گناه ما معلمان اين است كه حق خود را نمي‌شناسيم

رضا سلطانزاده

مدير مسئول آيينه يزد

بارها در اين ستون از حقوق ناچيز اكثر كارمندان بويژه بازنشستگان و معلمان سخن گفته‌ايم و عدم توانايي آنها را با دريافتي شان در برابر هزينه كمر شكن و روبه افزايش شرح داده‌ايم ولي متاسفانه آن طور كه شايسته است هنوز دولت و ديگر مقامات مسئول در اين باره چاره‌اي نيانديشيده و گرهي از مشكلات اين قشر زحمتكش و خدمتگزار جامعه نگشوده‌اند. كمي در آمد و بالا بودن هزينه‌ي زندگي موجب مي‌گردد كه معلم از خريد برخي از كالاها كه احتمالا ضروري هم هستند چشم پوشي كند، از رفتن به مهماني‌هاي فاميلي و همكاران به سبب ناتواني مالي در برگزاري ميهماني در خانه‌اش خودداري ورزد. خريد ميوه‌ها را محدود كند و جز چند قلم ميوه صيفي از« نوبر» افتاده! از خوردن محصولات سر درختي مانند گيلاس، زرد آلو، سيب، هلو و... محروم گردد. انواع گوشت قرمز و گوشت سفيد را يا نخرد يا به اندازه و در بسته‌هاي كوچك مصرف كند و كشك و پنير را با احتياط و به مقدار، خريداري نمايد و افراد خانواده‌اش را به اين قناعت اجباري عادت دهد و در برابر نگاه‌هاي پرسشگر اعضاي خانواده، بخصوص فرزندانش سر به زير افكند و از ضعف خود در فراهم نياوردن نيازهاي معمولي عزيزانش شرمگين گردد و شخصيت بزرگ خاندانش را در اين راه فرو ريزد با اين وصف كارمندان دولت و معلمان الزاما اين وضع ناهنجار را پذيرفته و به قول يكي از آنها به نسبتي كه گوشت گران مي‌شود از وزن بسته بندي آن كم مي‌كنيم و زماني كه گيلاس و زرد آلو و نظاير آن هر كيلو سه، چهار هزار تومان عرضه مي‌گردد به ديدنش اكتفا مي‌كنيم. افراد خانواده نيز با اين شيوه‌ي زندگي عادت كرده و همراه با افزايش قيمتها از خواسته هاو آرزوهاي خود مي‌گذرند و شكوه و شكايتي ابراز نمي‌دارند.اما اخيراً براي يكي از معلمان سختكوش ديارمان كه در شرف بازنشستگي بود حادثه ناگواري رخ داد كه از مقوله نان، گوشت، ميوه و ديگر مواد غذايي خارج بود و رخدادش علاوه بر دل وابستگان و آشنايان آن زنده ياد، دل بسياري از همكاران و فرهيختگان شهر يزد را به درد آورد. همه كساني كه اين خبر دردناك را شنيدند، شگفت زده شدند و از اين همه بي توجهي و حرمت شكني به فغان آمدند.
هميشه صحبت از رنج و سختي معلم در دوران حيات وزندگي روزمره او بود، علاوه بر جايگاه رفيع معنوي معلم كه از افتخارات وي به حساب مي‌آيد اما پيوسته آرزو اين بود كه گذراندن زندگي به گونه‌اي باشد كه بتواند مايحتاج خودرا فراهم آورد و كمبودها را جبران كند و مي‌انديشيد كه اگر در اين جهان با بي مهري و بي عدالتي رو به روست پس از رها شدن از قيد زندگي و مشقت‌هاي آن آسوده و راحت خواهد شد و چون تمجيد از مردگان و بزرگداشت آنان در بين ما به صورت عادت در آمده است بنابراين معلم بعد از مرگ برصدر مي‌نشيند و حرمت و عزت بسيار مي‌يابد و بدين ترتيب افراد خانواده‌اش نيز تسكين مي‌يابند و آسوده خاطر مي‌شوند كه اگر در اين دنيا با سختي زيست، با عزت مرد. اما حادثه‌اي كه چند روز پيش براي يك معلم پيش آمد همه اين پندارها را نقش بر آب كرد و نشان داد كه در اين روزگار بد فرجام، معلم بعد از مرگ هم در امان نخواهد بود. شرح حادثه چنين است:
معلم بيماري را به راهنمايي پزشك معالج يا افراد خانواده‌اش به يكي از بيمارستانهاي خصوصي يزد مي‌برند. بيمار مدتي را در آن بيمارستان بستري مي‌شود و تحت درمان قرار مي‌گيرد ولي با تأسف معالجات موثر واقع نمي‌شود و معلم بيمار به ديار ابدي مي‌رود. هنگامي كه افراد خانواده غمگين و عزادارانش براي پرداخت صورتحساب و بردن جسد به بيمارستان مراجعه مي‌كنند با صورتحساب چند ميليوني مواجه مي‌شوند و چون توان پرداخت حدود شصت ميليون ريال را در آن شرايط نداشتند و از طرفي قبلاً از پزشك معالج شاكي شده بودند مسئولان بيمارستان تحويل جسد را موكول به باز پس گرفتن شكايت خانواده متوفي مي‌نمايند. با وساطت چند نفر، نزديكان معلم فوت شده از شكايت خود صرف نظر مي‌كنند و در قبال دادن چك ضمانتي جسد را تحويل مي‌گيرند تا طبق آداب و رسوم و سنتهاي قومي و مذهبي مراسم تشييع، خاك سپاري، پرسه، سوم و هفت برگزار گردد و آنگاه خانواده آن مرحوم با كمك ديگران هزينه بيمارستان را تهيه و پرداخت نمايند. اين خبر دردناك بسرعت در بين افراد فاميل، خويشان و آشنايان دور و نزديك پخش مي‌شود و بدين ترتيب به حيثيت فردي پاكدامن و شرافتمند، به جرم نداشتن پارتي و اندوخته مالي بعد از مرگ هم به سختي آسيب مي‌بيند. گرچه بعد از اين ماجرا، عده‌اي به فكر چاره مي‌افتند و رفع مشكل مي‌كنند و مراسم مرسوم را در فضايي غمزده و در برابر نگاه‌هاي پرسشگرانه انجام مي‌دهند.

راستي چه كسي مقصر است؟

مقامات استاني، دولتمردان، مسئولان اجرايي كشوري، بزرگان شهر و ديار، رئيس آموزش و پرورش، آنان كه با در آمد روزانه ميليون توماني به زندگي مسرفانه و بخور و بپاش خود ادامه مي‌ دهند؟ يا آنان كه هر طور شده براي چكاب و يا معالجه به خارج مي‌روند؟
شايد هم هيچ يك از اين افراد گناهي ندارند و اگر در اين مسير گناهي هست، گناه خود ماست. گناه ما معلمان اينست كه حق خود را نمي‌شناسيم و با تشكيل كانون‌هاي قانوني تحت حمايت دولت از حقوق خود دفاع نمي‌كنيم. از پراكندگي و بيگانگي به گرد همايي و شناخت كامل يكديگر نمي‌پردازيم و حق و حقوق خود را بر اساس موازين قانوني به دست نمي‌آوريم. كميته‌هاي مختلف ترتيب نمي‌دهيم و با تاسيس صندوق رفاه درمحل، شهر و منطقه در اين مواقع به ياري هم نمي‌شتابيم، اكنون كه اكثر مردم به فكر منافع شخصي خود هستند و جز افزودن به درآمد مشروع و بعضي درآمد نامشروع خود به كار وبار ديگري نمي‌انديشند و در دوران سختيها و حتي هنگام مرگ افراد كم درآمد را به دست بدبختي وبي آبرويي مي‌سپارند. بياييم با يگديگر مهربانتر شويم و با همبستگي بيشتر چاره جوي مشكلات يكديگر باشيم. اجراي نظام هماهنگ را جدي تر بگيريم و رفع تبعيض در زمينه حقوق ومزاياي خود با ديگران را با انتخاب نمايندگان توانا و با تدبير از قانونگذاران كشور درخواست كنيم و از مسئولان اجرايي استان بخواهيم تا از حقوق ما دفاع نمايند، مشكلات زندگي ما را بدون پرده پوشي به مقامات اجرايي منتقل نمايند. وضع بيمه و بهداشت را سرو سامان بدهند با نمايندگان استان به رايزني بنشينيم و از آنها بخواهيم تا خواسته‌هاي بحق ما را جدي تر بگيرند و در راه برآوردن آن كوشا باشند و پيش از آنكه خداي ناكرده موضوع به توقيف جسد اقشار كم درآمد جامعه در بيمارستانها بسبب عدم پرداخت صورت حساب منجر شود به خواست پروردگار و با ياري يگديگر در رفع مشكلات خويش بكوشيم.

سرمقاله شماره 85 هفته نامه آئینه یزد

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا