كيست كه بداند جنگ چيست؟ آیا میتوانید این مسئله را حل كنید؟
هواپیمایی با یك ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ...
یزدفردا :احمدرضا احدی در آبان ماه سال 1345 خورشیدی در شهرستان اهواز در خانوادهای مذهبی و سنتی زاده شد. وی با شروع جنگ تحمیلی همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خویش(ملایر) بازگشت. سال 64 با رتبه يك در رشته پزشکی وارد دانشگاه شد. وی همزمان در این دوران در جبهههای جنگ حضور داشت و در تمامی نبردها از نفرات فعال گردانها و دستهها بود. در مدت 4 سال حضور در جبهه بارها مجروح شد و سرانجام در عملیات کربلای5 در اسفند ماه سال 65 به شهادت رسید.
متنی كه در پی آمده است، بخشی از دست نوشتههای شهيد احمدرضا احدی است كه به اهتمام "علیرضا کمری" در كتاب "حرمان هور" به چاپ رسيده است.
چه كسی میداند فرود یك خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟
چه كسی میداند سوت خمپاره فردا به قطره اشكی بدل خواهد شد و این اشك جگرهایی را خواهد سوزاند؟
كیست كه بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری كه فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم كودك در قامت خمیده مادر؟
كیست كه بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامهای و سیاه شدن جامهای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا كه اینجا نباشد، یعنی اضطراب كه كودكم كجاست؟
جوانم كجاست؟
دخترم چه شد؟به كدام گوشه تهران نشستهای؟
كدام دختر دانشجویی كه حوصله ندارد عكسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوههای عفاف كه هركدام در پس رنجهای بیكران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل میپروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، كه بیشرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
كدام پسر دانشجویی میداند هویزه كجاست؟
چه كسی در آن كشته شد و در آن دفن گردید؟
چگونه بفهمد تانكها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له كردند و اصلاً چه میدانی كه تانك چیست و چگونه سری زیر شنیهای تانك له میشود؟
- كیف و كلاسور را از چه پر میكنی؟
از خیال.
از كتاب.
از لقب شامخ دكتر.
یا از آدامسی كه مادرت هرروز صبح در كیفت میگذارد.
- كدام اضطراب جانت را میخورد؟
دیر رسیدن اتوبوس.
دیر رسیدن سر كلاس.
نمره A گرفتن.
- دلت را به چه چیز بستهای؟
به مدرك.
به ماشین.
به قبول شدن در دوره فوق دكترا.
آری پسرك دانشجو!
به تو چه مربوط است كه خانوادهای در همسایگی تو داغدار شده است.
جوانی به خاك افتاده و خون شكفته.
آری دخترك دانشجو!
به تو چه مربوط كه دختران سوسنگرد را به اشك نشاندند و آنان را زنده به گور كردند.
در كردستان حلقوم كسانی را پاره كردند تا كدهای بیسیم را بیابند.
به تو چه مربوط است كه موشكی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محلهای نابود شود و یا كارگری كه صبح به قصد كارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همكارانش او را روی دست تا بهشت اباد اهواز بدرقه كردند.
به تو چه مربوط كه كودكانی در خرمشهر از تشنگی مردند؟
هیچ میدانستی؟
حتماً نه!
هیچ آیا آنجا كه كارون و دجله و فرات به هم گره میخورند به دنبال آب گشتهای تا اندكی زبان خشكیده كودكی را تر كنی؟
و آنگاه كه قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین كودك رفتی تا سیرابش كنی،اما دیدی كه كودك دیگر آب نمیخواهد!!
اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اكبر نیستی، حرمله مباش كه خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.
خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمیدانم كه این خون، خون خدا، با حرمله چه میكند؟!
دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاج توام. خدایا بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم. خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم٬ بگذار این خشکزار وجودم٬ این مرده قلب من دیگر نباشد! بگذار این دیدگان دیگر نبیند. بس است هرچه دیده اند. بگذار این گوش های صم دیگر نشنوند. بس است هرچه شنیده اند. بگذار این دست وپاها دیگر حرکت نکنند. بس است هرچه جنبیده اند. خدایا ! دوست دارم، تنهای تنها بیایم ، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دوراز هر هویتی. خدایا! اگر بگویی: لیاقت نداری، خواهم گفت:لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشته ام؟!خدایا ! دوست دارم سوختن را؛ فناشدن،از همه جاجاری شدن به سوی کمال انقطاع روان شدن.
آن هنگام که پیکر پاک شهید برخاکهای سوزان دشت فرو می افتاد من و تو در فضای کرخت شهر چشم و گوش بسته بودیم . آن هنگام که ناله جانسوزمجروحی در گوشه بیمارستان بلندبود ، من و تو در کمال آسایش وسلامت به سر می بردیم . آن هنگام که آوار خشم و کین دشمن بر سرکودکان معصوم وبی گناه فرومی ریخت، من و تو در بلند عمارتهای جهل آرام و بیخطر خفته بودیم .آن هنگام که سرهای بریده بچه هادر کردستان به بالای نیزه هامی رفت ،من و تو به کدامین خیال بودیم ؟ آن هنگام که غروب غم بر قلب نوجوان اسیر سنگینی می کرد،من تودرجمع گرم خانواده آرام گرفته بودیم. آن هنگام که سرمای طاقت فرسای کردستان ، دستان آن نوجوان را _که برای حفاظت حریم من و تو به آنجا رفته بود_بی حس کرده بود ، من وتو در کنار شوفاژهای گرم درپشت میزهای رنگارنگ ، آرام و بی خبر نشسته بودیم .
بگذار حکایت این همه ایثار در کنج همان سرزمینها مدفون بماند! بگذار کسی نفهمد که چه بر سر آنها آمده ! بگذار کسی نداند که
مادر فرزند از دست داده چگونه است ! بگذار در لاکهای خود فرو روند و حقایق پیرامون ما مشخص نشود .
... می گویند آنها که می توانند درس بخواندو امکانش را هم دارند ، باید به دانشگاه بروند ،و آنهایی که می توانندبجنگندبه مرزها روند . هر کسی را شغلی است ! زهی خیال باطل .
به خدا قسم ، عده ای از همانها که دیگر در میان ما نیستند ،صدها باربهتر از من وتو درس می خواندند . ولی آنان همه مرارتهای جبهه را در عوض درس خواندن صرف به جان خریدند ...
آیا میتوانید این مسئله را حل كنید؛
گلولهای از دوشكا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیك میشود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ كرده و گذر میكند، معلوم نمایید:
- سر كجا افتاده است؟
- كدام زن صیحه میكشد؟
- كدام پیراهن سیاه میشود؟
- كدام خواهر بی برادر میشود؟
- آسمان كدام شهر سرخ میشود؟
- كدام گریبان پاره میشود؟
- كدام چهره چنگ میخورد؟
- كدام كودك در انزوا و خلوت خویش اشك میریزد؟
یا این مسئله را كه هواپیمایی با یك ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندكروزی را كه با سرعت در جاده مهران - دهلران حركت میكند مورد اصابت موشك قرار میدهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر كنیم، معلوم كنید:
- كدام تن میسوزد؟
- كدام سر میپرد؟
- چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون كشید؟
- چگونه باید آنها را غسل داد؟
- چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش كنیم؟
- چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟
- چگونه میتوانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار كلمات كهنه كتاب لانه كنی؟
- كدام مسئله را حل میكنی؟
- برای كدام امتحان، درس میخوانی؟
- به چه امیدی نفس میكشی؟
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 19,ژانویه,2025