حسین معلم

اوّل معلّم خداست

آموزگار اگرچه خداوندگار نیست،

بعد از خدای، برتر از آموزگار نیست(صادق سرمد)

...اُردی بهشت(آوردی بهشت= بهترین راستی). و هفتة سراسر بالندگی و شادمانیِ «معلّم» فرا رسید. «معلّم» خداوندگارِ بهترین، برترین و بالاترین کارِ هستی! زیرا که در کارگاهِ معلّم(کلاس درس) خدایی ترین پدیدة جهانِ هستی روی می دهد. و امروز آشکارا همه می دانند که؛ خدایی ترین پدیدة جهانِ هستی این است که: «یاد می دهند و یاد می گیرند!»

و خردمندان، نجیبان و چشم و رو داران، فروتنانه چنین خداوندگار و چنین تلاشِ پُربها را پاس می دارند و بر بالای چشم می نشانند.

در راستای همین پاسداشت و سپاسگزاری، در هرکدام از روزهای هفته، پیشکشی به دوستداران خِرد و دانش داده  می ­شود که در برگیرندة سه بخش است:

الف): یک داستانک، حکایت، یا خاطرة کوتاه  با چاشنی طنز و انتقاد.

ب): یک درس(که در برگیرندة ده گفتار است).

پ): یک سرود

...باشد که فقط به تقدیس و بزرگداشت معلّم بسنده نشود. و دست پروردگان معلم که همة انسان های جامعه بی استثنا هستند تا آن جا که می توانند جلوی فرق و تبعیض حق و حقوق معلم با دیگر اقشار جامعه را بگیرند. و معلّم را حرمت بگذارند که در حقیقت به خود حرمت می گذارند... . و به ویژه مسئولان خُرد و کلان که به جای زدن حرف های گُل و بلبل، برای گذران زندگی شریف ترین قشر جامعه که همیشه به خاطر شغلش حتّی اعتراض به تضییع حق خود را در شأنِ خود ندانسته...! احساس مسئولیت نمایند.

*همة افراد جامعه را از این بابت گفتم که؛ همه از سفرة معلّم ارتزاق کرده و دست کم، کم ترین نواله(سواد خواندن و نوشتن) را بر گرفته اند. دلخش باشید ـ حسین معلّم

 

1): کوتاه و گویا(برای هفتة معلّم)

الف) داستانک: جشن روز معلّم

دفتر مدرسه مملو از معلماني بود كه بعد از صدای زنگ تفریح از كلاس بيرون آمده بودند تا اندكي استراحت كنند، چاي بخورند و دوباره به كلاس بروند.

مدير مدرسه کنار میزش ایستاده بود و به تلفن های ثابت و موبایلش ـ که دائم زنگ می خورد ـ جواب می داد.

 ناگهان دانش‌آموزي درِ دفتر  را باز كرد، سراسيمه داخل آمد، دو انگشت دست راستش را به  علامت اجازه بالا آورد و خطاب به  مديرـ كه تازه از شرّ تلفن خلاص شده بودـ گفت: «آقا مدير! اجازه؟ جشن نمي گيريد...؟!»

مدير سرخ شد و داد زد: «پسرجان! گوشت كيلويي  بیست و پنج تومان، شده بیست و پنج هزار تومان ، ديگه جشن گرفتن داره؟!  برو بیرون...!؟»

دانش آموزدستش را پایین آورد و در حالی که عقب عقب می رفت، گفت: «چشم آقا مدير! ببخشيد، معذرت مي خوام، خداحافظ...!»

ب) درس امروز: علم نور است. جهان بدون معلّم تاریک می شود!

1ـ معلّم برای وصل­کردن آمده است.

2ـ حالِ معلّم، نافذتر از قالِ اوست!

3ـ بهترین درس معلّم، رفتارِ اوست.

4ـ معلّم می تواند جهان را تغییر دهد!؟ 

5ـ یک معلّمِ خوب، همیشه دانش آموز است!

6ـ جامعه وقتی به فرزانگی می رسد که قدر معلم را بشناسد!

7ـ معلّمِ بی مِهر، تمام زحمات خود را به هدر می دهد!

8ـ معلّم­ها باید خوب حرف بزنند و حرف­های خوب بزنند!

9ـ معلّمی می­تواند تغییر دهد که خودش تغییر کرده­باشد!

10ـ معلّم من همیشه کتاب و روزنامه و مجلّه... همراهش بود.

پ) سرود: كتاب و چراغ

آمد كنار تخته به نام خدا نوشت  

 قِبراق بود، مثل الف ب ت، آ... نوشت

گفتم: اجازه آقا؟! تشنه ام و تشنه ايم...    

 لبخند زد معلّم من، آب را نوشت

گفتم گرسنه ام، همة ما گرسنه ايم   

  نان را كنار دفترِ ما با صفا نوشت

آمد كنار پنجره با حلقه هاي اشك          

لبريز بغض بود، ولي با صفا نوشت؛

فقر است اين كه در شبتان پرسه مي زند  

زخم است و تيغ و طعنه، چه قدر آشنا نوشت!؟

...سي سال بعد روح بزرگي چروك خورد   

او كه فقط به خاطر ما و شما نوشت

مردي كه مبتلا به كتاب و چراغ بود     

يا سوخت بي بهانه، يا خواند يا نوشت

                                                       رضا علی اکبری(معلّم)

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا