7].

از آنچه گفته شد روشن مي­شود كه عنوان كردن تقيه براي توجيه روش مولوي نيز مضحكه ديگري است كه سخنان و آثار مولوي آن را به شدت تكذيب مي­كند .

اگر واقعاً كسي شيعه و پيرو مذهب اهل بيت (ع) باشد و در عين حال در موقعيت و شرايط تقيه قرار بگيرد، افعال و سخنـان وي متناسب با جو تقيه و در حد ضرورت شكل مي­گيرد ، ( و اين براي كساني كه از بيرون شاهد آن هستند و به خصوص آيندگان ملموس و روشن خواهد بود )، نه اين كه چون كاسه داغ­تر از آش معاويه را تا مقام اولياي الهي بالا ببرد و لباس كرامت بر او بپوشاند، يا سكوت و عجز عثمان از بيان خطبه ( درنمازجمعه ) را رندانه و با زيركي ، كرامت و فضيلت جا بزند .

براستي چه ضرورت و دليلي وجود داشت كه تا اين حد در ستايش افراد مذكور پيش برود و درباره اشخاصي چون معاويه و عثمان سخناني بگويد و ابتكاري به خرج بدهد که شايد هيچ عالم سني قبل از او به زبان نياورده باشد. آيا كتاب­هايي چون حليه الاولياء، طبقات شعراني و حتي تذكره الاولياء عطاركه نام برخي از ائمه (ع) و سخنان آنان را (هرچند كم) آورده­اند خلاف تقيه عمل كرده­اند؟ به قول يكي از بزرگان توجيه مذكور شبيه به داستان آن مرد است كه دركمال زيبايي مي­رقصيد و انواع حركات را از خود بروز مي­داد. وقتي به او اعتراض كردند كه چرا چنين عملي را انجام دادي، در مقام عذرخواهي برآمد و گفت: مجبور بودم. به او گفتند: اي بدبخت اگر مجبور بودي پس چرا چنين خوش رقصيدي؟ كسي كه از هنر رقاصي تو خبر نداشت.

ثانياً: مولوي نشان داده كه در مذهب و مرام خود چندان هم اهل نرمش و گذشت و اعمال تقيه نبوده­است. افراط و اصرار مولوي برسماع، عليرغم مخالفت­هاي شديد فقها و حتي برخي صوفيان معاصر خود ( چنانكه در جاي خود خواهد آمد، و همچنين پيروي بي چون و چرا نسبت به شمس تبريزي، با همه اعترض­ها و كشمكش­ها كه پيش آمد و نشـان مي­دهد كه مولوي در مسايل اصولي ( به عقيده خود ) اهل مماشات و تسامح و تقيه نبوده­است.

ثالثاً: محيط قونيه و به طوركلي آسيا ي صغير ( روم ) كه مولوي در آنجا زندگي مي­كرده ، به علل مختلف از جمله حضور عده كثيري از كفار ( مسيحي، يهودي و ... ) درميان مسلمانان، شيوع تصوف، سهل انگاري حكام سلجوقي درباره اديان و مذاهب، تركتازي مغول و ... محيطي بود كه تا حدودي لاقيد و كم تعصب به شمار مي­رفت، و انواع مذاهب و اديان را در خود جـاي داده­بود.[8]

در هر صورت جواب ناآگاهان يا متجاهلان، بايد سخن فرزند مورد علاقه مولوي يعني سلطان ولد را يادآوري كرد كه درحق پدرش مي­گويد: حضرت پدرم از اول حال تا آخر عمر ( عمروار ) هرچه كرد براي خدا كرد.[9] 



پی نوشت :
[1] ـ لازم به تذکر است : این متن از حاشیه کتاب « نقدی بر مثنوی » برداشت شده­است.

[2] ـ منظور، متن کتاب « نقدی بر مثنوی » می­باشد

[3] ـ رساله سپهسالار / ص 25 وكتب ديگر

[4] ـ مقالات شمس بهترين شاهد برمطلب است

[5] ـ مانند كتاب الكواكب المضييه

[6] ـ تنبيه الغافلين، ص 84 نقل از مناقب العارفين

[7] ـ ج 3/1 ، ص 469 ، تاليف ذبيح ا... صفا.

[8] ـ مولانا جلال الدين ص 48

[9] ـ مناقب العارفين ، ص309

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا