داستان های یک خطی برای روزهای بهاری
*سفره ی هفت سینِ ماهی ها در زیرِ آب ، از هر نظر کامل است و هیچ چیز کم ندارد ، جز یک محفظه ی شیشه ای بزرگ که در آن ، انسانی در انتظارِ رهایی است .
*گوسفندِ شماره ی 1 رو به گوسفند شماره 2 می کند و می گوید : قبلاً در این جا مراتعِ بسیار زیبایی برای چَرا بود ، قبل از این که گاوها برای تفریح به اینجا بیایند . ولی گوسفندِ شماره ی 2 هر چه به اطراف نگاه کرد ، گاوی ندید . او فقط چند نفر را دید که شبیهِ آدم ها بودند .
*چند روزی است که بهار آمده ، اما گل های خانه ی ما ، هنوز در حسرتش آه می کشند . گل های خانه ی ما ، در گلدانِ پشتِ شیشه زندانی اند .
*دیوارهای باغ خیلی بلندند و درها همه بسته ، اما بهار، این چیزها سرش نمی شود . او هیچ وقت از در یا دیوار نمی آید . بهار ، در باورِ تک تکِ درخت ها و شاخه هایشان ، می روید .
*آرزوی زن ، از گره زدنِ سبزه های عید ، سلامتیِ خانواده ی از هم پاشیده شده اش است . خانواده ای که می شد با گرهِ محکمِ عشق ، آن را حفظ کرد و از دستش نداد .
*آرزوهای ماهیِ قرمزِ کوچولو در دریای آبیِ بزرگ ، بسیار بزرگ تر از آن بود که در یک تنگ کوچکِ آب ، جا بگیرد . تنگِ کوچکی که هدیه ی مردِ ماهیگیر است برای ماهیِ قرمزِ کوچولو ، در آغازِ فصلِ شکفتن و روزهای خوشِ بهار .
*همه ی نگاه ها به بهار دوخته شده است جز نگاهِ سردِ آدم برفی که رویاهایش را در خوابِ زمستانی جستجو می کند.
*سکوتِ زن ، تنها سینِ سفره ی دلِ اوست و تنهایی ، تنها همسفرش . او که بهارش آمد و نوبهارش نه .
*بهار ، دمیده و از نامش همه جا سرسبز شده است ، حتی باغچه ی آرزوهای دخترِ زندانی در خیالش .
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
چهارشنبه 13,نوامبر,2024