خوشا به حال کسانی که هرچه دستشان تنگ است اما دلی بزرگ و سفره ای باز دارند درست است که هیچ کس نیست که گرفتار نباشد اما هستند آنهایی که کسی از گرفتاریشان آگاه نمی شود.
راوی زندگی فقیرانه ای زنی هستم که در خیابان…… کوچه … بر سر سفره اش جز رنج و درد و نداری یافت نمی شود و ما از جمله بی خبران از او.
قصه ی پرغصه ای را برایتان روایت می کنم که در کشور سومالی نیست از مردم قحطی زده شاخ آفریقا نیست همین بیخ گوش خودمان، شاید همسایه ی دست راستی یا شاید همسایه ی دست چپی یا شاید یک کوچه پایین تر یا بالاتر نمی خواهد دنبال بگردید کمی به اطراف خود نگاه کنید.
“م – ف” بانویی است که در اوج تنگدستی و فقر به رحمت خداوند امیدوار است و روزگار را به سختی سپری می کند.
زنی که در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرده؛ و حاصل این ازدواج ۴ دختر و ۲ پسر است. همسر او در حال حاضر در زندان به سر می برد.
فداکاری و ایثار این بانو آنقدر زیاد است که علاوه بر فرزندان خود فرزندان “هووی” خود را نیز که بر اثر سانحه تصادف دار باقی را بدرود گفته است نگهداری می کند. این دو دختر پس از ازدواج ناموفق به نامادری خود پناه آورده اند که یکی از آنها صاحب یک فرزند است.
یکی از دختران این زن فقیر به دلیل حمل مواد مخدر به همراه همسرش در زندان بسر می برد و فرزند او نزد مادربزرگ زندگی می کند. ۲ پسر وی از خدمت سربازی برگشته و در حال حاضر بیکار هستند و دو پسر دیگر نیز دارد که هم اکنون به خدمت رفته اند. دختر دیگر او نیز مطلقه است و ۳ فرزند دارد.

در واقع بانو “م” در حال حاضر نان آور ۱۴ نفر می باشد.

 

خ9خ
زندگی از دید او رنج آور و مشقت بار است. اما این سختی را به جان خریده تا به قول خودش کسی نتواند کوچکترین حرفی به فرزندانش بزند.
او در یک مغازه با ساعتی ۳ هزار تومان کار می کند و شب هنگام بازگشت از کاربا دستمزد روزانه خود مایحتاج زندگی اش را تامین می نماید.
او آنقدر در این گفتگو گریست که درد دل ها و صحبت هایش واضح نبود. وی گفت برخی مواقع دو روز هم شده است که لقمه ای نان نداشته ایم اما با این نداری ساخته ایم.
زن فقیر همشهری ما می گفت: آنقدر از لبنیاتی نسیه کرده ام که چوب خطم پر شده و نزدیک به ۴ میلیون تومان بدهی دارم.
در کنار این خانه کوچکی که این زن فقیر زندگی میکند اتاقی نیمه ساز است که مدتهاست در حسرت ساخته شدن آن به سر می برد. اتاق نشیمن آنان ۹ متر است. و اتاقی دیگر محلی برای خواب ، آشپزخانه و انباری.

 

ل6ل
زن فقیر گزارش ما در حالی که می گریست عنوان کرد: دیگر از صاحب مغازه لبنیاتی خجالت می کشم. کاش بتوانم اتاق ۶۰ متری خود را بسازم. کاش بتوانم بدهی خود را به زودی زود پرداخت کنم.
او در زندگی و از میان مسؤلین شهر و استان فقط نام رئیس کمیته امداد بافق و معاونش را می داند و
در پاسخ به این سوال که چه انتظاری از مسئولین شهر دارید عنوان کرد: کسی را جز رئیس کمیته نمیشناسم. کاش مسئولین به داد ما برسند.دردل را باید به خدا گفت . به رحمت و بخشش او ایمان دارم ،گرچه زندگی سخت است اما باید ساخت و گریه هایش ادامه داشت…

گزارش:راضیه بیگی - بافق فردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا