تجلی عشق درآینه اشعار شفق (ره)

سوز عشق ار نبود در دل و در جان شفق                            پس چرا سر کشد آتش ز گریبان شفق؟
مقدمه :
یزدفردا :مرتضی عابدی اردکانی:شاید در میان تمامی جنبه های علمی و شخصیتی مرحوم حجت الاسلام بهجتی ( شفق) ، صبغه فلسفی و عرفانی آن مرحوم کمتر  فرصت نمود و تجلی یافته است. سنگینی مباحث فلسفی و ذوقی بودن عرفان در کنار دل مشغولی های اجرایی فراوان آن مرحوم ، بی شک از موثر ترین عوامل کم رنگ شدن بعد فلسفی و عرفانی  ایشان در زمان حیات شده است.
        در این موجز ناچیز ، سعی براین شده است تا بن مایه های فلسفی و دل مشغولی  های عرفانی استاد شفق (ره) را که فرصت ظهور در اشعار عرفانی و دلکش آن مرحوم پیدا نموده است  ، مورد توجه و بازبینی قرار گیرد. باشد به سهم بضاعت اندک خود ، حرکتی در راستای معرفی هرچه بیشتر و بهتر ایشان به منصه ظهور رسانیم.

عشق : سهل و ممتنع
از مهمترین مبادی عرفان و حتی فلسفه های اشراقی نظیر حکمت سهروردی و متعالیه ، مبحث عشق و بررسی ابعاد وجودی آن در مسیر تکامل بشر و حتی عالم آفرینش می باشد. هرچند در لغت عشق را میل و حب شدید و برگرفته از گیاهی پیچان به  نام عشقه دانسته اند که چون تاری بر ساقه گیاهی دیگر می پیچد و سبب زردی آن می شود اما در وادی پر رمز و راز عرفان ، عشق مقام والایی به خود گرفته است ، مقامی که آمال همه خواص بوده و حتی عوام را نیز ناخودآگاه مورد لطف و عنایت خود قرار داده است.
        عشق اساس آفرینش بوده و قدمت وجودی آنرا عرفا به ساخت ربوبی حضرت حق رسانده و معتقدند که نمی توان زمانی متصور شد که باریتعالی وجود داشته باشد اما از عشق خبری نباشد. این قدمت در اشعار مرحوم شفق نیز به خوبی بیان شده است. 
عشق تو روز نخستین برد اختیار و دل و دین من
تا آخراین عشق خونین آرد چه ها بر سر من...
عشقت شبی شعله ور شد کانون دل پر شور شد
زین قصه تا جان خبر شد ، نابود شد ، پیکر من
        شفق این عشق را قرین  روزهای آغازین آفرینش دانسته  و او نیز همچون اسلاف عارف خود ، قدمت آنرا به بلندای تاریخ خلقت می داند:
در ازل عشق آفریدن را به ما آموختند
بر رخت مستانه دیدن را به ما آمورختند
         و یا  در غزل "مناجات نیمه شب" خود ، تنها  انیس خلوت شبانه خود را ، عشق الهی دانسته و هم آواز خود را مرغ سحر می داند.
عشق رخ تو همدم و همراز ، بس مرا
درد غم تو مونس و مساز ، بس مرا
اما  در کنار این مهم، مقام عشق را چنان عالی دانسته که رسیدن به آن مقام را در خور توان خود نمی بیند ، هرچند شاید این  ابیات برگرفته از روحیه تواضع فوق العاده ایشان باشد اما در مکتب عرفان ، جائیکه ختم المرسلین (ص) مقام حضرت دوست را بسی برتر از درک و عرفان خود می داند ( وما عرفناک حق معرفتک) ، تکلیف بقیه رهروان و سالکان طریق معرفت بسی روشن است.
ما کجا ، عشق کجا ، وصل رخ یار کجا؟
دست کوتاه کجا ، طره ی دلدار کجا؟
        آنچه به نظر مرحوم شفق سبب ایجاد شور و نشاط در عالم آفرینش و هستی می شود ، بی شک مقام عالی عشق می باشد ، مقامی که همچون خون در شاهرگ هستی ساری  و جاری است:
شور بلبل و جانبازی پروانه و شمع
همه از عشق تو ای مونس جان می بینم
لاله از شعله عشق تو بود سوخته دل
وزغمت مرغ سحر را به فغان می بینم
ایشان رجعت تمامی عشق های مجازی را نیز  ذات اقدس اله دانسته و این چنین در غزل \" چشمه ی عشق\" خود  دل مویه های خود را به رشته تحریر در آورده است:
هرکجا عشق بود ، چشمه ی  آن  چهره ی توست
همه مست از تو دل باده کشان می بینم
نور روی تو  نه تنها به دل \"سینا\" تافت
که من این نور زهر ذره عیان می بینم
         از دید گاه آن مرحوم ،آگاهی ودرک و شعور واقعی  از عشق تا بدان حد ارزشمند است  که ایشان در غزل \" فروغ دیدار\" خود نهال بخت جاهلان  مقام عشق را بی ثمر دانسته و رمز و راز رسیدن به مقصود را گرفتاری به تب عشق می داند:
کسی که از عشق خبر ندارد
نهال بختش ثمر ندارد...
شفق به مقصود رسیده از سوز
مگر تب عشق اثر ندارد؟
شفق همانند تمامی عرفای جان سوخته  که در پی کشف حجاب های حائل میان خود و خدای خود هستند ، در غزل پرشور" آتش شوق "خود از معشوق خود می خواهد تا پرده های غفلت را پاره کرده و همچنانکه خود در پاورقی بارش نور( ص8  )به بخشی از دعای  خمس عشر امام الساجدین (ع) اشارت نموده اند از خدای خود خواهان دریدن پرده های غفلت شده اند ومشاهده بدون حجاب را از ایشان خواسته اند:
جانا زچشم من بدر این پرده های شوم
بی پرده دید خواهمت ای جان فدای تو
اما در این میانه روح ملکوتی او نمی تواند بی کار نشسته  ومدام در پی دریدن حجاب های هفت گانه می باشدحجاب هایی که برای رسیدن به آن گزیری جز طی هفت شهر عشق عطار نبوده و بی مدد اسفار اربعه ملا صدرا نمی باشد:
برخیز بردریم حجاب زمانه را
برهم زنیم پایه هفت آشیانه را
شاید که ماوراء افق های دور دست
پیدا کنیم خلوت یار یگانه را

نگاهی گذرا به مجموعه اشعار انتشار یافته این شاعر دل سوخته به خوبی نشان می دهد که بند بند وجود ملکوتی اش ، در تجلی گاه غزل های عاشقانه اش ، حکایت از فراق و جدایی از کسی دارد که جز در کنار او آرامش نخواهد یافت . اما این درد و جدایی و غم معشوق را چنان می بیند که حاضر نیست آنرا با هیچ چیز حتی درمان خود عوض کند. درد عشق آن چنان تن رنجور او را به خود مشغول داشته است که طبیب را از در خانه جسم خود می راند تا بهانه ای برای کشیدن درد عشق داشته باشد:
درد غمت مگیر زمن ای قرار دل
درمان نخواهد آنکه بود مبتلای تو
و یا آنجا که در غزل ناله بر درگاه دوست خود می سراید:
خسته شد جانم ز طلمت ها بتاب ای نور عشق
تا کنم روشن ، شبان دیر پای خویش را
        حتی آن هنگام که از رنجوری درد تن ، خسته و  ملول در خلوت دل خود بیقراری می کند ، به دنبال طبیبی از جنس عشق می گردد:
ای طبیب دل عشاق ، گر از رحمت تو
برسد غمزده  جانی به شفایی ، چه عجب
بی شک هر کسی که وجود خود را فنای فی الله می بیند در رسیدن به این درجه حاضر است هرچند خود را فدا کرده و برای هیچ چیز ، جز او ارزش و اعتباری قائل نیست . شفق در مطلع غزل " رند عاشق" حتی تپیدن دل را برای چیزی غیر از او ، چیزی جز اطاله عمر نمی داند:
دل به چه کار آیدم ، گر نتپد برای تو
جان به چه درد می خورد ، گر نشود فدای تو

عشق در مکتب شفق همچون تمامی مکاتب عرفانی ، فرجامی جز فنای در معشوق و وصول حقیقی به آن ندارد، جایی که جسم رنجور آدمی آرام می گیرد و روح بی قرار ، قرار می یابد.
بدین بی نوایی " شفق " جز وصالش
نخواهم ، نخواهم، نخواهم ، نخواهم
               
        او رهایی از بند عشق را  حتی تا آخرین لحظات عمر دنیوی ، نمی خواهد و آرزویی جز دیدار با معشوق در حالیکه بند تعلق به او را در گردن دارد ، نمی کند.
زبند عشق تو یکدم  رها مباد دلم
که دل ، همیشه بدین رشته بسته می خواهم
       
               
در غزل دل کش " بالاترین معراج " معراج نهایی انسان را رسیدن به قرب حضرت دوست بیان می نماید ، موی کوشد پرواز روح بلند خود را تا عرش کبریایش به پرواز ملک امین وحی تشبیه کرده حتی در این راه روشن ، در خون غلتیدن را اختیار می کند:
نیست معراجی ز قرب دوست برتر ، زین سبب
جبریل آسا پریدن را به ما آموختند....
تا که باشیم از شهادت یادگاری جاودان
چون " شفق " در خون تپیدن را به ما آموختند
        روح عاشقش قرین رحمت معشوقش باد

اشعار:مجموعه شعر  بارش نور مرحوم حجت الاسلام بهجتی (شفق)

INFO@DELNEVESHT.COM

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا