به نام خدا

به بهانه مهر،دخترم!

امشب! برای تو می نویسم...

دخترم! تو بعد از دوم خرداد، در فصل اصلاحات بدنیا آمدی و بعد از سوم تیر، در فصل عدالت به مدرسه می روی، و من امشب در تنهایی، برای تو که معنی فصل ها را در سیاست نمی دانی و نمی توانی بخوانی،می نویسم.

 امیدوارم فردا که توانستی بخوانی، مرا لعنت و باز خواست نکنی، چرا که امروز، برای اولین بار، مجبور شدم تا بر خلاف عقیده و اندیشه ام، بخاطر وضعیت موجود و شرایط حاکم، راهی را برای تو انتخاب کنم، که بدرستی آن مطمئن نبوده، و به نادرستی آن اعتقاد دارم. راهي كه شروع آن سقوط اندیشه من است، و نهایت آن سقوط تو.

چند روز پس ازبرگزاری جشن تاسف بار و سوال برانگیزعاطفه ها، جشنی که در آن داراها، با غرور و افتخارعاطفه خریدند، و نادارها با حسرت عاطفه فروختند، در اولین روز ورود به مدرسه، تو به اشتباه و بیگناه، در طبقه ای قرار می گیری که متعلق به آن نیستی.

مدرسه غیردولتی و انتفاعی، مدرسه طبقاتی است، و تو یکی از آن هزاران نفر محروم متعلق به طبقه بدبختی هستی، که با هزاران بدبختی و قرض و قسط ، سعی می کنند، ادای خوشبخت ها را در بیاورند.

امروز، با اولین گامی که برای رفتن به مدرسه و کلاس بر می داری، دروغ را بدون باور یاد می گیری، تو مجبوری تا در روند تقلید کورکورانه، ادای کسانی را در بیاوری، که با آنان در یک طبقه قرار نداری، تو مجبوری تا رنگت را پنهان کنی و به گونه ای دیگر، ببینی و بخندی، و اما فردا، در جامعه طبقاتی، تو که طبقه ای نداری، در رویارویی با حقیقت چه خواهی کرد؟

امروز هزاران هزار دختر کوچک و بیگناه، که مثل تو پاک و معصوم، صادق و مظلوم هستند، و با تو هیچ فرقی ندارند، بخاطر پدران بدبختشان، که با پدر نفس بریده تو هیچ فرقی ندارند، وارد مدارس دولتی و کم امکاناتی خواهند شد، که سنگفرش زیبا و وسایل بازی و رایانه و تهویه مطبوع ندارد، دیوار کلاس و نیمکتهای آن رنگ و رورفته است، و تخته سیاه آن، جور دیگری، سیاه هست.

دخترم! باور کن که اگر وضعیت امشب را نتوانی باور کنی، فردا بسیاری از چیزها را نیز نخواهی توانست که باور کنی.

تو در مدرسه طبقاتی، آموزش خواهی دید، اما تربیت نخواهی شد؛ چرا که با دروغ می توان آموزش داد، اما با دروغ ، تربیت نمی توان کرد. با بذر دروغ، می توان کشت؛ اما با داس دروغ، نمی توان درو کرد.

وقتی معلمی که در زیر خط و چتر فقر زندگی می کند،می گوید، بنویس: توانا بود هر که دانا بود!

تو اگر بفهمی، و نخواهی دروغ بنویسی؛ باید بنویسی: توانا بود هر که دارا بود! . و اگر بجای بابا آب داد، بنویسی بابا قسط گاز داد. بابا قبض آب داد. بابا قبض برق داد. بابا، جان بجای نان داد. می دانی معلمی که کیفش مملو از قبض های پرداخت نشده است، به تو چه نمره ای خواهد داد؟

حرف امشب من، به تو کودک بیگناه همین است. به آنچه که  آموزش می دهند، زیاد مطمئن نباش! به آنچه که می بینی و می شنوی اعتماد نکن! بی چراغ وارد هیچ راهی نشو! بگرد و چراغی پیدا کن!

عدالت، آزادی، برابری و قانون، کلمات مقدس و ارزشمندی هستند، که به گونه های مختلف گفته و معنی می شوند، اما تو کدام معنی را یاد خواهی گرفت، و کدام معنی را باور خواهی کرد؟

عدالت، قانون، انقلاب و جمهوری اسلامی، وجود مدارس طبقاتی غیر انتفاعی را قبول و باور ندارند، و تو مجبوری، که بر خلاف قانون اساسی و عدالت اسلامی، راهی را بروی که درست نیست.

به نام و تابلو زیبای مدرسه نگاه نکن، نامها باهم فرقی ندارند،همه نامها مقدسند. اما نامهای مقدس، برای اهداف نا مقدس انتخاب شده اند، پشت هر نام، بسیاری مقاصد و اهداف نا مشخص پنهان است.

کدام امامی در فرهنگ مذهب عدالت محور شیعه، وجود چنین فاصله ای را قبول و توجیه می کند؟

پس نپرس و نخواسته باش که بفهمی، چرا نامهای مقدس، اهداف متضاد با افکار نامها را توجیه می کند؟

بسیاری ازمدارس و مجتمع های غیر انتفاعی، بر خلاف قاعده، پشت و در درون یک جریان سیاسی و جناحی و اقتصادی قرار گرفته اند.

امشب! پدرت که فکر می کند، بیشتر از تو می فهمد، گیج است، فردا! تو در این گیج بازار،چی خواهی شد؟

دخترم! امشب من با این انتخاب نادرست، آگاهانه به تو دروغ گفته، و راه دروغ نشان داده ام، که دروغ راه نیز، بزرگ راهی برای رفتن است.

وقتی که ظهر با کفش قسطی و کیف خالی از مدرسه بیرون می آیی، در بسیاری از اتومبیلهای گرانقیمتی که منتظر هم کلاسی هـای طبقاتی تو هستند، دروغ خواهی دید، دروغ هایی بزرگ، که حتی نمی توانی یک لحظه به دروغ بودن آن شک کنی. و من با سادگی و حماقت بسیار، بسیار امید دارم که فردا، تو که امروز، دروغ می بینی و یاد می گیری، به من. به خودت. به شوهرت. به فرزندانت. و به جامعه دروغ نگویی.

تو در این سالهای آینده، به خدا، به عشق، محبت، انسانیت، وجدان، و بسیاری از کلمات مقدس که می شنوی، آن گونه که از تو می خواهند و توقع دارند، فکر خواهی کرد، اما آیا به شناخت نیز خواهی رسید؟

من نمی توانم به تو دراین راه کمک کنم. تو در این مسیر تنهایی، چرا که آنچه که امروز، به تو یاد می دهند، با آنچه که پدرت یکروزی یاد گرفته است، بسیارمتفاوت است.

پدرت با بسیاری از پدران دیگر، با بیم و امید، از مرز انقلاب و جنگ عبور کرده است،انقلابی که دروغ نبود، و جنگی که راست بود، شاید امروز، نشانه های انقلاب را نتوانی پیدا کنی، اما بخوبی می توانی، نشانه های  جنگ را در مزار شهدا ببینی!

دخترم! به تو تظاهر کردن را در عمل آموزش خواهند داد، اما! تو به هیچ قیمت در این درس بسیار مهم و حیاتی، نمره قبولی نگیر. تظاهر؛ فریب و دروغ است، و تو سعی کن، بر خلاف راهی که پدر برای تو انتخاب کرد، بروی، و متظاهر و ریا کارنباشی.

بسیاربسیار متاسفم، که تظاهر کردم، به خودم، به تو، به عقیده ام، و به جامعه دروغ گفتم، طبقه تو، طبقه ای نیست که به ظاهر درآن قرار گرفته ای، این یک دروغ بزرگ است، که پدرت گفته؛ و حال این پدر متظاهر و دروغگو، با پررویی و بیشرمی، از تو می خواهد، که دروغ نگویی و تظاهر نکنی.

دخترم!

اگر بگویم چاره ای نبود، دروغ گفته ام، چاره بود، راه کم خطر دیگری نبود.

برای تحصیل ترا به کجا باید می فرستادم؟

تو پدر و در وضع و سنی نیستی، که بفهمی گاهی انتخاب چقدر مشکل است.

من ترسیدم، و بخاطر این ترس، راه فعلی را ناشیانه با شتاب انتخاب کردم، ترسیدم که فردا مرا باز خواست کنی، و از من بپرسی. چرا پدر مثل دیگران نبودی؟ چرا فقیر بودی؟ چرا بی عرضه بودی؟ چرا نتوانستی شرایط مساعد را فراهم کنی؟ چرا نتوانستی ببری و بخوری و فرزندت را اسیر فقر نکنی؟ چرا به آینده دخترت، در جامعه پول محور فکر نکردی؟ چرا بهترین راه موجود را برای دخترت انتخاب نکردی؟ چرا به انتهای جاده فقر، به سیاهی و فساد نگاه نکردی؟

دخترم! اگر یکروز فهمیدی پدرت اشتباه کرده، تو اشتباه نکن، از او متنفر و دورنشو، نوشته هایش را نسوزان، اندیشه و تفکرش را منکر نشو، به او پرخاش نکن، و پدرت را با بزرگواری ببخش.

پدر هایی که با هزاران امید، در جستجوی فردای بهتر برای کودکانشان بودند، امروز و فردا، بیشتر از هر چیز، به بخشش و نگاه دیگر گونه دختران خود محتاج هستند.

وقتی می فهمم دختران تیز هوشی در هنگام تحصیل، بخاطر نا داشته هایشان، به فساد و تباهی تن در می دهند. دخترانی در راه مدرسه، در جستجوی یک نگاه، از خانه فرار می کنند. وقتی می شنوم دخترانی پس از گرفتن مدرک دانشگاه و مادر شدن، از شوهران معتاد بی هویت، با هزار فلاکت و بدبختی طلاق گرفته، با کودکانشان در جامعه سرگردان هستند. وقتی می خوانم دخترانی آموزش پرواز ندیده، پس از رفتن به دانشگاه، در رویای پرواز، دانشجوی فساد می شوند. وقتی می بینم دخترانی با مدرک بالا به استخدام افراد بیسواد و عیاش در می آیند. وقتی دخترانی تحصیل کرده ، بسادگی فریب می خورند، از خود می پرسم، مربیان آموزش و تربیت، چگونه آموزش داده و تربیت کرده اند؟

آیا تمام آن دختران، دختران من، خواهران تو،  نبوده اند و نیستند!؟

دخترم یگانه! برای خواهرت هستی! در این نیمه شب بی مهتاب، چه بنویسم؟

گریه کن قلم! بشکن و بسوز و بخواب!

http://www.shogh.com

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا